سه ماه پیش تو کلاسی که از طرف اداره برگزار شد باهاش آشنا شدم. یه دوره آموزشی دو هفته ای که استادش از خارج اومده بود. اون سنش از ما بیشتر بود و کارای هماهنگی با استاد و توافق نامه های فنی رو هم پی گیری میکرد. خودشم که فوق لیسانس هوافضا داره.
بعد از پایان کلاس ها یه روز تو ناهارخوری از دور دیدمش که کچل کرده بود. علتش رو از بچه ها پرسیدم، گفتن هر سال اینجوری میره اعتکاف. بعد از یه مدت دیگه دیدمش، بازم مو نداشت... بچه ها گفتن با پدر مادر و خانومش و بچه 2 سالش رفته بودن مکه.
دیروز دیدمش... بازم مثل دوبار قبلی تو نهارخوری... و بازم مو نداشت. این بار از کسی چیزی نپرسیدم... چون اول نشناختمش و بعد که دقت کردم شناختم.
امروز رفتم پیشش یه سری نقشه ها رو که سیستم اوونا طراحی کرده بود ، ازش بگیرم که نبود... همکاراش گفتن حالش خوب نبود رفته مرخصی... گفتم چرا؟ ... جوابی ندادن و فقط گفتن براش دعا کن.
همزمان با این قضیه، تووو قسمت ما، همه داشتن زیراب همو میزدن واسه دوزار پاداش بیشتر.
تف به این زندگی...
!!!!!!!! نمی دونم چی بگم !
تف به آدم های آدم نمای این زندگی
سکوتم از رضایت نیست دلم اهل شکایت نیست.