تا جایی که من یادم هست، انتخاب های زندگیم بین بد و بدتر بوده....همیشه یا حق انتخاب نداشتم و همه چیز تحمیلی و زوری بوده و یا اونجاهایی هم که می تونستم انتخابی کنم معمولا این انتخاب بین بد و بدتر بوده... یعنی یکی از انتخاب ها آنقدر مزخرف و آشغال بود که برای فرار از اون مجبور بودم برم سراغ گزینه های دیگه که خوب اونها هم خیلی چنگی به دل نمی زده و بیشتر از این که خودش چیزه خوبی باشه، راهی بود برای فرار از انتخاب بدتر.... یعنی وقتی مرگ رو میبینم به تب (که خودشم کلی دهن سرویس کن هست) راضی میشم.... فک میکنم برای اکثر آدمها هم همین مساله وجود داره.
یاد این جوک افتادم:
دختره داشت تو بیابون می رفت که یهو یه چراغ جادو دید و دستی بهش کشید. ناگهان غولی بزرگ ظاهر شد و گفت یک آرزو کن تا برآورده کنم (احتمالا غولش چینی بوده که فقط یه آرزو می تونسته برآورده کنه)... دختره فکر می کنه و بعد یه نقشه از خاورمیانه به غول نشون می دهد میگه یه کاری کن این کشورهای خاورمیانه با هم دوست باشن و جنگ و درگیری نداشته باشن.... غول میگه این چه آرزوییه دختر حالا ما گفتیم آرزو، نه که هر آرزویی، اینا اینهمه سال با هم جنگ داشتن من نمیتونم یکدفعه آشتیشون بدم. یه آرزوی دیگه کن... دختر کمی فکر می کنه و میگه یه شوهر خوب و مودب و سنگین و چشم پاک و باوفا به من بده.
غوله یه مکثی میکنه و میگه:
"بده اون نقشه کوفتی رو ببینم چه غلطی میتونم کنم"
پی نوشت: بزودی در این وبلاگ، یک بازی باحال رونمایی خواهد شد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
میبینم در آستانه یک انتخاب قرار گرفتی.
از من به تو نصیحت اگه بخوای بین دو تا چیز یه چیز رو انتخاب کنی،همه چیزا مثل هم هستن زیاد سخت نگیر،چیز ،چیزه دیگه
آره خوب ولی بعضی چیزا جیزه
اگه من اون بده هستم ، بدتره کی بوده؟
جکش قشنگ بود
خندیدم
سلام حسین آقا
جالب بود .