بعد از سال ها که دیدمشون، هنوز هم همون شوخی ها و شیطنت ها باهاشوون بوود...هنوزم لباشون خندون بوود....بعد از کلی سر به سر گذاشتن و هر و کر کردن ها و سرخوشی ها، بچه ها راجع به خودشون حرف زدن .... هر کدومشون توو این مدت داستان ها و ماجراها داشتن....قصه های زندگیشون پرفراز و نشیب بوود....بعضیا بعد از دانشگاه رفتن سربازی.....بعضیا رفتن سر کار... بعضیا چند تا شغل عوض کرده بودن.....بعضیا ازدواج کرده بودن...و بعضیا....
اما احساس میکنم در اوج هیجان، در اوج سرخوشی، در اوج لذته با هم بودن، هیچ کدوم از ته دل شاد نبودن...از ته دل میخندیدن ولی خنده از ته دل همیشه از رضایت و شادی نیست... بچه هایی که هر کدومشون زمانی کلی آرزوهای بزرگ توو سر داشتن، هیچ کدوم به ایده آل هاشون نرسیده بودن... مدل لباس ها، مدل موها، مدل حرف ها همه نشان از یک افسردگی پنهان داشت توو این نسل... این که میگن بچه های دهه 60 خیلی سختی کشیدن واقعیته....نسل عجیبی بودیم....نسلی که دیگه همه چی براش تموم شده ... نسلی که هیچ وقت دیده نشد......نسلی که تمام بضاعت کوچیکشون رو برای مبارزه با دشواری های بزرگ زندگی خرج کردند.....نسلی پر از دغدغه و پر از اضطراب....و نسلی که کم کم داره جاش رو به نسل های بعدی میده و چیزی نموده که وارد دوره میانسالی بشه....نسلی که هنوز هم نا امید نیست و مبارزه میکنه....نسلی که شاید بزودی فقط بشه ردش رو توو آلبوم خاطرات جستجو کرد
خداحافظ نسل سوخته..........
تهران-پارک ملت-زمستان 1390