دینگ ...................... دینگ ...................... دینگ
اینجا تهران است...رادیو قیچی
عرض ادب و احترام و از این حرفا....به انضمام چند عدد نوشابه باز شده و کلی هندونه که زحمت بکشید خودتون یه جوری محترمانه زیر بغلتون جاش بدین...
اجازه بدین اول خطبه یادی کنم از ملت همیشه صحنه دار، که با حضورشان در صحنه ها و سکانس های ایتین پلاس، چوبی به ماتحت دژمن فرو کردند که کم مانده بوود از دهانش بیرون بزند و این عملشان انصافا توانست شکست های گذشته ما از دژمن فرضی را جبران نماید و کار را تا جایی پیش ببرد که اکنون بصورت کاملا بومی بتوانیم از طریق فرآیند مهندسی معکوس، برای هواپیمای بدون سرنشین آر. کیو 170، خلبان بسازیم...و بدنیا بفهمانیم که ما میتوانیم (آیکونه واقعا؟؟؟)...
و بنده به عنوان مدیریت این وبلاگ تعهد و بیعت مجددم را به هرچی آرمان هست اعلام میدارم و از همه جماعت منحرف و فت نه گر و غیره و ذلک اعلام برائت کرده و اعلام می کنم تا خون در رگ ماست، لباس خریت بر تن ماست...(آیکونه "ارائه توضیحات ضروری جهت حفظ وبلاگ"!)
در اینجا لازم میدانم اول از همه از دو رفیق عزیزم ممدوسین و ممرضا که علی رغم همه گاف شین الف دال بازیهاشان، در پارس جنوبی مشغول خدمت به امت مسلمان هستند، یادی کنم و تشکر کنم بابت ارسال تصویر چشمانشان...باشد که به وقت رجعت از خجالتشان درآییم و ترتیب جفتشان را همزمان مرتب کنیم.
همچنین دوست دارم یادی کنم از رفیق کوچک اما با مرام و با حال و با عشقمان ندا خانم که حضور حماسی شان در این وبلاگ شده است خار چشم استکبار جهانی، و تشکر کنم و بگویم آورین آورین احزند، دختر تو خداییش خیلی مَردی...بابا تو دیگه کی هستی...
این روزها اینجا آمد و شد زیاد بوود و دوستانی چه آشنا و چه غریبه آمدند و چراغ خاموش رفتند...خواستم بگویم و بدانید که بازی چشم ها را به عشق همه دوستان با صفایی گذاشتم که در خلال این حدودا شش ماه آمدند و خواندند و بودند و می شد نفسشان را روی گونه هایمان احساس کنیم....شرکت کردن برای همه عزیزان در این بازی یا بهتر بگویم ضیافت، آزاد است و شما می توانید تصویری از چشمانتان را برای ما ارسال کنید و به همین سادگی، بشوید مهمان یک دورهمیه ساده و بدون تشریفات..
اینها را خواستم بگویم که خدای ناکرده کسی گمانی بر ذهن مبارکش نگذرد که فرط بیکاری و یا نفع شخصی یا سودی از این کارها نصیب نویسنده این سطور میشود...خیر....من از همه شما بهتر میدانم که این بازی نه برای من آب میشود و نه برای شما نان و نه حتی برای فاطی تمبان....
اما به حرمتی که برای رفاقت های بی چشم داشت وبلاگی قائلم، و اعتبار حرفی که میزنم و به عشق آن چشمان نازنینی که دیدشدنشان را از دیگران دریغ نمیکنند، و با توکل به خدا، این بازی را انجام خواهیم داد...
حالا این شمایید و این گوی و این میدان..اگر صلاح دانستید که میتوانید اطلاع بیشتر را از اینجا دریافت کنید و برای شرکت کردن در بازی تعجیل کنید...
و اگر اصولا این کارها را حماقت میدانید و کل این بساط ها را بقول دانشمندان علوم روانشناسی، "جریان مغشوش یک ذهن عقب افتاده" میدانید که خوب می توانید اساعه کلید Alt+F4 را بفشارید و عطای اینجا را به لقایش ببخشید. و چشمان نازنینتان را بیش از این خسته نکنید.
ضمنا تا یادم نرفته این را بگویم، آن مطلبی که در بند قبل از قول دانشمندان علوم روانشناسی نقل کردم، مطمئن نیستم از قول دانشمندان علوم روانشناسی باشد وشاید دیگرانش گفته باشند...خواستم بدانید که فردا روزی اگر جستجو کردید و نام نویسنده را یافتید، نیایید و به جرم دروغ و افترا و رد صلا.حیت و این چیزها، اینجا متحصن نشوید (آیکونه "کاره دیگه...")...چون ما هرگونه تحصن را با مشت آهنین پاسخ میدهیم...اگر نمیدانستید بدانید...
یا حق.....
الان اسم خودمو دیدم گفتم اول بیام ذوق مرگ شم بعد برم بقیه اشو بخونم
بعله بعله بسیار زیبا نوشتید استاد
این دوتا جوون پارس جنوبی یعنی با این خدمت صادقانه شون مارو داغون کردن
هر چی ام میگم بزارید منم بیام کمک تعارف میکنن ( بابا نت بدون فیلتر دارن خوب :( )
حسین جان شما حالا بهشون بگو تعارف نکنن کمک خواستن بگن ما بچه ها همه با هم بیرم اونجا
از حسین به ندا:
پست قبلی کامنت شماره 80 و 81 رو بخون....فاطمه واسه شما نوشته.....فک کنم ندیدی
ای آقا اااا من که فشار قلبم زده بالا خدا کنه باشم تا اون موقع که از چشا رو نمایی مبکنه.....
ای جونم فاطمه جونم
من جواب نظرات اونورم میام اینور میزارم که ادامه بحث به ابنجا منتقل شه
حسین زودتر بزار عکس چشمارو دیگه :(
آخی فاطمه جون منم دلم خواست
خوش به حالتون
میگم حسین بیا و مرام بزار و این بلاگت به عنوان کتاب راهبرد اصولی وبلاگ نویسی واسه این درسنامه بزار بفهمند وبلاگ نویسی یعنی چه...
با چراغ خاموش مردمم تو کار داری؟نصفیشون من بودما...
در تو هزار مزرعه،خشخاش تازه است
آدم به چشمهای تو معتاد میشود
می ترسم
می ترسم از ادامه راهی که دیگران رفتند
و در نهایت آن هیچکس نبود.......
شما ملت را نمودید با این بازیهای وبلاگی
لکن هَمَه باید کذا شوند
باید آحاد شوند
بگیرید عکس چشمهای ما را
ملت ما آحادتر می شود
باشد که به وقت رجعت از خجالتشان درآییم و ترتیب جفتشان را همزمان مرتب کنیم....

)
نفسشان را روی گونه هایمان احساس کنیم....
بااین جملات یه زاویه کثیف و غریزی از ذهنت نمایان شد...
من زاویه کثیف و غریزی خیلی دوست دارم مخصوصاً اگه در حالت منفرجه باشه!!
(در راستای حرفای دیشب
بابا این ممرضا میاد کامنت میذاره اسمشو پاک نمی کنه...
بالایی من بودم.
مزرعه خشخاش خیلی چیز جالبیه آخر به دوراهی میرسه آدم.
سمتی به نون سنگک
سمتی به سوی دود است
گوشه قالی کبود است
اسم بابام محمود است
من از کامنتای ممدوسین هیچی نمیفهمم
ممرضا:


( ببین به خاطر یه اینترنت بدون فیلتر چه کارا که نمیکنم )
شنبه 29 بهمن ماه سال 1390 ساعت 08:09 AM
ندا جان خواهرم اینجا وسط بیابان در شعاع بیست کیلومتری ما هیچ موجود مونثی حضور نداره (حتی عقرب و مارها هم همه نر هستن)
بنابراین اگه میخوای کمک کنی از همون راه دور کمک کن که بیخطر تر باشه برات
:دی
------------------------------------
ممرضا اینو تو پست قبلی گذاشته بود اوردم اینور جوابشو بددم
ممرضا جون من خودم مردیم !
بابام میگه تو اگه تو یه پادگان بریم صحیح و سالم بر میگردی
پس شما خیالت راحت باشه اگه لازم باشه سیبیلم میزارم
حالا لازم به ذکر است که کمک از راه دور چه جوریه ؟؟
ممدوسین بیا برام دوبله کن حرفاتو
ندا باید 10 سال رفاقتو تجربه کنی. حسین 10 ساله که پای منبر منه. یعنی قبل از دکتری درسش دکتری ممدوسین گرفته. حالا شما اول ترم دانشگا می خوای کامنتای مارو بفهمی؟
)
اگه لرها حرف همو میفهمیدن که سنگ پرت نمیکردن...
(آیکون دوتالر که دارند هوار میزنن!!
هه لر بازی خوبه...
یکی از دوستای منم لر نهاونده اما اصلا مثل شما دو تا نیستا...
بهش میگم لر پاستوریزه... حالا شما بگید شما اصلی هستید یا اونا؟
مهتاب جوون از نشونه های بارز لر بودن داشتن یه آجر کادو پیچ شده ( در گونه شهری متمدن ) داخل کیف یا جیبشونه :دی
اگه دو.ستت این نشونه رو نداره خودشو قاطی لرا کرده شما جدیش نگیر
من خودم الان سه تا اجر رو میزمه که ممدوسین اگه برام توضیح نداد بزنم درب و داغونش کنم .
ممدوسین به یه ادم بی رفیق پز رفاقت 10 سالتو میدی ؟
1% فکر کن این دوست من آجر داشته باشه...تنها چیزهایی که تو جیب ما پیدا میشد سرب بود ..برای اینکه سنگین بشیم باد نبردمون...
منم بهش میگم ولی نمیذاره جک لری بگیم...
خودش نا خالص بود با من گشت ناخالصیش بیشتر شده ...
ندا جون عزیزم گریه نکن بابا ... این علما هنوز رو سن دوستیشون اتفاق نظر ندارن تو چرا جدی میگیری؟.نقطه سر خط
ببین لر اگه اصیل باشه خودش بیشتر از همه جک لری میگه :دی
مثلا من برو اینجارو بخون :
www.babalore.blogsky.com
این علما اخه دارن به من پز میدن !!!
دقیقا از کامنتای این دوتا معلومه که چقد اونجا داره بهشون سخت میگذره .اون که میخواد همه رو آحاد کنه(حالا تنهایی از پسش بر میای ؟)
این یکیم که از مزرعه خشخاش رسیده به گوشه قالی و .....
خیلی خوب بود کلی خندیدم... و امیدوارم که پدرت همیشه سالم و سلامت در کنارتون باشه...

ااا اینا یعنی پز؟ یعنی اینا تا الان به من پز میدادن؟؟؟
نه بابا مردادیا که بلد نیستن پز بدن که...
ها ها ها ...یعنی فاطمه دمت گرم دخترم...
وای مامان حواست به من باشه ها این ممدوسین هر لحظه ممکنه منو اذیت کنه
ای جانم فاطمه !
فاطمه ممرضا که همشریت در اومد
:دی بساط شیرازی هم به راه شد
مهتاب جونم مرسی گلم
ننه جون (یک ننه پیر چارقدر گل گلی به سر و دامن قری تصور شود)
ممدوسن هیشــــــــــــکی رو اذیت نمیکنه الکی جو ندید...
ممدوسین 100 تومن میشه...
ممدوسین مال این حرفا نیس اجی ! بیا خودم هواتو دارم
هاااااااااااای نفس کشششششششششششششش
ممدوووووووووووووووووووووووووووووووووو بیا بزنم نصفت کنم دل فاطمه خنک شه !!
ندا جان عزیزم اصلا فهمیدن کامتای ممدوسین سخت نیست اصولا کامنتاش حول محورgrandiousit dlusion هست .
واااااااا مامان !؟
فاطمه جون الان با توضیح مامن ممدوسین کامنتای تورم نفهمیدم دیگه
اون که از مرامش معلومه شیییییرازیه
اینا فک کنم یه عقربه ماده پیدا کردن رفتن آحادش کنن
از فاطمه به ممرضا و ممدوسین:
مواظب باشین نیشتون نزنه کذا بشین......
چی میگید پش سرمردمغیبت میکنین؟

آخه به من میاد کسیو اذیت کنم؟ بااین دل نرم و نازکم؟
ببین ندا نفس کشو اینا نــــــریمـــــــــــــــــــــــــــــــا
خلاصه آبجی ما هم سنگ لری تو بساطمونه هم تیزی بچه تهرونیا.... شترق (صدای دسمال یزدی)
حیف که دلم نمیاد ازبس که مهربونم
مامن= کامنت
آی با دستمال یزدی درست صحبت کن... ممدوسین 100 تومنه منو بده...
ممدووووووووووووووووووووووو هویییییییییییییییییییییی
من خودم با برو بچ نظام اباد می پرم دادا ! مار و از تیزی میترسونی؟
100 تومن موردی نیست مهتاب درقالب صورت وضعیت درخواست کن بررسی کنم!!
(آیکون کارفرما)
ههه مهتاب تا حالا کسی پیدا نشده بتونه از یه لر پول بگیره :))
اگه بساط شیرازی به پا بشه اینجا بر باد میرها گفته باشم باقیش رو بگین ممرضا تو ضیح بده..
کاری نکن بیام محله روببندمـــــــــــــــا
شوخی شوخی با متخصصین بومی هم شوخی؟
با امنیت ملی هم شوخی؟
با دم شیر هم به هکذا...
بیمه مالیاتشو یادت نره ازش کم کنی
سپرده حسن انجام کارم کسر کن حسین :))
در قالب حسابدار :))
ههه تا حالا کسی نتونسته 100 تومنه منو نده...حتی اصفهونیا...
ممدوسین وضعیت صورتش خیلی خوب نیست ...درخواست نمیکنم بررسیش کنی ..یهو می گرخی...
اصلا ممدو چرا همش تو بیکاری اینججا اون ممرضا طفلک همش سرش شلوغه !!
فک کنم اون بیچاره کارای تورم انجام
شکلک محمدرضای مظلوم ( همون کزت خودمون )
مهتاب جونم تا حالا با لر در نیوفتادی که ببینی برای 1 ریال ندادن چه کارا که نمیکنن :))
من حسابداره یه شرکته لرم :)) دیدم که دارم بت میگیم :))
قراره بررسی بشه نه موافقت.

شاید مشمول جریمه شد حسن انجام کار و ضمانتاشو به جریان انداختیم
لر که پول نمیده. بذا صورت وضعیت بده پرونده مالیش به جریان بیفته ببینیم کی به کی پول میده
راستی تو هم کار بلدی هــــــــــــــــا
ندا جون تو الان طرف کی هستی ؟
ای انان که به نظر خاک را کیمیا کنید...باشد که روزی گوشه چشمی به ما کنید؟100 تومن بده در راه رضای خدا ...
ممدو الان مشغول دراز کردن زامبیها و جمع آوری تخم مرغ جهت ساخت آرد و فورش آنها در بازار و حمله به چین و خرید زمینهای مرغوب برایدعوت جیسون به شهر اسپارتا و کارهایدیگس.
منم ازمأموریت مدیر حسن استفاده رو کرده دارم عقده گشایی اینترنتی میکنم
:دی مهتاب جون حالا تو باید 100 تومن بدی من صورت وضعیتتو ماست مالی کنم به سپرد ه و ضمانت نامه ات ضبط نشه :ی
حسین جون ادم باید از همه چی سر در بیاره :دی
مهتاب متأسفانه ردیف بودجه برای هزینه در راه رضای خدا نداریم. اگه بخوای باید درخواست کنی با 30% بالاسری برات انجام بدیم.(البته در کمسیون معاملات بررسی میشه هاااااااا)
ای مدیرتون ایشالا همیشه تو ماموریت باشه مادر ( شکلک مشت بر سینه کوفتن )
ممدو مراقب باش زیاد عقده کشایی نکنی :دی آخه نیس با یه شیرازی همجواری نگرانم اتفاق بدتری بیافته :دی
ممدو میگم بیخیال شو 100 تومن مهتاب و بده :)

عزیزه منه مهتاب