معاون خواهش میکنم....ما رو دستگیر نکن...قول میدیم دیگه تخم مرغ ندزدیم....
وروجک های ناقلا...فک کردین میتونید از دست قانون در برید....حیف که الان کار دارم وگرنه جفتتون رو دستگیر میکردم
معاون چیکار داری؟....نکنه میخوای بری برنامه بعدی رو ببینی؟؟؟
نه..می خوام برم توو بازیه وبلاگیه چشمها شرکت کنم...
واقعا؟...چه جالب...ما هم میتونیم شرکت کنیم؟؟؟
آره چرا که نه...من دارم میرم...شما هم اگه دلتون خواست به اینجا مراجعه کنید....
پ.ن:
بازی وبلاگیه چشمها .........به زودی در همین مکان.....
ها ها ها ..خیلی باحال بود ...
صدای اون موش قهوه ایه منم ...
یادش به خیر پرده سن میفتاد روی پاش داد میزد:
آخ شست پام شست پام...
خدایی خیلی باحال بود حسین
ا ممدو که برگشت
پس کجا رفتی
همشهری ؟
چه سوت و کوره امروز :(
کجایید
دمت گرم حسین. خیلی فکر جالبی بود
واقعا شرمندتم که نمیشه شرکت کنم.
البته اگه یکی دو هفته ای وقت بدی خیلی خوبه
طراوت جون از عکسای قدیمیت یدونه رو بفرس خوب
:)))))
چقد وقت میذاری این چیزا رو پیدا کنی؟
نه خداییش جدیه سوالم
بعد اونجا کار هم میکنید شما؟ :)))
من در عجبم این ذهن خسته که از ساعت ۵ صبح تا ۸ شب درگیره این خلا قیتااز کجاش تراوش میکنه(کسی که داره تلاش میکنه حرف بی ادبی نزنه)
اون خلاقییت بود که قسمت پایینش بر باد رفته و باعث جدایی نادر از سیمین شده
تقصیر خودته میخواستی اون برنامه حذف کامنتهای بی ربط رو بر نداری
این کلمه ( به زودی ) رو شفاف سازی کنید لطفا. دقیقا زمانش کی میشه؟ شاید بعضیا دیشب شبکار بودن خوابشون بیاد خوب
ندا همین الان از سر کا رسید خونه :(
امروز چرا هیشکی نبودش :(
یه ایمیل با مزه رسیده برام کلی خندیدم :
روایت جالب رضا کیانیان از شب زفاف یک زن وشوهر خجالتی و تعارفی
رضا کیانیان گفت وگویی با ماهنامه صنعت سینما کرده ودربخشهایی از این گفت وگو گفته خاله وشوهر خاله او بسیار تعارفی هستند و تا آخر عمر در نهایت ادب به هم تعارف می کردند .مثلا وقتی خاله ام می خواست جلوی شوهر خاله ام چای بگذارد شوهر خاله ام می گفت چرا زحمت می کشید؟یا خاله ام می گفت قند بیاورم برایتان یا نبات؟شوهر خاله ام می گفت :راضی نیستم خودم بر می دارم . کیانیان در ادامه گفته :دوستی می گفت عمه وشوهر عمه من هم در تمام عمر همین قدر تعارفی بودند.من زمانی از عمه وشوهر عمه ام پرسیدم :حاج آقا بااین همه ادب وتعارف شب زفاف چه کردید ؟گفت :من وعمه ات را بردند حجله ودررا قفل کردند .عمه ات آن سمت نشست و من سمت دیگر .رخت خواب هم پهن بود .اما هیچ کدام جرات نداشتیم به هم نگاه کنیم بعد از یک ساعتی عزمم را جزم کردم .رفتم به سمت عمه ات وروبنده اش رابرداشتم .عمه ات آنقدر خجالت کشید و قرمز شد که من نفسهایم به شماره افتاد و به جای خودم برگشتم .یک ساعت دیگر گذشت ومن عزمم را جزم کرد م واین بار کنارش نشستم و گونه اورا بوسیدم .عمه ات هم می گفت :قربون لب ودهنتون چرا زحمت میکشید؟
حالا اگه گفتی نکته ایمیل چی بود ؟:د ی
نکته این بوود که همه باید در انتخابات شرکت کنیم...
(آیکونه "همسره حسین"!)
راستی سلام
سلام به روی ماهت
نکنه این بود که اولش زده بود خاله آخرش عمه دراومد
یه چی شده که اینجا هیشکی نیساااااااااااااااااااا
من دلم براتون تنگ شده خوب :((
افسردگی مزمن گرفتم
سلام به همه دوستان خوب
سلام یاسی جونم :-*
خدا رو شکر یکی اومد
دیگه داشتم از تنهایی اینجا می پکیدم :(