دوستانی که هنوز موفق به ارسال روز، ماه، سال، و شهر تولد و خاطره شان نشده اند بشتابند و تا قبل از ساعت 9، فایلشان را ارسال نمایند.


امشب ساعت 10، از تاریخ تولد و خاطرات بسیار زیبای شما، رونمایی می شود.

بی ربط نوشته جات

1) آقا این مستجر دادن خانه جدید و جور کردن 20 میلیون تومان چک 29 بهمن شده داستان هزار و یکشب واسه ما...کلا مستجر جماعت مثه این که به خواب زمستونی رفتن و هیچ خبری نیست...دیشب بعد از n بار تماس گرفتن، یه گله پاشودن اومدن خونه رو ببینن...یه خانوم بوود با دختر و دامادش و 3 تا دختر مجردش که چون الان حس دخت ر بازیم نمیاد از ارائه توضیحات بیشتر معذورم...آمدند و دیدند و پسندیدند و همه چیز تمام شد که یهو زنگ در خورد و کاشف به عمل اومد اونایی که باید بپسندن، یک عروس و دوماد جوون هستن و این قماش، خار مادر پسره هستند...پسره خیلی ریقو و قزمیت بوود و در عوض عروس خانوم نسبته طول به قطرش به گمانم همون حول و هوش 1 بوود...عروس خانوم وقتی خانواده شوهر و یا به عبارت صحیح تر قوم الظالمین رو دید، یک قیافه ای به خودش گرفت که معلوم شد این معامله هم به جمع قربانیان دعوای عروس و مادر شوهر پیوسته است. 


2) گندترین اتفاق هنگام رانندگی توو یه روز بارونی اینه که  خواهرت گیر بده و نذاره یه آهنگ درست درمون گوش کنی که چه می دونم امروز شهادته و از این حرفا...و تو هم برای اینکه طرف قرار چند لحظه دیگه بیاد ضامنت بشه واسه چس مثقال وام بانکی، نتونی دم بزنی.


3) الان که دارم مینویسم، شبکه 3 یه برنامه ای داره به نام گلبرگ که یه آقا و یه حاج آقایی دارن راجع به مسائل زناشویی و امیال و غرایض حرف میزنن...خداییش باید بهشون تبریک گفت و تشکر ویژه کرد چون اصولا حرف زدن راجع به مسائل و امورات زیر نافی، با ادبیات رسمی و اتو کشیده تلویزیون آنقدر سخته که انگار بخواهی یه بادبادک را با زنجیر، هوا کنی...نمیدونی تا کجا کنی؟؟؟ خوب برو از این برنامه گلبرگ بپرس.

بنده خدا مجریه برنامه حرف که میزنه همینجور خجالت میکشه...مطمئنم تا حالا به یک دختر متلک نگفته...خدا کنه شب که میره خونه نگه حاج خانم انشالا که برای کام جستن مهیا هستید قربانتان گردم.

حالا خوبه این برنامه به جای پنجشمبه ظهر، پنجشنبه شب پخش نمیشه چون یحتمل میرینه به همون دوزار عشق و حالی که ملت واسش یه هفته برنامه ریختن.


4) قرائن و شواهد نشون میده که اگر منطق ریاضیاتی رو بشه به فوتبال ربط داد، بازی امروز رو هم پرسپولیس با 4 گل واگذار میکنه و بار این یارو پرویز کلاه گیس (مربی لجن استقلال) میخواد بیاد کری بخونه و رو مغزمون روپایی بزنه.

محمد جان میدونم تو استقلالی هستی دادا ...حالا چرا فحش میدی.. شوخی کردم.


5) آقا این ممد نصرتی عجب بد خودشو خراب کردا، اوون حرکتی که با شیث انجام داد و 300 میلیون جریمه و 6 ماه محرومیت براش بریدن، نه گمانم اگر اون حرکت رو با جنیفر لوپز میکرد، اینقدر هزینه روی دست خودش و پرسپولیس میگذاشت.


6) توو این هاگیر واگیر، این آزمون دکتری هم شده قوز بالا قوز...170 هزار نفری شرکت کردن و باز هم شانس قبولی یک به بیسته و باز هم ما افتادیم روو قله جمعیت. کلا این نسل ما همیشه باید روی قله یا هر چیزه تیزه دیگه ای نشسته باشه و آب خوش از گلوش پایین نره...یکی هم نیست به بگه آخه الاغ توو این گرفتاریا و مشغله های گوناگون و روزی 15 ساعت کار و با سه تا مقاله و یک کتاب زیر داوری که هر دفعه به یه جاش گیر میدن، دکتری شرکت کردنت چی بوود...مگه همون باری که قبول شدی توو مصاحبه تونستی مثه آدم جلو دهنتو بگیری

 

7) بدین وسیله از تمام دوستانی که آف و کامنت و  تماس و اس ام اس هاشون توو این چند رووز بی پاسخ موند معذرت می خوام و امیدوارم قصورم رو به بزرگیشون ببخشن که میدونم میبخشن و امیدوارم شرایطم رو درک کنن که میدونم اینم درک میکنن.


8) همیشه از بچگی توو ذهنم، آدما رو بر اساس سنو سالشون طبقه بندی میکردم...نمیدونم چه کرمیه ولی این حسو همیشه داشتم و دارم و هنوزم آدمای اطرافم رو با سن و سالشون توو ذهنم کلاسه بندی میکنم. به ذهنم رسید یه بازی راه بندازم اینجا با همین مضمون.

هرکسی که اینجا رو میخونه (اعم از دوستان وبلاگی و مخاطبان خامووش) بگه:

چه روز..چه سال...چه ماه...و چه شهری بدنیا اومده و یه خاطره و یا تصویری که از تولدش در ذهن داره، برا ما بنویسه....نوشته هاتون رو یا بصورت خصوصی و یا به آدرس:

gheychee@yahoo.com

ارسال کنید.

در پست بعدی، نوشته هاتون رو بصورت بی نام منتشر میکنم تا بقیه بچه ها حدس بزنن چی به چیه و کی به کیه؟

فعلا همین...

 

روز ورزش

پرده اول:
کلاس دوم ابتدایی بودم...مدرسه من و خواهرم چسبیده به هم بوود...یادمه اوون زمان یک روزی به عنوان روز ورزش مطرح بوود...تاریخ دقیقش رو یادم نیست ولی اگر اشتباه نکنم توو پاییز بوود...من به تقلید از خواهرم اوون روز با شلوار گرمکن رفتم مدرسه... روز ورزش توو مدارس اینجوری بوود که همه اوون روز با گرمکن میومدن و از ساعت 8 تا 9صبح، ورزش همگانی توو حیاط مدرسه دایر بوود و صدای شهریاری با اوون خنده های معروفش که از رادیو مردم رو به ورزش کردن تشویق میکرد، از بلندگوی مدرسه پخش میشد...صدای هلهله و شادی از مدرسه خواهرم کاملن به گوش می رسید....اما مدرسه ما یک تدارک جالب دیده بوود. وقتی صبح وارد مدرسه شدیم، از همون سر صف، دسته بندیمون کردن ... چند تا اتوبوس دو طبقه اومد و همه بچه ها سوار شدن... من و مهران هم که خوراکمون اتوبوس دو طبقه بوود رفتیم درست بالا سر راننده نشستیم و کلی توو خیالاتمون تصور کردیم که ما داریم رانندگی می کنیم...خلاصه ما رو بردن پارک لاله...دانش آموزها از مدارس مختلف تهران اونجا جمع شده بودن...توو همون میدون اصلیه پارک کنار اوون فواره ها...همه به صورت هماهنگ ورزش کردیم ...خیلی خوش گذشت...بعد یک سری مسابقه کشتی انجام شد.از مدرسه ما من داوطلب شدم و از یکی دیگه از مدارس هم یکی از دانش آموزهای کلاس پنجمی...قرار شد کشتی بگیریم .... با این که اوون از من بزرگتر بوود، اما من سریع یک پاش رو گرفتم و با یک جفت پا، کوبیدمش زمین...همه بچه ها تشویقم کردن...نمیدونید چه حالی داشت...بچه ها بغلم کرده بودن هی تشویق میکردن... کلی اوون روز به من خوش گذشت...آخر سر هم به هممون یکی یه ساندویج کالباس دادن به عنوان میان وعده و آوردنمون مدرسه...البته موقع برگشت تعداد اتوبوس ها کم بوود و یک چند نفری که منم جزوشون بودم، جا موندیم و ما رو با یک وانت آوردن مدرسه...بابای مدرسه ما رو بغل میکرد و عین گونی برنج، بار وانت میکرد...منم عاشق عقب وانت بودم و کلی حال کردیم توو مسیر...به مدرسه هم که رسیدیم دیگه ساعت 12 بوود و تعطیلمون کردن...خلاصه که اوون روز رو هیچ وقت از یادم نمیره...یکی از بهترین خاطراتم بوود.

پرده دوم:
کلاس دوم ابتدایی بودم...مدرسه من و خواهرم چسبیده به هم بوود...یادمه اوون زمان یک روزی به عنوان روز ورزش مطرح بوود...تاریخ دقیقش رو یادم نیست ولی اگر اشتباه نکنم توو پاییز بوود...من به تقلید از خواهرم اوون روز با شلوار گرمکن رفتم مدرسه... روز ورزش توو مدارس اینجوری بوود که همه اوون روز با گرمکن میومدن و از ساعت 8 تا 9صبح، ورزش همگانی توو حیاط مدرسه دایر بوود و صدای شهریاری با اوون خنده های معروفش که از رادیو مردم رو به ورزش کردن تشویق میکرد، از بلندگوی مدرسه پخش میشد...صدای هلهله و شادی از مدرسه خواهرم کاملن به گوش می رسید....اما مدرسه ما هیچ خبری نبود واصلا کسی مناسبته اوون روز رو نمیدونست. همین که من وارد مدرسه شدم و ناظم منو با اوون گرمکن دید، یکی خوابوند زیر گوشم که برق از سه فازم پرید و کلی بد و بیراه گفت که غلط کردی با این لباس اومدی مدرسه...می خواست بیرونم کنه که با گریه و التماس های من، بی خیال شد...سر کلاس که بودم، صدای شادی و هلهله مدرسه دخترونه رو کاملن میشنیدم.... بچه ها و همکلاسی ها هم اوون روز کلی مسخرم کردن که با بیجامه اومده مدرسه و عقلش کمه و از این حرفا...خلاصه که اوون روز رو هیچ وقت از یادم نمیره...یکی از بدترین خاطراتم بوود.

پشت پرده:
منی که یک چک محکم از ناظم خورده بودم و کلی از طرفه بچه ها مسخره شده بودم، برای اینکه جلو خواهرم کم نیارم، وقتی رسیدم خونه، همه اوون دروغهای پرده اول رو سر هم کردم و تحویل خونواده دادم...و اینقدر استادانه گفتم که اصلا به ذهنشون نرسید همش دروغه ... 
این قضیه رو سال ها به عنوان یک راز با خودم نگه داشتم ... فک کنم دیپلم گرفته بودم که رازم رو فاش کردم و گفتم که اوون حرفا همش دروغ بوود...جالبه که همه اعضای خونواده هم، کاملن اوون دروغ منو یادشون بوود و با جزئیات میدونستن من دارم راجع به چی حرف میزنم...
الان که نگاه میکنم میبینم که چقدر اوون پرده اول میتونست راحت اتفاق بیافته و اصلا آرزوی غیر ممکنی نبود...ولی از ما دریغ شد ... مثه خیلی چیزای دیگه...