من کایزر شوزه نیستم

پشت اولین میز از آخرین اتاق واقع بر طبقه دوم ساختمانی که حدود 50 سال پیش، آلمانها بنا کرده اند، جاییست که این روزها من تمام روزم را مینشینم و با اسکرول، صفحات وورد و پی دی اِف را بالا پایین کرده و یا رووی نقشه های سالید وورک و کَتیا، زووم این و زووم اوت میکنم. گاهی با مگس کُش، به جان مگس هایی میافتم که این ایام از سال زمان جفت گیریشان است و از همین روی، همین جور بی پروا پرده دری می کنند و روی هم میپرند و ترتیب هم را میدهند. روزمرگیهای من همین هاست. بعضن همکاران میآیند و سر صحبت را باز میکنند. حرفهایشان اصلا برایم مهم نیست و معمولا فقط سر تکان میدهم بدون اینکه بشنوم و یا اهمیتی برایم داشته باشند. روزهایم پر از تکرار مکررات است. البته تکرار همیشه هم بد نیست. چیزهای خوب اگر تکرار شود خوب است. اما مشکل من این است که نمیدانم چه چیزی واقعا خوب است که بخواهم شرایط را برای تکرارش فراهم کنم.


اصولا روز آدم که همه اش اینگونه باشد، از شبش هم نمیشود توقع زیادی داشت. مواقعی پشت کامپیوتر نشسته ام که خواهرم ناگهان وارد اتاق میشود و شروع میکند به حرف زدن که میدانستی سحر ولدبیگی و نیما فلاح با هم ازدواج کرده اند، میدانستی آزیتا حاجیان از ازدواج دومش خیلی راضیست، میدانستی فریبرز عرب نیا از آتنه فقیه نصیری یک دختر و از عسل بدیعی یک پسر دارد؟... اینها را میگوید و همین جور ادامه میدهد و ناگهان میرود و من معمولا نمیرسم که جوابی بدهم. اما همین حرفها من را به این فکر می اندازد که مدتهاست اصلا فیلم ندیده ام. یعنی فکرش را که میکنم میبینم فیلم ها اصلا جذابیت گذشته را برای من ندارند. فیلم های زیادی بدستم رسیده که حوصله دیدنشان را نداشته ام. همین الان قفسه کتابخانه ام مملو است از سی دی ها و کتب مختلفی که همین جور آکبند مانده. اما آرزوی من این نیست که فراغتی برایم رخ دهد که بنشینم و همه شان را ببینم و بخوانم ....نه... من در رویای فراغتی هستم که همه کتاب ها و سی دی هایم را ببرم به یکی از بیابان های اطراف شهر و بعد با یک کبریت، همه شان را به آتش کشیده و  از خجالت خودم درآیم.


سرگرمی ها و تفریحات دیگر و تفنن های رایج هم برای من کم و بیش همین وضعیت را دارند. منی که عاشق فوتبال بودم، الانه این عشق را در یکی از گورستانهای متروکه ی در و دهاتهای ناکجاآبادِ ذهنم مدفون کرده ام. 


من تحمل دوستی با دختران را ندارم. من این روزها از عشق حرف زدن برایم عذاب آور است. اصلا نمیتوانم به همبستری با کسی فکر کنم که وقتی عاشقش هستم دهانم را سرویس میکند و وقتی دهانش را سرویس میکنم تازه عاشقم میشود. من همین زندگیه الاغیه خودم را که با خر غَلت زدن در نسبی گرایی ام عجین شده، بیشتر دوست دارم. همین زندگیه باری به هر جهتِ چپ اندر قیچی.


قیچی گفتم و یادم به همین دو لبه ی قیچی افتاد که گاهی هوس میکنم درش را تخته کنم تا مجبور نباشم برای دوکلام دری وری و چیز شعری که اینجا مینویسم، به زمین و زمان جواب پس دهم و خلق الله را بابت آش نخورده، توجیه کنم.


این روزها من بشدت از آدمی که بتواند درخت دیانتم را بخشکاند و پایه های ایدئولوژی ام را بلرزاند، استقبال میکنم. قطعا اگر از شر همین اصول و فروع و واجبات و مستحباتش خلاص شوم، هیچ تلاشی در جهت کاشتن نهال جدیدی بر روی خرابات فقهی و فلسفی اش نخواهم کرد.


من به مرحله ای از زندگی رسیده ام که هیچ چیز را نمیتوانم مطلق قبول کنم. من در رابطه خودم با خودم، رابطه خودم با محیط پیرامونی، رابطه اجزاء محیط با هم، رابطه گ.وز با شقیقه، رابطه ی سَر ِ سیر با کونه پیاز، و خیلی از روابط دیگر شک کرده ام و هیچ علاقه ای به یقین پیدا کردن ندارم. شکیات من اکنون دست کمی از شکیات زنون و امام محمد غزالی در باب فلسفه ی حرکت، ندارد. برای من، تقدم و تاخر و حدوث و قدوم و فیزیک و متافیزیک و جبر و اختیار، به اندازه ی پشم هم ارزشی ندارد. اصلا در فلسفه زندگی من، جای اوبجه و سوبجه، به طرز عجیبی با هم عوض شده است. من بشدت دچار ظن و تردید شده ام و لابد دیگران هم حق دارند به من مظنون باشند.


اما اگر شما هم بدیده یکی از مظنون همیشگی به من نگاه میکنید، علیرغم تمام شکیاتم، حداقل میتوانم در این یک مورد به یقین بگویم که خاطرتان جمع باشد و خیالتان راحت.

من کایزرشوزه نیستم.........................  

 

نظرات 17 + ارسال نظر
belladona دوشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 08:13 ق.ظ http://nabeghehaye89.blogsky.com/

آقا من الان کلاس دارم٬ بر می گردم می خونم. فقط خواستم اولین کامنت رو از دست نداده باشم

شما سروری

belladona دوشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 08:25 ق.ظ

قیچی جون اگه ۱۷ -۱۸ سالت بود نگرانت نمی شدم می گفتم اقتضای سنه و حل میشه !!!! راستش بیشتر نگران خودم شدم (ببخش که اینقدر خودخواهم) آخه من فکر می کردم از شر این افکار و شک و ظن ها و تکرار مکررات خلاص شدم همون ۱۷ - ۱۸ سالگی یا فوقش ٬۲۰ هنوزم وقتی دفتر خاطرات اون زمانمو می خونم خدا رو شکر می کنم که گذشت٬ بد یا بدتر یا بدترتر فقط گذشت.یعنی دوباره می خواد تاریخ زندگی من تکرار بشه؟ نگووووووو وقتی تو میگی اینطوری وقتی من حواسم به اینایی که میگی نیست و هیچ تلاشی هم برا بهبودشون نکردم وقتی یه روز وقت می کنم و بهشون فکر می کنم...تازه قبلنا یه پیش آگهی مثبت داشتم که مازوخیست نبودم که اونم الان به فضایلم اضافه شده! هییییییییی. امیدوارم این خزعبلات منو به هیچ نگیری

البته بعضی مواقع آدم ممکنه صرفا با بیان این حرفا هم تخلیه بشه
من این پست خودم و کامنت شما رو میذارم به همین حساب.
و بنظرم من و شمای نویی با بیان این جنس از درونیاتمون، لزوما آدم ناموفق و افسرده و شکست خورده ای توی زندگی قلمداد نمیشیم

ندا دوشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 08:36 ق.ظ http://lore.blogsky.com

پس از این فیلم( مظنون همیشگی ) بود که موج فیلم های غافل گیر کننده ای رواج پیدا کرد که تمایل داشتند در پایان فیلم نکته مهم هویتی درباره قهرمان را برای مخاطب رو کنند و او را شگفت زده کنند و مجبورش کنند صد دقیقه به عقب برگردد و دوباره تمام فیلم را در ذهن مرور کند چون صد دقیقه سرش کلاه رفته است.

"مظنونین همیشگی" داستان پیگیری یک جنایت است که به یک سلسله جنایت و سپس به یک اسم مرموز و ترسناک می رسد: کایزر شوزه.


اینو برای اونایی نوشتم که مثه من کایزر شوزه رو نمیشناختن:دی

ندا دوشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 08:46 ق.ظ http://lore.blogsky.com

نظر شخصیه من اینه که کلا شما خسته ای ، با این که حال روز همه ما اینروزا بی شباهت به تو نیس اما تو خیلی خسته ای و هم تنها

برای رفع خستگیت به یه ارامشی احتیاج داری شاید اگه مثه بقیه ادما بودی میگفتی بری سفر اونم تنهایی
ولی از اونجایی که با بقیه فرق داری نمیدونم چی بگم برای رفع خستگیت
درمورد عشق ، کلا این که یکی دهن اون یکی رو صاف کنه بعد اون یکی دوسش داره و بالعکس رو قبول ندارم ، این فقط درمرود جوونای خام و نا پخته پیش میاد ، عشقی که تو برای زندگیت احتیاج داره یه دوست داشتنه عمیقه
از اون دوست داشتنایی که یه وقتایی خودتم یادت میره که هستی و همش حواست به اونه ، وقتی این دو طرفه باشه خیلی دوس داشتنی و ارامش بخش میشه
ولی نکته ای که وجود داره اینه که نباید برای این دوست داشتن خودتو مجبور کنی، وقتی ادم درستش بیاد این محبته هم میاد

در کل تجویز من برای تو یه رابطه عاشقانه اس، همه برای رفع خستگیت خوبه هم برای ارامشت

تجویزت رو قبول دارم
خوب حالا کی؟ چی؟ کجا؟ اسمش چیه؟
شماره تلفنش چنده؟
(آیکونه "بی جنبه")

محمد جواد دوشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 10:18 ق.ظ http://it-engineers.mihanblog.com/

سلام وبلاگ جالبی دارید مطالباتون خــــــــوبه ولی قالبتون می تونه بهتر باشه البته اگه ناراحت میشید این حرف منو نادیده بگیرید !!!

راستی من اجازه ی لینکیدن وبلاگتونو دارم ؟

شما که بله اجازه نمی خواد؟

اگه جوابت با اجـــــازه ی بزرگترا بلست مارو به اسم مهندسی فناوری اطلاعات بلینک

وبلاگ شما خوبه و وبلاگ خوبم کــــــــمه،خوشحال میشم باهم در ارتباط باشیم و به خانواده ی وبلاگــــــی ما بپیوندید [نیشخند]


ممنونم

http://it-engineers.mihanblog.com/

باشه
بهش میگم

ندا دوشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 11:07 ق.ظ http://lore.blogsky.com



الان محمد جواد وبلاگ خوبی بوده اینجوری نظر گذاشته ؟
ر... اومده تو حسه پست :دی

ثریا دوشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 02:09 ب.ظ

چند سالیست (4یا5)که درگیر همین چیزهایی که میگی هستم و هنوز نتونستم با خودم کنار بیام....کاملا احساست رو درک میکنم

کم و بیش همه درگیر اینچیزها هستیم
حتی اگر زبان بیان کردنومن فرق کنه

یک پیر دوشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 03:52 ب.ظ http://arshadane.persianblog.ir

به نظر من تو 1 راهی رو طی کردی و نتیجه اش شده این و خوب مثل اینکه دوست نداری پس کاری رو بکن که تا حالا نکردی و شاید اون همونی باشه که دوست داری.
اینکه منتظر کسی یا چیزی باشی که خیلی راحت دستت رو بگیره و بگه حسین جان بیا اینجوری باش و اون کارو بکن همه چیز حله فقط 1 شانسه که از قضای این روزگار درصدش کمه .
مثل شانس اومدن لبه برای یک سکه.
بچه ها فکر کنید اگر بخواین انقدر زندگیتون رو بشکافید و نکات منفی رو از توش دربیارین و هر روز بشمرید که چند روز تا اخرین سال امید به زندگی عمرتون باقی مونده چی عایدتون میشه؟
زیادی تو دنیای بزرگسالیتون غرق نشید کمی هم با بچه ها بگردید.
اینا فقط جنبه صحبت دوستانه بود نه نصیحت نه چیز دیگه.

نه مشکل من و ما اینه که اگر صد تا راه متفاوت رو هم طی بکنیم ، توو نتیجه گیریمون تغییری حاصل نمیشه.
البته اوون غرق نشدن توو دنیای بزرگسالیمون رو بشدت باهات موافقم.

فاطمه دوشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 04:05 ب.ظ

توکل داشته باش به همان بی نیاز و بی نهایت مطلق فارغ از هر اصول و فروع وواجب و مستحبی.
ودوست بدار که دوست داشتن از عشق برتر است.
و ببخش وبگذر که روحت سیقل داده میشود.
و به اقتضای انسان بودنت حق داری تردید داشته باشی و شک کنی..
اگه اینطور نبودی عجیب بود.





دیوونه
خیلی با این کامنتت حال کردم

ممدوسین دوشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 06:44 ب.ظ

ببینم اسم انگلیسی این فیلم مضنونین همیشگی چی بود؟

احتمالا این باشه
maznoonine hamishegi

ممدوسین دوشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 07:07 ب.ظ http://qalamrizha.blogspot.com

عجب...
تازه تو هم شدم مثل من. با فیفتی دی و کتابام بیشتر احساس رفاقت میکنم تا آدما مخصوصا دخترا.( با این رفتارهای کمتر از سنشون و ...)

نظر احتمالی دخترها راجع به ممدوسین:
ما هم با عروسکها و موبایلمون بیشتر حال میکنیم تا با تو
(با این رفتارهای بزرگتر از سنت و ...)

یاسی دوشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 09:34 ب.ظ

شک همیشه معبر خوبیه اما اقامتگاه خوبی نیست.

ندا دوشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 10:33 ب.ظ http://lore.blogsky.com

خدایی شماره تلفنشو بدم :دی ؟

نه بابا
بگو بش من حضوری خدمتشون میرسم
با خوانواده
و ایضا با گل و شیرینی

*مینا* دوشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 10:38 ب.ظ http://mina-dream.blogfa.com

اتفاقا شک مخصوصا شک به خود خیلی خوبه چون در نتیجه باعث بهتر شدن، پیشرفت ،رضایت، احساس قدرت می شه فقط نباید کلافه بشیم تا شکمون رو به نتیجه برسونیم

آن چـــه یافـــت می نشــــود آنـــم آرزوســـت

دقیقا
پ.ن:
وبلاگت دهنمون رو مسواک میزنه
اما کد نمیده
و لذا نمیشه کامنت گذاشت

طراوت سه‌شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 10:10 ق.ظ

این پستتو دوست دارم. منم سردرگمم...
واسه همه چی مدت هاست که سوال دارم و جرات پرسیدنش خارج از خانواده نیست!
واسه خیلی چیزا اعتراض دارم و جرات بحث دراین مورد نیست!
در عین حالی که من خیلی جرات دارم ها!

جواب ممدوسین دقیقا جواب دخترا بود! آفرین. خوشمان آمد

خواستم دخترا افسرده نشن اونجوری به ممدوسین جواب دادم
(آیکون یک آدم پر از تناقض)

یک پیر سه‌شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 03:54 ب.ظ http://arshadane.persianblog.ir

بعید میدونم حسین که تو 100 راه رو بری ...تو و دیگرانی که تو این سن و سالا تونستید 1 جای این دنیا وایسید و حرفی برای گفتن داشته باشید بیشتر از 10 راه (خیلی بهتون ارفاق کردما) نرفتید.
تو راه هایی رو میری که با اعتقادات و منطقی که ساختی هماهنگه.خوب دوباره میشه همون که.چه فایده...
به ادیسون گفتن چرا با 100 بار تلاش و شکست باز به کارت ادامه دادی میگه من 100 بار شکست نخوردم من 100 راه نرسیدن به هدف رو پیدا کردم.
خدایی جفتتون رو باید گذاشت تو موزه با این اخلاقاتون ایکون یک پیاز همه چیز تماااام ...

ای جونم
مرسی
لایک به جوابت مهتاب

ممدوسین سه‌شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 04:24 ب.ظ http://qalamrizha.blgspot.se

بخورنت با اون پاسخت ... شیرین... آب نبات چوبی... حالا خوبه علاقه ای نداری و اینقدر بالا رفتی ...

نمن بالا رفتن نیاز ندارم
بالای خدایی هستم
میدونی که

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد