نمی دانی چه دلتنگم چه بی تابم چه غمگینم چه تنهایم تو را هر شب صدا کردم نمی بینی نمی خوابم بیا تا باورت گردد که بی تو کمتر از خاکم ولی با تو به افلاکم بیا با آرزوهایم بسازم خانه ای در دل سراغم را نمی گیری مگر بیگانه ای با دل؟
من شعر خوب بلد نیستم واست بزارم...ولی بدون درکت میکنم.
belladona
سهشنبه 27 تیرماه سال 1391 ساعت 12:32 ب.ظ
و الان تو ناز و خوشگل تو دست یکی دیگه ای(اسمایلی شرشر گریه) اشکال نداره می دونم که لیاقت من بیشتر بوده لابد!!! وگرنه که اوضام الان یه جور دیگه بود. اگرم الان هنوز ثانیه ها به عکست خیره میشم واسه نمی دونم چیه شاید عذاب وجدان شایدم خندیدن به خودم و روزایی که بیخود گذشت
belladona
سهشنبه 27 تیرماه سال 1391 ساعت 12:36 ب.ظ
شکسته ام از آن روی که تو را نگاه دارم
خمیده ام از آن راه که تو را براه آرم...
این ساز شکسته اش خوش آهنگ تر است.
ای جانم...عزیزم....
نمی دانی چه دلتنگم
چه بی تابم
چه غمگینم چه تنهایم
تو را هر شب صدا کردم
نمی بینی نمی خوابم
بیا تا باورت گردد
که بی تو کمتر از خاکم
ولی با تو به افلاکم
بیا با آرزوهایم
بسازم خانه ای در دل
سراغم را نمی گیری
مگر بیگانه ای با دل؟
آخی


چقدر عسکش غمشناکه!
هی ی ی
حالا بگذریم! اصل حالت چطوره؟ خوبی؟!
نکنه عاشق شدی این پستو گذاشتی؟ هان؟! یالا زود بگو!
(آیکون کرم هایی که در بدن اینجانب وول میخورند)
من شعر خوب بلد نیستم واست بزارم...ولی بدون درکت میکنم.
و الان تو ناز و خوشگل تو دست یکی دیگه ای(اسمایلی شرشر گریه) اشکال نداره می دونم که لیاقت من بیشتر بوده لابد!!! وگرنه که اوضام الان یه جور دیگه بود. اگرم الان هنوز ثانیه ها به عکست خیره میشم واسه نمی دونم چیه شاید عذاب وجدان شایدم خندیدن به خودم و روزایی که بیخود گذشت
ادامه داستانو خوب نوشتم؟
یکی تو راهه که بیاد منو ببینه :دی
نمیدونم چراانقد خوشحالم :دی