بی خیال ِ 30 یا 100 .... عاشقیو عقشه

اول نوشت: اسپیکرها روشن 

 

 

نظرات 29 + ارسال نظر
رویا پنج‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:55 ب.ظ

هییوااای من...

این عشق چه میکنه ه ه ه...

جمال هر چی عاشقو عشقه ه ه
(آیکون بچه محل جواد یساری و عباس قادری)

دوقلو ها پنج‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:58 ب.ظ http://www.negarin.blogsky.com

وای چقدر خط نامه بده؟

حسین پنج‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:01 ب.ظ

بله بله

عشق معجزه ها میکنه

یک پیر پنج‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:09 ب.ظ http://arshadane.persianblog.ir

سلام به همه برو بچز باحال ماحال جیگر میگر طلا
خوبین خوشین دماغتون چاقه (مدل دماغ ایرانی)؟

عشق مثل امریکاست هیچ وقت هیچ غلطی نمیتونه بکنه .
اساعه ادب نشه ها.

سلام مهتاب سلام کته
چطوری
چه عجب این طرفا
ای دختره کار ندیده
ای حسن ندیده
ای بی جنبه
خوشحالم که هستی
باورت بشه یا نه مهم نیس...اما توو فکرت بوودم زیاد
ایشالا موفق باشی

حسین پنج‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:12 ب.ظ

راستی بچه ها شوما تاحالا نامه ی عاشقانه نوشتین؟
خاطره ای دارین؟

یک پیر پنج‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:17 ب.ظ http://arshadane.persianblog.ir

سلام بر دکتر محل خوبی؟
مزنه دماغ چنده دکی جون؟
اقا کرایه ها گرون شده دیگه نمیصرفه برم سر کار قراره خونه نشین بشم.والا ...
سلامت باشی.
نامه عاشقانه ننوشتم ولی نامه عاشقانه مردم رو زیاد خوندم با عرض شرمندگی

رویا پنج‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:32 ب.ظ

من خودم ننوشتم...

آما دوران راهنمایی که بودیم،یادمه وسط کلاس درس ناظم میومد توو کلاسا و کیفامون میگشت(یه موقع آثار لهو و لعب با خودمون نیاورده باشیم مدرسه) بعد اگه کسی آینه،رژ لب ،فیلم،نوار کاست و ... داشت دیگه کارش تموم بووود...
واسه این تجسس ها هم معمولا از دو ،سه تا از بچه های کلاس کمک میگرفت،توو یکی ازین روزا یکی از بچه ها رو انتخاب کرد که خیلی دختر ساده ای بود(معمولا بچه ها هوای همدیگرو داشتن اگه میشد چیزی توو کیف بوود صداشو در نمیاوردن)اما این دختر کلا هرچی بوود خای میکرد،توو همین حین و بین،کیف یکی از بچه ها رو که خالی کرد،یهو یه مشت کاغذای مچاله شده ریخت بیرون...خانوم ناظم سریع اومد بالای سرش،گفت زنگ قبل چه درسی داشتین،یکی گفت :تاریخ...گفت امتحان داشتین،بچه ها گفتن :نه،گفت :پس این تیکه کاغذا چیه،محسنی(همون دختره ساده ی ماجرا)بخون ببینم چی نوشته؟!
محسنی: ندا،ندا چش قشنگه،با من قهر نکنی،من تو را هر روز که میبینم آفتاب برایم آبی میشود،رنگ شلواری که میپوشی،اگر با من قهر کنی،دیگر از مدرسه تا دم خانه تان تعقیبت نمیکنم و میگذارم تنها به خانه برسی تا همه در محله دوباره تو را ندا کَک و مکی صدایت کنند...قربان تو جبار
(قیافه ی ناظم که از شدت خشم برافروخته شده بوود،و تا آخر که اسم پسره اومده بوود نفهمیده بود ماجرا چیه خیلی دیدنی بوود،نمی دونست چطوری کلاس رو کنترل کنه...یه دفعه پرید گوش محسنی رو پیچوند و گفت:واسه چی همه شو خوندی هااان؟ هان؟ بیا بریم دفتر بیینم... وباقی ماجرا)

*خیلی خاطره ی طولانی بود،ببخشید،اما هروقت یاد نامه و نامه بازی عاشقونه میوفتم،اون نامه ندا توو ذهنم میاد.

حسین پنج‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:42 ب.ظ

رویا خیلی باحال بوود
کلی خندیدم

رویا پنج‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:48 ب.ظ



من خودمم هر وقت یاد اون قضیه میوفتم خنده ام میگیره...
اون موقع که این تکنولوژی انقد پیشرفته نبود...دوران کاغذ بازیای عاشقونه و محرمانه بوود.

حسین پنج‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:50 ب.ظ

من دوره ی دبیرستان بوودم با یه دختره تلفنی حرف میزدم...
فک کن..من و این کارا
مدت ها تلفنی بود قضیه
اوون اصرار میکرد که ببینیم همو ولی من حس نداشتم دقیقا مثه الان (ندا فحش نده)
...
خلاصه این پریسا خانووم یه بار که بابام گوشیو برداشت صدامونو با هم قاطی کرد و شروع کرد به قربون صدقه ی بابام رفتن...داستانی شده بوود...من از خجالت رفته بوودم توو دستشویی یه ساعت طولش دادم
...
البته بنا به توصیه دایی رضا خدابیامرز که اونموقع با هم رفیق بودیمُ اسم واقعیمو نگفته بودم...خودمو سعید معرفی کرده بوودم...ولی خیلی داستان شد...از دستشویی اومدم بیرون مامان گفت نکنه تو بودی خودتو الکی سعید معرفی کرده بودی؟؟؟/
کلن مامان آدم آیکیوش زیاد بالا نباشه بهتره...

رویا پنج‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:58 ب.ظ

ای جااان...آخییی چه ماجرایی،بابات چه عکس العملی داشته توو اون لحظه...

نمیدونم چی بود، که ما توو اون سن و سال با یه دختر یا پسر که حرف میزدیم،انگار توو آسمونا سِیر میکردیم...
کلن داستانی بود واسه خودش.

رویا پنج‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:31 ب.ظ

گفتی تلفنی حرف میزدی،یاد یه داستان دیگه افتادم...

توو دبیرستان یکی از دوستام هم با یه پسره تلفنی حرف میزد،مثلا 4-5 ماه،بعد پسر پیشنهاد داده بود،بیرون همدیگرو ببینن،تا قبل از اونم اصلا ندیده بودن همدیگرو،دوستم جریانو واسه من تعریف کرد و گفت فلان روز قرار گذاشتم تو ام باهام بیا،من تنها نرم،منم قبول کردم و اون روز باهم رفتیم،
با نشونیای که داده بود،از دور شناختیمش،دوستم اصلا از قیافه و تیپ پسره خوشش نیومد،گفت بیا برگردیم تا نفهمیده ما هم اینجاییم،من گفتم نه،زشته،میریم مودبانه سلام و علیک میکنیم،یکم میشینیم ،من واسش توضیح میدم که تو(دوستم)موقعیت این که با کسی دوست باشه رو نداره و تموم،توو اون سن مثلا فک کردیم عاقلانه ترین کاره(16 سالمون بود)
رفتیم جلو ،سلام کردیم و تا اومدم حرفی بزنم،پسره فک کرد،من همون گلنازم...شروع کرد به یه سری حرفای الکی و اینا که گفتم آقای محترم من گلناز نیستم،من دوست گلنازم،یه دفعه پسره رو کرد به طرف دوستم،گفت گلناز اینه؟! گفت:"گفتم ما ازین شانسا نداریما،صدات از قیافت بهتر بوود. اگه خواستی همون تلفن باقی بمونه،اگه نه خدافظ شوما..."
یعنی دوستم تا مدت ها با من حرف نمی زد... :(

فاطمه پنج‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:34 ب.ظ

فاطمه پنج‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:40 ب.ظ

من هیچوقت نامه عاشقانه واسه کسی ننوشتم
ولی محرم اسرار عاشقانه دیگران بوودم...

یه حال و هوایی داره مخصوصا قاچاقیاش

وای خدا این آهنگه

فاطمه پنج‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:51 ب.ظ

نامه خیلی باحاله خییییییییییییییلی
جیگر تلا

فاطمه پنج‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:55 ب.ظ

یادم به جریانه کاکام بابک افتاد...
اون عاشق و شیفته و من به شدت سر کارش میذاشتم....
بیچاره

نون الف جمعه 30 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:07 ق.ظ http://lore.blogsky.com

من سوم راهنمایی بودم پسره همسایمون از پشت بوم خونشون نامه مینداخت رو پشت بومه ما
لازم به ذکره نامه هارو دوره کوجه سبز میپیچید :|

در ضمن این داستان نامه انداختن و مزاحمت تلفنی و سر راه اومدن 4 سال طول کشید

آخرش به اجیم گفته بود من دیگه پیر شدم ، به خواهرت بگو خیلی بی معرفته :)))

ممدوسین جمعه 30 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:15 ق.ظ http://qalamrizha.blogsot.com

من نامه می نویسم گاهی به رفقا اما نامه عاشقونه ننوشتم.
البته یه رفیق مشترکی من و حسین داشتیم که ید طولایی در زمینه نامه های عاشونه داشت و من در انشای جملات و گنجاندن ابیات کمکش می کردم اول اسمش هم نیما بود

اوه اوه نیما
یادمه توو کتابخونه میشست مینوشت

حسین جمعه 30 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:19 ق.ظ

فاطی چطوری عزیز
...
رویا آخرش بوود این
مگه چجوری بوودی که پسره ازت خوشش اومده بوود؟؟؟
(آیکونه کنجکاوی پسرانه حین خاطره گوییه دخترانه)

حسین جمعه 30 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:22 ق.ظ

ممدوسین این دختر ورامینیه رو بگو
همینی که ایندفعه برام تعریف کردی

رویا جمعه 30 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:26 ق.ظ

یه ابروی کت و کلفت،به پهنای سبیل پسره... :)))
یه مقعنه تا پیشونی جلو اومده،شبیه حاج خانوما،یه مانتوی گشآد تا طیر زانوو...

آیکون حفظ آبرو جلو پسر غریبه

فاطیما جمعه 30 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 02:11 ق.ظ http://dokhis.blogfa.com

ننوشتم..

یاسی جمعه 30 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:48 ق.ظ

سلااااااام.صبح جمعه همگی بخیر.من عاشق این دست خط و غلطای املایی ام
من نامه عاشقانه ننوشتم اما یه نامه به خالم نوشتم با همچین دست خطی وبعد آخرشم امضا کردم.یادمه داداشم نامه رو که دید به امضام خندید وکلی بوسم کرد.امضام یک دایره بود یه نقطه هم وسطش

این نت دیشب که با ما سر ناسازگاری داشت .ببینم امروز چی حالیه

یاسی جمعه 30 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:49 ق.ظ

نت سر به راه شد

ممدوسین جمعه 30 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:17 ب.ظ http://qalamrizha.blogsot.com

حسین همینو میگی که خودش زنگ زد خودش 4 روزه عاشق شد؟
طرف خودش برید و دوخت طی 4 روز. گیر داده بود باید منو بگیری. هرچی فکر می کنم نمی فهمم یارو چطوری پشت تلفون عاشق یه آدم ندیده شده بود.
خلاصه که گفت خودم ازت مرد زندگی می سازم!!!!
من هم قطع کردم مادرش شروع کرد
خلاصه بساطی داشتیم یه هفته
خلاصه به خیر گذشت

Samira جمعه 30 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 04:48 ب.ظ http://seraphic.blogsky.com

از اول نامه مشخصه که نویسنده همشهری من بوده !!!!
چقک = گنجشک

به به
سلام سمیرا خانووم
مزین فرمودین

Samira جمعه 30 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 04:53 ب.ظ http://seraphic.blogsky.com

ننوشتم منم....

طراوت شنبه 31 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:14 ق.ظ http://nabeghehaye89.blogsky.com

خییییییییییییییلی باحال بود.
هم پست هم کامنتا

فاطمه چهارشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 06:42 ب.ظ

خوبه هر وقت دلمون گرفت بیایم این نامه رو بخونیم شاد میشیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد