لقمه های افطاری رو می خورم و زیر چشمی تلویزیون نیگا میکنم. از بین تمام برنامه های ریز و درشتی که 18 کانال ِ تلویزیون برا ماه رمضون پخش میکنه، اجبارن فقط ده دقیقه تا یک ربع از این سریال "خداحافظ بچه" رو میبینم و اونم بخاطر اینکه سر سفره مجبورم افطار رو با بقیه باشم و به نظر جمع مبنی بر دیدن یه همچین سریال احمقانه ای احترام بگذارم. معمولن افطار رو زود تموم میکنم و از پا تلویزیون بلند میشم و فردا وقتی ادامه سریال رو نشون میده من اصلن نمی دونم چی به چیه و قصه چطوری پیش رفته و ابدن هم تمایلی به دونستن این قضیه ندارم....امشب توو همین سریال یه پسره کج و کوله و درب و داغون رو نشون داد که یکاره رفت دم ِ در ِ خونه ی یه دختر چُسان فیسان و با یه دسته گل ازش خواستگاری کرد و خب صد البت یه همچین مدل ابراز علاقه ی شخماتیکی، با شوت کردن دسته گل از طرف دختر و نثار کردن عبارت ِ فخیمه ی "شاسکول" مواجه میشه... از پا تلویزیون بلند میشم و میام که یه چرتی بزنم. سرمو می ذارم رو بالش و هنوزم فکرم به اوون پسره ی زیگیل هست. بعید میدونم به این سادگیا دست از سر دختره ورداره. خریت از قیافش میبارید. شایدم توو عشق و عاشقی آدم باید خر باشه زیگیل باشه کنه باشه. نمیدونم...چشمامو رو هم میذارم و سعی میکنم قضیه رو فراموش کنم، در حالی که یکمی نسبت به خریت ِاین پسره حسودیم شده ......
نظرات 14 + ارسال نظر
رویا یکشنبه 22 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:52 ب.ظ http://nal-abad.blogsky.com/

از سر یه اجبار که خودم واسه خودم ساختم، منم موقع غذا و افطار باهاس تلویزیون روشن باشه و چون من اون 18 کانالم به 5 کانال برفکی خلاصه میشه و باز هم چون شبکه ای که از همه برفکش کمتره ، همین شبکه ی 3 هستش، من هم دس پا شیکسته همراه این آبگوشت خوری صدا سیما، تناول می کنم...اما چیزی که توو این سریال منم به ش دقت کردم و یاد ماجرا های زیگیل وارانه یه سری همکلاسی های سابقم افتادم،و دقیقا به این خریت طرفین فکر می کردم...گاهی وقتا دوران شیرینی رو براشون رغم میزنه و گاهی وقتا ام بد تر از بعد و قبل میشه...بستگی داره این خریت بعدش بمونه یا طرف طی یک حرکت محیر العقول سرش به سنگ چخماق بخوره و تازه بفهمه چه خریتی کرده...
ولی به نظر من آدم عاقل باشه و عاشق نباشه، بهتر ازینکه خر باشه و عاشق باشه...
(آیکونه چشم بسته غیب گفتن)

این جمله آخرت خیلی فلسفی بوود نفهمیدم...
(آیکونه سرگیجه)

رویا یکشنبه 22 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:56 ب.ظ

رقم*

یاسی یکشنبه 22 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:26 ب.ظ http://cashcool.blogsky.com

والا حسین جون این شوفره که حسودی نداره.دیده از مال دنیا نه قیافه داره نه پول نه خانواده نه سواد..گفته بذار عاشق کنه وارونه بشم تا شاید زندگی انگلی نجاتم بده.اصولا لقمه باید اندازه دهن باشه که ج ر نخوره
شما اینقدر آقایی که گلی که هدیه میدی و باید سالها یادگاری نگه داشت خودتونم تا آخر عمر رو سر گذاشت.)آیکون دختر حسود به عروس حسین جون)

فدای تو

ممدوسین یکشنبه 22 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:16 ب.ظ http://qalamrizha.blogspot.com

خاعک بر سرت اگه به این شاسگول حسودی کنی. آخه این چی داره؟ نه چیستی داره نه کیستی داره. تو که مشالله سرو سهی هستی برای خودت. خونه و ماشین و منصب مدیرعاملیو ویلا تو مالدیو و خدم و حشم و ....

اوون یه چیزی داره که منو تو نداریم
جسارت و خریت...
من که ندارم حالا شاتید تو داشته باشی حدس میزنم داری حداقل دومیشو

محمد یکشنبه 22 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:18 ب.ظ http://migam.blogsky.com

برنامه ها و سریال ها و حتی کارتونهای صدا و سیما یه چند وقتی میشه که دیگه به کل ارزش فرهنگیه خودشون رو از دست دادن .
منم به مانند خودت اصلا و ابدا علاقه ای به دنبال کردن این چرندیات ندارم ولی شک نکن در راستای اشاعه ی فرهنگ ازدواج در سریال های آبکی صدا و سیما , دختر خانوم قصه بالاخره بله رو به آقا شاسگوله میده .
یکی هم نیست بگه آره جون جدتون ! تو واقعیت هم همینه !

البته دختره هم همچین عن خاصی نیستا محمد...
جوون میده آدم اسید بریزه روو صورتش

فاطیما دوشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:01 ق.ظ

عاشقی با خریت ینی گه!عاشقی منطق میخواد...میفهمی که چی میگم؟؟؟

یوخده خریت هم لازمه

طراوت دوشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:27 ق.ظ http://nabeghehaye89.blogsky.com

آخی بگردم
حسین ول کن؛ حالا ممدوسین یه چیزی گف! خدایی اگه منم پسر بودم حس میکنم به این آقا کجه حسودیم میشد!
نه به موقعیتش و خیلی چیزای دیگه ای که اصلا اصلا نداره.
به اون حس زیبایی که گرفتارش شده حسودی میکردم!
البته الان به عنوان یه دختر اصلا دوست ندارم همینجوری ازین حسا داشته باشم! چون راه به جایی نمیبره!
برای همین هیشوخ به خودم اجازه نمیدم بهش حتی فک کنم. اذیت میشم خو
ولی اگه جای شما پسرا بودم تا حالا شونصدباره عاشق شده بودم! باور کن

کامنت قابل تاملی بوود موافقم باهات.
شما جای ما بودی از این کارا میکردی؟
نه آبجی ما ازوناش نیستیم
جوونه تو ما خودمون یه زمونی صُب عاشق می شدیم شب آتیش میزدیم به جوونه طرف (آیکونه "پرویز پرستویی در آدم برفی")

طراوت دوشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:49 ق.ظ http://nabeghehaye89.blogsky.com

از کدوماش؟!!
نه داداش! مانور نده! همه هستیم! لو نمیدیم!
مگه چمونه؟! همه میتونیم عاشق شیم؛ خیلی هم خوب!

فاطمه دوشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 04:43 ق.ظ

والا به نظرم این عشق و عاشقی چیز بی خودیه نه؟در مورد این سریال من اصلن ندیدمش.ای قربونه این زیر چشمی نیگا کردنت

belladona دوشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 06:02 ب.ظ

از خوندن این پستت لذت بردم مخصوصا اونجا که به کار پسره فکر می کردی و به نظرت همچینم بد نبود! میگم چرا آدم اینجوری میشه؟ یه زمانی یه لیستی از خوب وبد واسه خودش درست می کنه و یه زمانی با علم به ثبات قضیه جای اون خوب ها و بدها جابجا میشه واسش؟(اسمایلی سر در جیب مراقبت فرو بردن!)

ساناز دوشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 06:02 ب.ظ http://www.missysan.blogfa.com

به حس قشگ و زشت این مشنگه کار ندارم
عاشق بودن یه درد بزرگه.ولی بی دردی از هر دردی بدتره

نون الف دوشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:02 ب.ظ http://lore.blogsky.com

چرا من کامنت نزاشتم ؟

یک پیر دوشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:48 ب.ظ

کار بد بده .عاشقی بی عقل بده .
تازه زیگیل شدن هم از اون بدتر خدا سر هیچ بنده ای نیاره .

*مینا* چهارشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 06:50 ب.ظ http://mina-dream.blogfa.com/

با مهتاب موافقم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد