تو برای جدایی از من
به طنابـــــــــی
چنگ زدی
که
...
...
...
...
...
...
...
...
...
...
...
...
...
...
...
...
...
...
...
...
ســـــــــمت ِ
دیــــــــگرش
حلــــــقه ای
بـــــــــــــــود
به دور ِگردنم
................
................
................
... ...
... ...
... ...
... ...
... ...
... ...
... ...
... ...
... ...
... ...
... ...
... ...
... ...
... ...
... ... ...
گرافیک جالبی داره نوشته ات.
یه موقعهایی خروج از رابطه بیرون کشیدن اره ایه که فرو رفته
الان حس میکنم دستاش دوره گردنم داره فشرده میشه :((
همچین بی خبر حلقه طنابو ازگردنت بیرون بیار بذا هرچی دلش میخواد چنگ بزنه
تا حالا تلخیه رفتن کسی رو حس نکردم ولی از این پست پیداس که باید خیلی سخت باشه
اقا زود باش وقت نداریم لامصب چه جونیم داره...
رابطه های منقطع ادم کش نیستند بلکه خاطرات متصل ادم رو از بین میبره...
خوب بسه بریم ببینیم اوضاع اعدامی چطوره؟
و من همان اسیری بودم،که روزی طناب را از گردنم ربودی و بر دستم حلقه شد...سمت دیگرش شراره ی چشمم بوود که عصیان می کرد...بی آنکه مرا پای رفتنم باشد و دستی براه جدایی...شرار بود و شرر...قرار بود و قدر...
برای جدایی باید طناب و ول کرد! نه چنگ زد!

که اگه طناب رو ول کنه؛ اونوخ تو آزاد میشی!
و از بالای دار میافتی پایین و زندگی جدیدی رو شروع میکنی!
از همه چیز سخت تر حس این که دیگه نمیخوانت آدم رو آزار میده...
وقتی اون آدم مرده شوری خودت باشی که داری یه رابطه ی مشکل رو می زنی له و په می کنی
وای فاطی با این کامنتت چقدر بهت حسودیم شد:(
این کامنت صرفن اعلام حضور میباشد و هیچ ارزش دیگری ندارد