نقاب


خواهرم زمانی که مجرد بوود و با ما زندگی میکرد، دقیقن بر عکس من، هر روز تمام اتفاقات ریز و درشت محل کارش را با دیتیل در خانه تعریف می کرد...یادم هست آن اواخر از یکی از همکارانش می گفت که پسر مجردی بوود حدودای چهل و چهار یا چهل و پنج ساله... ظاهرن طرف تنهایی و مجردی در یک خانه ی بزرگ در نیاوران زندگی می کرد و ماشین شاسی بلند سوار می شد و مضاف بر این کار ِدولتی، صاحب یک شرکت واردات دارو هم بوود ... یک همچین آدمی علاوه بر اینکه بالقوه  سوژه هرروکرهای پنهانی ِدختران دم بخت بوود، قطعن برای برخی خانم های متاهل ِ مشکل دار که رابطه ی خاصی با همسرانشان نداشتند، می توانست یک آلترناتیو جهت لAس زدن و ایجاد رابطه ی کلامی و غیر کلامی نیز باشد...با این حال اینجور که شنیدم، طرف خیلی گاردش بسته بوود و کمتر کسی از پشت صحنه ی زندگی اش و روابط خاصش خبر داشت و لذا یکجورایی همه اندرکفَش بودند که ببینند آیا در این سن و سال واقعن تنهای تنها است و هیچ تمایلی به جنس مخالف ندارد یا قضیه جور دیگریست؟!...اما ظاهرن یک روزی حوالی ظهر که کارمندان مشغول ناهار خوردن بودند، دختری مثلن بیست و خورده ای ساله وارد شعبه می شود و هرچه دلش می خواهد از شارلاتان، نامرد، خائن و هیز گرفته تا خیانت کار و حرومزاده و زن باز، بار طرف می کند و با تهدید به شکایت و غیره و ذالک، شعبه را ترک می کند...یادم هست خواهرم چون از طرف اصلن خوشش نمی آمد این قسمت قضیه را خیلی با آب و تاب و شوق و ذوق تعریف کرد اما من هم آن موقع و هم الان و هم احتمالن در آینده دلم برای آن پیر پسر و خودم و بقیه آدم ها سوخت و می سوزد. چون معتقدم قطعن یک روزی اسرار هر یک از ما برملا و  چهره ی واقعیمان برای اطرافیان هویدا می شود... یک روزی .... یک جایی ... همینجا ... همین دنیا.

نظرات 34 + ارسال نظر
belladona پنج‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 06:32 ب.ظ

نه بابا قیچی جون خدا نکنه لو بریم خدا حواسش هست باور کن نه لو نمیریم حالا اسرارمونم فاش بشه ما که اینقده پاک زندگی کردیم که...

فاطمه پنج‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 07:10 ب.ظ

سلام آقا احوالت؟
ما هم جویای احوالات شما هستیم همچنان .ایشالا که خوبی
میدونی به نظر من کاری که بدونیم خطاست رو نباید انجام داد دیگه.شاید بشه همون تقوا.سخته ولی خوب مطمئنن پاداشی براش هست چه در دنیا چه در آخرت.

من که فعلن هنوز لو نرفتم تا بعدشم خدا کریمه

فاطمه پنج‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 07:20 ب.ظ

ولی اینجا لو نرفتیم .اون دنیا رو چه بکنیم که نقابا برداشته میشه
میگم کاش همینجا اعتراف میکردیم...

رویا پنج‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 08:33 ب.ظ

به نظرم این موضوع رو میشه از زاویه ی دید هر کسی یه جور بیان کرد...اینکه کار های ما، برخوردای ما، نوع زندگی ما چطور هستش، دقیقا و عمدتا روی همین منطق لو رفتن و نرفتن می چرخه...یعنی ما و جامعه ی ما به این سمت رفتیم که کارامون و رفتارمون دو پهلو باشه، و همیشه یه پشت صحنه داریم که با آونچه که جلوی صحنه دید میشه،تفاوتی عظیما کبیرا داره...و این واسه مون به نوعی استراتژی توو زندگی و حتی توصیه مادرانه ،خواهرانه متاسفانه تبدیل شده،که "رفتی توو زندگی همه چیزو به شووَرت یا زنت نگو،یا اصلا به دوستت همه ی حقایق زندگیتو نگو یا...یا و یا ها ی دیگه"...همین جور که این هرم رفتاری شکل میگیره،چون همه با این نگرش باار اومدن که فلانی که این طور رفتار میکنه،حتما پس زندگیش فلان جوره،اون یکی اگه مشکلی نداشت،این حرفو نمی زد و ... صفحه گذاری و صحنه سازی در زندگی دیگران و خودمون با اینکه خیلی رفتار ناپسندی هستش،اما خیلی روتین و عادی هر روز شاهدش هستیم...
+تو این وضعیت اگه کسی خیلی روو بازی کنه،باز هم دیگران این طور قضاوت میکنن که از سیاستشه،یا همه ی اینا نقش بازی کردنه...
++گاهی هم متاسفانه همین اتفاقی که واسه ی این آقا افتاد ،واسه بقیه هم می افته،جدا ازینکه ماجرا چی بوده و چی شده،همه تند تند میشینن به داستان سرایی و قصه بافی که دیدین،دیدین یارو یه جای کارش می لنگید و هزار یک حرف و حدیث دیگه...

*از نظر من وقتی واسه ت حرف دیگران و طرز فکر های عوامانه اهمییتی نداشته باشه،و به اونچه که انجام دادی تا به حال ،بوودی،و هستی ایمان داشتی و داری(بسته به نوع زمان خودش) لو رفتن و نرفتن ،مسئله ایی نمی تونه باشه...
**بی شک همه ی افراد توو زندگیشون اشتباهاتی چه عمدی و چه سهوی داشتن،اما وقتی حفظ آبرو افراد بجای پرده دری و بی آبرویی یک عادت عمومی بشه در جامعه، عادت به ریا و ریاکاری هم کم کم از نگرش افراد پاک می شه...

این بود انشای دوباره طولانی من... :)

نون الف پنج‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 08:49 ب.ظ http://lore.blogsky.com

نون الف پنج‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 09:30 ب.ظ http://lore.blogsky.com

با نگاهی مجدد به پست زیر دوباره این سوال برام ایجاد شد، چه طوری میشه یه عادم از آبگوشت بدش بیاد ؟:|

http://gheychee.blogsky.com/category/cat-20/

قیچی پنج‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 11:16 ب.ظ

سلامن علیکم جمیعن و رحمت الله...
به بلادونا:
این پاک بودن و پاک زندگی کردن در مورد تو مطمئنم مصداق داره (آیکونه "آب نبات دادن دسته بچه")

به فاطی:
سلام عزیز دل...دل تنگت بودم و خوشحالم که باز اینوری اومدی و دیدمت...ایشالا همیشه سالم و سرحال باشی

قیچی پنج‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 11:18 ب.ظ

رویا اینایی که گفتی قبول دارم و حرفات متینه...من حرفم اینه که چه خوب هس آدم ظاهر و باطنش خیلی با هم فرق نکنه که از برملا شدن درونیانتش، اوون وجه اجتماعیش رو مخدوش بشه... (آیکونه رعایت اختصار)

خودم کف کردم از این جمله بندی کامنتم (آیکونه "کف و خوون")
.
.
راستی چه حالی میده آدم به کامنت خودش جواب بده. هاهاهاهاها
من روحِ حسینم... میخورمت ... یوهاهاها

قیچی پنج‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 11:31 ب.ظ

ندا اوون کامنت اولتو گذاشتی فکر کردی من دانشجوی فلسه ام که می تونم تحلیلش کنم؟؟؟/ نه بابا اوون شکلک تو از فهم من و امثال من خارجه (آیکونه "خارج")
...
در مورد آبگوشت هم هرچند برام جای سواله که توو چطور به ذهنت رسید بری از توو آرشیوم بی ربط ترین پست رو با پست امشب بکشی بیرون و بکوفی توو سرم، با این حال لازم هست که خدمتتون عرض کنم که بنده برای تک تک این مندرجات در بلک لیست یا یه دلیلی دارم و یا یه خاطره نافرم که باعث تحریم اینها شده... در باب آبگوشت عارضم که اینجانب اصولن با غذاهایی که درصد جامدش کمتر از مایعش باشه، میونه خوبی ندارم چون تحقیقات بنده نشون میده (آیکونه "تحقیقات") اینگونه غذاها انرژی که به آدم میدن، کمتر از انرژی هست که در اثر خوردنشون صرف میشه. به عنوان مثال اگر خوردن یک بشقاب آش به آدم 80 کالری انرژی میده، خوردنش و هدایت کردنش با قاشق به سمت دهن و دستشویی رفتن بعدش و ...، چیزی در حدود 100 کالری از آدم انرژی میگیره. در نتیجه آدم اینارو میخوره حس میکنه بدتر گرسنش شده...همین قضیه در مورد آبگوشت هم کم و بیش صادقه حالا با یکمی بالا و پایین در حجم کالریش.... و البته کثافت کاری حین خوردن آبگوشت و شلپ شلوپش هم مزید بر علته که بنده خوشم نیاد...
الان اوون سکه ی لامصب افتاد؟؟؟؟ (آیکونه "مهران مدیری")
.
اوون بحث کالری و اینا تحقیقات خودمه ها باس یه روزی یه جایی چاپش کنم. یه روزی...یه جایی... همینجا...همین دنیا (آیکونه "فلش بک به پست امشب")

رویا پنج‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 11:47 ب.ظ

آیکونه حفظ اختصار:کاملا با صحبت های جناب روح حسین موافقم.
هرچی به این رویا میگم خااانومه نظیف یکم کمتر حرف بزن ولی بزن تو گووش اصل مطلب و ختم کلووم ،راضی نمیشه که نمیشه...

رویا پنج‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 11:52 ب.ظ

ینی حسین این تحقیقات،این میزان محاسبه ی کالری دریافتی از غذا و میزان کالری مصرفی هنگام صرف غذا رو اگه یه مقاله آی اس آی از تووش نکشی بیرون،ضرر کردی.منم همیشه به این مساله فکر می کردم وقتی یه موقع میشنیدم یکه نفر میگفت مثلا شام سووپ داریم.(آیکونه فکورانه )

قیچی پنج‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 11:54 ب.ظ

رویا اوون رعایت اختصار رو به خودم گفتم شوما راحت باش خا ِنم جان
ضمنن اوون نظیفی که گفتیو هستم...

قیچی پنج‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 11:55 ب.ظ

آی گل گفتی رویا ... سوپ که اصلن خیلی داغونه .... یکی نیس بگه بابا مگه ما مریضیم که دارین سوپ به خوردمون میدین.

رویا جمعه 17 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 12:01 ق.ظ

من که راحتم ....میدونی که...
ولی کلا یه مدت بوود کامنت ندراشته بودم دچار فقر کامنت گذاری شده بوودم.

قیچی جمعه 17 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 12:06 ق.ظ

احزند بر ژوما بانو
...
راستی رویا این عکسه چی به ذهنت متبادر میکنه؟؟/

belladona جمعه 17 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 12:06 ق.ظ

قیچی جون ینی سوپ و آش رو هم دوست نداری؟ پس اومدی اینجا من بردمت جاغرق چی بهت بدم صبحونه بخوری هان؟(آیکون فلاش بک به جوابم به کامنتت تو وبلاگ)

رویا جمعه 17 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 12:07 ق.ظ

خانم(نون به کسره) جان....ینی عالی ی ی

یاسی جمعه 17 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 12:12 ق.ظ

وای حسین اینقدر کامنتا و آیکونی ساخته شده ات باحال بود رشته ی کلام پست از دستم در رفت(آیکون 1 آدم هنگیده )
ولی جدی هر چقدر هم آدمها بازیگرای حرفه ای باشن آخرش یه روزی یه جایی لو میرن.والا من که فکر میکردم خوب میتونم نقش یه آدم فهیم و بازی کنم یه سوتیایی دادم حسین که یکیشو خودت میدونی .یه جاهاییش دیگه خودم خندم میگیره.
خوب شد از ایکونه اختصار حرف زده بودیا....

یاسی جمعه 17 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 12:14 ق.ظ

آیکونه مهران مدیری

رویا جمعه 17 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 12:14 ق.ظ

این اول که عکس رو دیدم هنوز پست رو نخونده بودم،خیلی واسه م جالب بود ولی وقتی پست رو خوندم دوباره نگاه کردم به نظرم اومد که یکی اون پایین عکس زیر چادر پنهون شده و گدایی میکنه.یکی یه دوچرخه رو چارقل کرده به یه میله آهنی.مبادا چرخی ازش کنده بشه.مثه اینکه فک کنی این آدم گدا،دزده که خودش رو پوشونده.ولی دز واقع شاید از حفظ آبرو و ترس از شناخته شدن اینکارو میکنه و ما هم برداششت خودمون رو داریم و مثلا مالمونو سفت میچسبیم.

یاسی جمعه 17 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 12:15 ق.ظ

یکی بیاد منو بگیره مردم از خندهسکه ی لامصب افتادخیلی باحال بووووود/

قیچی جمعه 17 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 12:17 ق.ظ

سلام یاسی مخلصم
تحلیلت جالب بوود رویا ولی حالا اصلش رو می نویسم.
...
وای خدا من یه کامنت 5 خطی برای بلادونا نوشتم پرید لامصب اه

رویا جمعه 17 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 12:19 ق.ظ

به همه ی دوستان حاضر در صحنه سلام و شب بخیر میگم.

رویا جمعه 17 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 12:21 ق.ظ

در این جور مواقع که تعدد کامنت ها بالا میره همیشه قبل از سند یه کپی ازش بگیر.من زیاد دچار این بلا شدم.(آیکونه مار گزیده)

قیچی جمعه 17 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 12:22 ق.ظ

بلادونا یه کامنتی گذاشتم اینجا پرید. اما مخلص کلام این بوود که من این جاغرغی که گفتی هم جزو بلک لیستمه. هرچند نمی دونم چیه و کجاست اما کلمش یه جورایی داغون و له هست. یکی این جاغرق، یکی شاندیز، یکی هم طرقبه.
یه بار اومده بودم ماموریت مشهد. از طرف اداره مثلن خواستن حال بدن مارو شام بردن طرقبه. اولن که اینقد شلوغ بوود همین حدودای 12 رسیدیم. اینقدم سرد بوود خراب شده که من سرما خوردم. شامم آب گوشت بوود یا دیزی یا یه همچین کوفتیایی.
والا اونوریا محله دارن منهتن، مرسی ساید، پامبلونا... ما هم محله داریم طرقبه. همینه دیگه انده جهان سومی هستیم.

belladona جمعه 17 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 12:23 ق.ظ

کامنتمو پس بده کامنتمو پس بده
اگه پس ندی میریزم تو خیابونا! گفته باشمفدای سرت قیچی جون دوباره تایپ کن حالا امشب نشد فردا شب ما عادت داریم(آیکون طعنه متلک)
سلام یاسی جون خوبی خوشگلم دلوم واست تنگ رفته بود باورتان نمیشه

belladona جمعه 17 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 12:25 ق.ظ

ای جووووونم می بینم که حسابی حال کردی با اونورا ولی چاره ای نیست آش کشک خالته باید بیای ببرمت اونجا

قیچی جمعه 17 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 12:28 ق.ظ

عمرن بیام این از توو اوونم از طراوت که می خواد یه قابلمه پای مرغ بار بذاره. خداییش ببینید چه جور آدمایی هستینا
...
اوون پس بده پس بده رو هم فراموش کن .شوما حقتو پای صندوق رای بگیر نه کف خیابون (آیکونه تکبیر)
ضمنن بنده تسلیم این خواسته های غیرفانونیتون نمیشم.

قیچی جمعه 17 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 12:32 ق.ظ

خدا بگم این ندا رو چیکار کنه که یچی گفت و ملتو منحرف کردو خودشم در رفت.
دوستان شب خوش بروید در آغوش لحاف تشک.
(آیکونه "گنجشک لالا مهتاب فلان و بیسار")

belladona جمعه 17 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 12:36 ق.ظ

ببین اولا باس بگی من تسلیم این صحنه آرایی خطرناک نمیشم و بعدشم عزیزم مقاومت فایده نداره دشمن تا خود آندوکارد تو نفوذ کرده(آیکون دختر و درس و دانشگاه) راهی جز تسلیم نداری مدیونی فکر کنی منظورم از دشمن من و طراوتیم

belladona جمعه 17 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 12:41 ق.ظ

حسین خوابت میاد واسه چی به مهتاب فحش میدی؟ شب شوما هم خوش دوست عزیز و من در اینجا باید بگم سلام رویا جون دلوم واست تنگ رفته بود که اون بالا نوشتم یاسی جون می بینی یاسی جون ورد زبونم شدی دیگه

طراوت جمعه 17 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 09:15 ق.ظ http://nabeghehaye89.blogsky.com

حسین جاغرق خیلی خوبه ها!
خیلی خاصیت داره!! از آبگوشت بهتره!
اما پای مرغ از همشون هم بهتره هم خوشمزه تر!
مخصوصا اگه ناخوناشو نگرفته باشی پر از کلسیمه

نون الف جمعه 17 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 09:53 ق.ظ http://lore.blogsky.com

حسین بازم درک نکردم :))
به نظر من ابگوشت خوده عشقِ


بعدم اون پست بیربط نبود :ی داشتم خاطراتمونو گرذگیری میکردم به چشم خوردش :) حالا هر اسراری از هرکدوم از اعضای این خونه منتشر بشه مهم نیس، خود واقعی ادمای اینجا همینیه که ما میشناسیم و دوسش داریم

سمانه سه‌شنبه 21 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 03:01 ب.ظ http://parastesh1.blogsky.com

البته آدم نباید به ستار العیوبی خدا شک کرد ولی بیشتر اوقات ما با دست خودمون آبرومون رو میریزیم
گاهی هم که فکر میکنیم خیلی زرنگیم و مو لای درز کارامون نمیره خدا ما رو از اون منصبی که هستیم میکشونه پایین تا بفهمیم کی هستیم از کجا امدیم و به کجا خواهیم رفت
خدایا مارو در دو دنیا آبرو و عزت عطا کن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد