شیک، با کلاس، جا افتاده، با موهای جوگندمی...


ساعت یک ربع مانده به پنج بعد از ظهر، طبقه ی دوم ساختمان پزشکان، بعد از چند مرتبه ای که زنگ واحد 17 را زدم، پسری همسن و سال خودم، ژیگول و فشن، بارانی به دست، در را باز کرد و خارج شد و بدون کوچکترین توجهی به من در را بست. گفتم "در را نبندید برای معاینه چشم اومدم واسه تمدید گواهینامه". گفت: "ساعت ویزت 5 تا 7 هست وایسا همینجا اینو بدم خشکشویی و برگردم" گفتم: "دکتر اومدن؟" گفت: "دارم بهت میگم وایسا الان میام دیگه. ساعت 5 آقا ساعت 5 متوجه میشی؟!"این را گفت و رفت و بعد از حدود ده دقیقه برگشت و سرش را پایین انداخت و رفت داخل مطب انگار نه انگار که من منتظرش بودم....از لحظه ای که در مرکز پلیس+10 نام دکتر رضا هیرAدآسا را به عنوان پزشک معتمد راهنمایی رانندگی از روی تابلوی اعلانات یادداشت کردم تا قبل از اینکه زنگ واحد 17 را بزنم، تصورم از پزشکی با این اسم و فامیل، یک آدم شیک، با کلاس، جاافتاده و با موهای جوگندمی بوود نه یکی مثله این پسره ی گنده دماغ ِ چAقال ِ سیرابی...در نیمه باز بوود و صدای تلفنی حرف زدن ِ دکتر را می شنیدم. تا ساعت پنج و ربع منتظر ماندم اما خبری نشد. دل به دریا زدم و وارد مطب شدم. در شرایطی که خسته و کوفته و له و داغان خودم را از اداره سگ کش کرده بودم، یک همچین برخورد غیر مودبانه ای حسابی لجم را درآورده بوود. منتظر بودم یکبار دیگر بی محلی کند تا خراب شوم سرش. می خواستم بگویم من کمتر از تو درس نخوانده ام. کمتر تحقیق نکرده ام. کم هوش تر و کم سواد تر نیستم. اصلن کم سوادم. کارگرم. رفتگرم. سرباز صفرم. اما تو که پزشکی هنوز نمی دونی چطور با بیمارت حرف بزنی...,وارد مطب شدم. همین من را بالای سرش ایستاده دید، یه نگاه به تمام قدم کرد و پرونده پزشکی را گرفت و یازده هزار و پانصد تومان پول ویزیت خواست. پول را دادم و نشستم مقابلش. پرونده را یک نگاه کرد. یک سری موارد را یادداشت کرد و یک چک لیست مربوط به سوابق بیماری ها داد که پر کنم و زیرش را امضا بزنم. دریغ از یک کلام حرف اضافی. سمم بک....فرم را پر کردم و تحویلش دادم. روزنامه را باز کرده بوود و صفحه ی حوادث را می خواند. شرایط عجیب بوود انگار قرار نبود چشمانم را معاینه کند. در عوالم خودش سیر میکرد...همین حین که روزنامه می خواند و من هم هاج و واج نگاهش می کردم. دیدم از جایش پرید و گفت سلام آقای دکتر هیرAد آسا. خوش اومدین. مریضتون الان خیلی وقته منتظره. هنگ کردم. سرم را چرخاندم سمت درب ورودی. دیدم یک آقایی وارد مطب شده. شیک، با کلاس، جاافتاده، با موهای جو گندمی...درست همانجور که حدس زده بودم.
نظرات 13 + ارسال نظر
نون الف سه‌شنبه 28 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 12:16 ق.ظ http://lore.blogsky.com

چرا فک کردی ممکنه خود دکتر باشه که ازت ویزیت میگیره ؟:|

فاطمه سه‌شنبه 28 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 12:40 ق.ظ

آدمای عقده ایه این مدلی زیادن ،نه حالا این که یه منشی بوده.حتی اون دکتر، مهندساشم گاهی اینقد برخورده زشتی دارن ،عقده از سر و روشوون میباره و در کل ربطی به عنوان هم نداره .

در ضمن عکسه خیلی چِندِش آوره

شکوفه سه‌شنبه 28 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 12:42 ق.ظ

واااااااای خدایا

بعدش هم تعریف می کردی از نگاه کردنت به اون پسره و عکس العملش و ...

belladona سه‌شنبه 28 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 12:48 ق.ظ

چه جااالب خیلی تجربه ی باحالی بود مخصوصا اینکه طرف دقیقا مطابق پیش بینی تو از آب در اومده. می دونی کلا رو کسی که واسه خودش احترام قائل نیست نباید حساب کرد.البت من همش می گفتم مگه میشه دکتر تو مطب خودش اینقده داغووون؟ چون مطب داری هم مث کاسبی می مونه باید کاسب باشی!

یاسی سه‌شنبه 28 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 12:57 ق.ظ

آورین آورین به حدس جالبت(آیکونه تقلید صدای محمدحسین)
خوب حدس زدی.آخه خدا قربونش برم خ ر و میبینه بهش شاخ نمیده ....

رویا سه‌شنبه 28 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 05:40 ب.ظ

انقدر خووب نوشته بوودی و خواننده رو درگیر قضیه و داستان کردی که منم تا همون لحظه ی آخر فکر میکردم دکتر، همین پسره س...

به این میگن یه روز نوشت شیک، با کلاس، جا افتاده با موهای جوگندمی...

طراوت سه‌شنبه 28 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 08:10 ب.ظ http://nabeghehaye89.blogsky.com

منو که جزو بچه مچه ها حساب کردی زیاد اعصاب مصاب ندارم دیگه!!!
با من حرف نزنیاااااا
فعلا قهرم...

قیچی سه‌شنبه 28 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 08:24 ب.ظ

این بخش نظردهی چرا تاییدی شده؟ هان؟
هیشکی هم صداش در نمیاد؟
(آیکونه "هیس")

نون الف سه‌شنبه 28 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 08:31 ب.ظ http://lore.blogsky.com

والا گفتیم شاید نظرات کلن +25 سال شده ،تاییدیش کردی!

یاسی سه‌شنبه 28 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 09:04 ب.ظ

حسین جان من که منتظر یه رمز جدید بودم.
کلآ دوست دارم یه رمز بزنم یه چی وا شه.وبلاگ تو هم که کثل گنج میمونه بیشتر حال میده.

رویا سه‌شنبه 28 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 09:15 ب.ظ

بچه که بوودم وقتی می گفتن یه نفر موهاش جوگندمیه و مثلا چه خوشتیپه چه بهش میاد یا مثلا نشونیه یه شخصی رو بهم می گفتن که من تایید کنم یا بشناسمشُ می گفتن فلانی همون که موهااش جو گندمیه دیدی چه خوشتیپه؟
منم می گفتم نه اصلا این جوری نیست فقط یکم موهاش خاکستری شده یا سیاه سفید شده...بعد اون شخص روبروییه من دلش می خواست سرش رو بکوبه محکم توو دیفااال...

آخه فکر می کردم جو گندمی یهنی رنگ جو و گندم ( مثه زرد حنایی و طلایی قاطی) همیشه ام تحلیل می کردم که این دوتا رنگ که اصا واسه موی مردا جذابیت نداره پس چرا انقدر تعریف می کنن...!

خلاصه زمانی بوود واسه خودش با اون تحلیلات رنگیه من...

فاطیما سه‌شنبه 28 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 11:37 ب.ظ http://muddy.blogfa.com

اولن اینکه دم حدستان گرم!دومن اینکه چطور تصور کردی دکتر جان ازت ویزیت میگیره؟سومن اینکه واقعن توصیف خوبی از منشی کردی..چهارمن اینکه عاشق آهنگ وبتان شدیم په!

. چهارشنبه 29 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 09:02 ق.ظ

جالب نوشتی .آفرین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد