وقتی یه روز ِتعطیل، پدر مادرت رفتن مسافرت و تو سرخوش از اینکه می تونی بشینی و نهارت رو بخوریو یه این فک کنی که دو روز از غُر و امر و نهی راحتی و هرکاری خواستی می تونی انجام بدی، بدترین اتفاقِ ممکن می تونه این باشه که خانوم ِ همسایه طبقه پایینی وسط نهار، حلوا نذری بیاره دم در و تو که از چشمی ایشون رو دیدی، وسط نهار مجبور باشی بدویی دنبال شلوار گرم کن و پیراهن و هی به خودت فحش بدی که چرا توو خونه با شلوارک و رکابی می گردی...

نظرات 16 + ارسال نظر
fars پنج‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 04:19 ب.ظ http://www.fars.me.cc

۸۵۶۳۲۰۳۲۵۴۸گاهی شانس فقط یک بار به آدم رو میاره پس باید قدرش رو دونست بهترین فرصت زندگی شما برای ثروتمند شدن مجموعه ای بی نظیر برای اولین بار در ایران برای کسانی که می خواهند بهتر زندگی کنند و از کمترین وقت و هزینه بیشترین سود را ببرند.برای آگاهی از جزییات بیشتر به لینک زیر مراجعه کنید.
http://www.fars.me.cc

به قول یکی از دوستان:
زر نکن بابا

یاسی پنج‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 06:27 ب.ظ

اینجور موقع چادر به درد میخوره

اینم حرفیه

یاسی پنج‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 06:37 ب.ظ

تنهایی گاهی خیلی خوبه ولی نباید خیلی طولانی بشه.

قیچی پنج‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 06:41 ب.ظ

تنهایی عریان یاسی
این توصیف خوبیه واسه من

یاسی پنج‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 06:44 ب.ظ

جالب بود.دل گاهی تنهایی عریان لازم داره.

نون الف پنج‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 07:46 ب.ظ http://lore.blogsky.com

یه چادر سر میکردی خو :))

نه باس با همون لباسا می رفتم

طراوت پنج‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 08:57 ب.ظ http://nabeghehaye89.blogsky.com

شلوارک که مشکلی نداره! یه لباس فقط لازم بود.
خب بعدش چی شد؟ تعریف کن ببینم

قیچی پنج‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 09:20 ب.ظ

بعد هیچی همون شلوارک و رکابی رو هم درآوردم رفتم به استقبالش...
سوالا میپرسیا
پوشیدم دیگه سری خودمو و رفتم حلوا رو گرفتم و تا آشپزخونه یکمشو خوردم...
آهان یادم رفت بگم قبول باشه. گفتم دستتون درد نکنه چرا زحمت کشیدید... خانوومه هم که مجرده و البته بالای 45 سالشه و به چشم خواهری خانووم خوبیه یه نگاهی کرد به ما و گفت فاتحه داره... منم گفتم چشم...بعد سوار آسانسور شد و رفت. الان نمی دونم این چشمی که گفتم واسه چی بوود دقیقن. من توو جواب دادن به بعضی از این greeting ها به شدت مشکل دارم یعنی نمی دونم چی بگم مثلن یکی بگه حسین آقا دستت درد نکنه بابات فلان چیز. نمی دونم چی بگم. بگم نوش جان؟ خوب ممکنه جامد باشه... بگم سرت درد نکنه که خیلی دهاتیه. بگم قابل نداره واقعن کم میارم اینم یکی از اوون فقره ها بوود. حالا حسش بوود مینویسم راجع به اینا توو بلاک لیست.
آهان یکی بگه غم آخرت باشه هم نمی دونم دقیقن چی باس گفت. باس بگی زهر مار غم آخر خودتون باشه؟!

رویا پنج‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:10 ب.ظ

یاسی راست میگه، چاادر اینجوور مواقع بهترین کارایی رو داره...

ولی خوو منم تجربه ای این شکلی داشتم،جاالبه توو اون لحظه حتی همون چادرم پیدا نمی کنی،یا واسه اینکه مثلا دیر نکنی، برسی زوودتر در رو بااز کنی،کلا همه چی بهم میریزه، حتی همون حرف زدن و تعارف کردن...

مثلا من یه بار همین هفته ی قبل، خاانوم همسایه واسم آش آورد،سر ظهر بود، منم اومدم ، یکم استراحت کنم ، خوابم برد،وقتی زنگ زد، تا بپرم از خواابو ببینم کی به کیه، چی به چیه و برسم دم در...خیلی هول هولی بوود، وقتی کاسه ی آش رو گرفتم، اومدم بگم، واای قربون دستتون/ گفتم: وای قربون دستتون درد نکنه...
ولی خوو حین و بین، همون تعارف باازیاا بوود، فک کنم متوجه نشد، چی گفتم، بعدا خودم اومدم، میگم این دیگه چجور تعاارفی بوود دیگه...!

قیچی پنج‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:19 ب.ظ

رویا این اشتباهاتت شدیدن پتانسیل اذیتت رو برده بالاها
مخصوصن اوون گووربه (آیکونه نوستالوژی)

رویا پنج‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:30 ب.ظ

آره واقعا،من گاهی وقتا ضریب سوتیاام خیلی زیاد میشه...

اون گووربه و نوستالژی خوبش رو هم خووب و خوشگل یادمه...
تازه گربه مون هم گم شده...

طراوت پنج‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:47 ب.ظ http://nabeghehaye89.blogsky.com

خب سوال داشتم دیگه! احصاب محصاب یوخده؟!

منتظر پست بلک لیستم بی صبرااانه! خیلی بحث جالبه. و البته آموزشی!

طراوت پنج‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:49 ب.ظ http://nabeghehaye89.blogsky.com


زهر مار غم اخر خودتون باشه چیه دیگه حسین؟!
فرزندم باید بگی: مرسی ی ی ی؛ ان شالله!
همین!
همین کافیه دیگه؛ نه؟!!

موبیوس کبیر جمعه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 09:28 ق.ظ http://drstrangelove.persianblog.ir/

بابا همچین نوشتی دنبال پیرهن شلوار بگردم که آدم فک میکنه مثل بابا بزرگمون آدم ابوالبشر تو خونه می چرخیدی.
آخ حال میده این آدم ابوالبشر شدن آخ حال میده...

فری جمعه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 12:05 ب.ظ

با جمله آخر موبیوس کبیر موافقم. درخوابگاه که تنها بودم خععععلی لذت داشت...

فاطمه جمعه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 04:05 ب.ظ

ببین عزیزووم،خو چرو خجالت میکشی ؟ما اینجو هممون محرمیم،همراز ،همدل،چرو راحت نیستی ؟دورت بگردم،یه نفس عمیییق بکش بوگو لخت بوودم.....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد