(روزنوشت)

این اواخر، به مسائلی دقت می کنم که تا پیش از این خیلی در کانون توجهم نبود. مثلا خواب... کدووم خواب؟... همون خواب. هموون که رنگارنگه...بله قبلنا خواب نما شدنم چند حالت بیشتر نداشت. یا اینکه اصلن و مطلقن خوابی نمی دیدم، یا اگر خوابی می دیدم تا صبح یادم نمی ماند و یا اگر در اندک مواقعی هم خوابم را به خاطر می آوردم، به معنی و مفهوم و تعبیرش اهمیتی نمی دادم. یعنی اگر یکی یقه ی ما را در خواب می گرفت که فلان حق را بر گردن من دارد، صبح که بیدار میشدم می گفتم چیز ِ لقش و بی خیال و الی اخر...

اما بعد از فوت بابام، خواب دیدنم بیشتر شد و چون این تنها راه ملاقات ما با هم بوود، توجهم به جوانب مساله، دقیقتر و موشکافاته تر و موو از ماس بیرون کشانانه تر شد. جوونم براتون بگه که (این جوونم براتون بگه، تکه کلام یکی از همکارانم هست که اتفاقن هفته ی قبل دعواموون شد . بله آقا ما هم در مواقع ضرور دعوا می کنیم) در مکاشفاتم پیرامون مساله ی خواب به این نکته رسیدم که در آن عالم (عالم خواب را عرض کردم)، هیچ کسی از طریق لب زدن، حرف نمی زند. کلام و مفهوم با بیان منتقل نمی شود. ارتباط دلی است. هر چی فکر می کنم یادم نمیاد که در هیچ خوابی کسی مثل عالم ماده وقتی حرفی میزند، لبهایش تکان بخورد و نویز در فضا جاری و ساری کند. همه چیز از طریق نگاه کردن و دل به دل منتقل می شود. عالم لطیفیست و ارتباطاتش لطیف تر. شاید تنها جاییست که برای حرف زدن، نیازی به حرف زدن نیست...

نظرات 4 + ارسال نظر
بازار الکترونیکی جمعه 14 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 01:15 ب.ظ http://e-bazar.blogsky.com

سلام و خسته نباشید
حضور شما در وبلاگمان را افتخار خود میدانیم
منتظر حضورتان هستیم

طراوت شنبه 22 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 12:01 ب.ظ http://nabeghehaye89.blogsky.com

یه بار که بابام نصف شب تو جاده بود و قرار بود 2 صبح اینا برسه، و ما همه تو خونه خواب بودیم، من یهو خواب دیدم که ماشین بابا داره میره زیر یک کامیون!!! یعد یهو بووووووق ممتد ماشین و بابا سعی کرد ماشینو منحرف کنه که نره زیر کامیون و من از نگرانی و دلهره از خواب پریدم! بعد چون نمیشد برم تو اتاقشون و مطمئن شم اومده، رفتم از پنجره تو حیاطو دیدم. ماشین نبود!! کفشای بابا هم نبود! نگران شدم چون باید دو سه ساعت قبل میرسید. یه دو دقه فکر کردم بعد رفتم بهش زنگ زدم و گفت که تو راهه و نگران نباشم.
صبح که رسید، گفت حدود 5 دقه قبل از این که تو زنگ بزنی، نزدیک بود ماشین بره زیر کامیون!! بابا خواب آلود شده بوده و... و این که واقعا خدا نجاتش داده...
خیلی جالب بود که دقیقا همون زمان من خوابشو دیدم. بابا هم تعجب کرده بود!
وقتی به کسی فکر کنی، اون قضیه ی دل به دل راه داره رو میشه به عینه دید

فاطمه چهارشنبه 26 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 12:41 ب.ظ

اولین خوابم که تعبیر شد فک کنم حدود 20 سال داشتم..یعنی قشنگ خوابم تعبیر شد...دیگه بعدش به حساس شدم...یه بار خواب دیدم یه اتفاق خیلی بد برا یکی از خواهرام افتاه..4 نصف شب از خواب پریدم..به سختی تحمل کردم تا ساعت 7 شد و تماس گرفتم باهاش ...سلام کردم گفتم: خوبی؟!! آقا زد زیر گریه...
ولی اینی که گفتی که تو خواب ارتباطها غیر کلامی هست خیلی جالب بود...واقعا همینطوره...دل به دل راه داره..وچه بسا بعضی ارتباطهای غیر کلامی ماندگار تر و عمیقتر هستن

طراوت سه‌شنبه 9 دی‌ماه سال 1393 ساعت 10:04 ب.ظ http://nabeghehaye89.blogsky.com

امشب خیلی دلم گرفته ازین روزگار ...
کشیده شدم اینوری

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد