باید از این خانه گذر کرد

نمیدانم تو اکنون کجایی و چه میکنی. اما اگر از احوال ما جویایی باید بگویم هیچ...سیگار جوانی را دود میکنیم و  گیلاس زهر، به سلامتی نبودنت می نوشیم...

زمان برایم سخت دیر میگذرد. روزها و لحظات خیال طی شدن ندارند. تو گویی سن من در همین بیست و  نه سال، توقف کرده...روح و روانم اما هر دم فرتوت تر می شود.

داشتم به آن اولین دیدارها فکر میکردم، به آن نگاه های پنهانی...به بوسه های داغ و بی صدا...به شرم حضورم در خلوتت و گرمی وجودت در آغوشم...

میدانی، آدمی که شوق و شور عشقی در نهادش کور شود، نه شعرش شعر میشود و نه سازش کوک... تو همان معجزتی بوودی که این مجسمه منطق با خطوط مورب را تراشیدی و چه خوش تراشیدی...بودنت وزن داشت، نبودنت هم وزن دارد...

من هنوز همان کوهم...همان کوهی که میشناختی، استوار و محکم...دیر زمانیست زیر خروارها برف و سرمای فراغت مدفون شده ام...رد خاطراتت اما عجیب روی این برف ها مانده...کاش از همان دری که رفتی خاطراتت را هم با خودت میبردی.

راه رسیدنم به تو اکنون به دشواری ِ تمام کوه هاست، به وسعت جنگل هاست. به پهنای تمامی دریاهاست...و توان پیمودن این راه در من نیست...اما

من تو را فریاد زدم کوه به کوه

بدنبالت دویدم جنگل به جنگل

و تو را گریه کردم دریا ...دریا

زندگی رسم غریبی دارد. باید رفت ... باید هجرت کرد از خویشتن خویش

خانه ی دل را باید از نو ساخت...................


+ دانلود همین آهنگ

پامنار و هیات قمر بنی هاشم

- یه دونه چایی میدی؟

- استکان ها رو گذاشتم توو سینی، چایی هم توو کتری بغلشه.

- خودت نمیریزی؟

- دستم بنده میبینید که دارم استکانا رو می شورم.

- نمی خوای برگردی ببینی کی ام؟

.

.

- توووووو،...................................باورم نمیشه..... اینجا چیکار میکنی؟... چطوری اومدی اینجا؟

- اومدم، مهم نیس کی و چطوری مهم اینه که اومدم....

- هعی....چی بگم.... اصلا چی میشه گفت..... هیچی نگم بهتره... خوبیت نداره الان ما رو با هم ببینن.

- بعده این همه سال تو هنوزم فرق نکردی، ... هنوزم با لباس مشکی جذاب میشی... هنوزم نگاتو از من میدزدی.

- بهت عادت کرده بودم... شده بودی سنگ صبورم ... از مدرسه که میومدم تا خود صبح همش توو فکر تو بودم... نامه ها مینوشتم برات ... شعر ها میگفتم با خودم... شما که از محل رفتین همه چی دوود شد رفت هوا ... حالا بعده این همه سال ... اومدی و این زخم کهنه رو تازه کردی.

- میدونی دورو زمونه خیلی عوض شده... آدما هم عوض شدن...پامنار هم خیلی تغییر کرده ... ولی هیات قمربنی هاشم هنوز هم حال و هوای قدیمو داره.... هنوزم سر کوچه، اوون پرچم دوازده امامی که بابای خدابیامرزت از کربلا آورده بوود، آدمو میگیره.... روحش شاد .... چه مرد نازنینی بود

- شب فوت بابا رو یادم نمیره، ... مامانتو و حمیده اومده بودن خونمون دلداری بدن... من تحمل شیونه مامانو آبجیامو نداشتم و رفتم پشت بوم...تنهایی گریه میکردم.

- بذار کمکت کنم ..... در سماور رو  وردار برو اوون ور وایسا خیس نشی .............. آره اوون شبو قشنگ یادمه .... حمیده گفت تو رفتی پشت بووم... منم نصفه شبی از راه پشتبوم خودمو بهت رسوندم دیدم داری گریه میکنی... کز کرده بودی یه گوشه.

- اولش ترسیدم فک کردم دزدی چیزیه که از روو دیوار پرید..........دیدمت یهو خندم گرفت توو اوون هیرو بیری .... عینهو جن یدفعه پیدات شده بوود.

- و من برای اولین و آخرین بار اوون شب .... بوسیدمت ..... بوییدمت.

- فک کنم الانه که دسته برسه .... اوون استکان ها رو برگردون آبش بریزه.

- دسته که میومد توو کوچه دمه شبه تاسوعا رو من میدادم.

- منم چادر به سر میرفتم پشت بوم که ببینمت.

- حواسم بهت بوود... دم که میدادم یه چشمم به پشت بووم شما بوود که کوچه رو دید میزدی .... صفایی داشت.

- چه دورانی بوود... چه زوود گذشت ... دسته الانه که برسه... من هنوزم اومدنه دسته رو حس میکنم.... هنوزم وقتی دسته سینه زنی نزدیک میشه ضربان قلبم تند میشه...

- برم دم بدم؟..... هنوزم دم دادنمو دوس داری؟

- مردش هستی؟

- آره مردش هستم.... به همین شب عزیز هستم.... ارواح خاک باباخدابیامرزت هستم..... صب کن.... کجا میری؟....... وایسا کارت دارم.........؟

- دس بجمبون ......کبریت همون جاس .... زیر سماورو روشن کن..... میرم چادرمو ور دارم برم پشت بوم .... 


صدای سینه زنی از توو کوچه:

ای اهل حرم میر و علمدار نیامد

ای اهل حرم میر و علمدار نیامد

علمدار نیامد، علمدار نیامد ..............................