1) عرض سلام، احترام و ادب و بوس و بغل و ناز و گاز به همه دوستان عزیزم. سال نو رو که قبلا پیشاپیش تبریک گفته بودم. الانم دوس دارم پساپس تبریک بگم که از ترس دو موجود پلید (ممدو و ممدوسین) این مقوله پساپس و پشتاپشت رو فاکتور میگیرم.
2) واقعیتش اینه که قرار نبود حالا حالاها پست جدید بذارم ولی وقتی از مسافرت برگشتم و با تعداد زیاد کامنت ها و بازدیدها در روزهایی که نبودم مواجه شدم، و در راستای مبارزه همیشگیم با سندروم "خود چس کنی بلاگری" لازم دونستم اینجا رو آپ کنم. نهان نمیکنم که منم مثه هر آدمه دیگه ای یه زمانهایی دوس دارم امتی بیان نازمو بکشن و من هی بگم نه نه نه اصرار نکنید (آیکونه صدای آلن دلون).... ولی رسم ادب اینجور حکم میکنه که وقتی دوستایی بی چشم داشت میان سلام میکنن و سر میزنن، میشه قوانین و تصمیماتی رو که گرفتی کمی تغییر بدی.
3) یکی دو روزی هست از سفر برگشتم و از فردا راند دوم مسافرت آغاز خواهد شد. کلا عید بدی نبوده . سال تحویل کنار خانواده بودیم. در حالی که همه دور سفره هفت سین بودن و دعا میکردن و قرآن میخوندن و حاجت میخواستن و بعضا اشک میریختن، من مثه یه خوک کثیف داشتم نون پنیر گردو میخوردم.
4) الانم تهرانم. تهران اینروزا خیلی خلوته و خوراکه عکاسیه. اما بدبختانه من دوربین عکاسیم رو با خودم نیاوردم تا بار دیگه ثابت کنم پدیده اُسکلیسم، حتی میتونه توو آدمی با سطح تحصیلات بالا هم رخ بده.!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
5) این آهنگی رو که دارین میشنوید با توجه به اینکه آلبومش داره بیرون به فروش میرسه، دانلودش غیر قانونی هست ظاهرا. خلاصه امیدوارم فرزاد فرزین عزیز ما رو بخاطر این دزدی فرهنگی ببخشه. چاره ای نداشتم. کلا من استاد به ف.اک دادن خروارها پول برای چیزای بیخود و خساست بخرج دادن شدید درمورد خرید محصولات با ارزش و خوراک های فرهنگی هستم. حالا جهنم بعدا اگه حسش بوود یه پولی میندازم صندوق صدقات برای اموات مرحومش.
6) متاسفانه توو این روزایی که نبودم یه اتفاق مسخره افتاده. تماس های تلفنی با یکی از دوستان مجازی گرفته شده و طرف خودشو با نام من معرفی کرده و موجب دردسر شده. من امیدوارم یه اتفاق ساده باشه که بنظر میرسه همینطورم باشه. خواستم اینجا به همه دوستای گلم (مخصوصا خانوم ها) بگم اگه کسی تماسی با شما گرفت (چه تلفنی و چه ایمیل و چه مسنجر) و خودشو با نام یا نام خانوادگیه من و حتی قیچی معرفی کرد و جوری خواست ارتباط برقرار کنه، بدونید من نیستم. من همینم که میبینید. اصلا فک نمیکردم از این اتفاقات بیافته ولی به همین سادگی افتاد. کلا اینجا رفت و آمد زیاده و خیلیایی که اصلا نمیشناسیمشون، وبلاگ من و شما روبلدن و میتونن راحت با نام های جعلی، کامنت بذارن و یا ایمیل های آنچنانی بفرستن. خلاصه که خواستم حواستون جمع باشه و بدونید تنها راه ارتباطی من با شما همین وبلاگ و ایمیل قیچی هست. اصولا میرزا حسین خان قیچی الدوله همینجاست و شعبه دیگری ندارد...توقف بیجا هم مانع کسب است. حتی شما دوست عزیز.
7) دقت کردید وقتی سیزده بدر میشه، تقریبا تمام پسته ها و بادام ها و فندق های آجیل تموم میشه و هرچی زیر و روش میکنی، فقط تخمه ژاپنی هست که زل میزنه توو تخم چشم آدم؟؟؟؟ امیدوارم دفعه بعدی که اومدم اینجا، مثه آجیل سیزده بدر نباشم و با کلی ایده های جدید و انرژی بتونم سال جدید هم همراهتون باشم....یه سری طرح هایی مد نظرم هست. ایشالا به موقعش اعلام میکنم.
8) من یک بیماری دارم که نمیدونم راجع بهش قبلا حرف زده بودم یا نه، ...من دچار سادیسم حاد هستم. مردم آزارم. دیگر آزارم. خلاصه این مدلیم. این مدت توو عید خیلی بهتون خوش گذشته و چیزای خوب خوب خوردین و لذا من نمیتونم این مساله رو تحمل کنم. واسه همینم توو پاراگراف چهارم، گفتم "آدمی با سطح تحصیلات بالا" که حالتون رو بهم بزنم. اما الان که خودمم دارم میخونم اوقم گرفته...
هوووووووووووووووووووق......
ایشالا شاد باشید و دیگران رو هم شاد کنید.
تا بزودی
یا حق
1) امروز آخرین روز کاریه ما بوود...نمی دانم در ادارجات دیگر این روزها چه غلطی میکنند اما جایی که من کار میکنم این هفته ی آخری، مگس پر نمیزد و همه مشغول یه قل دوقل بازی کردن بودند. روزهای فوق العاده کسل کننده ای بوود و همش انتظار چایی ساعت 8 و بعد چایی ساعت 10 و بعد نهار را میکشیدیم. بعد از ظهری هم که همه بی ماشین ها آویزان ماشین دارها بودند که با یک مرخصیه نصفه روز، کلهم عصر را دودره نمایند. این روز آخری یک گونی برنج و یک بسته چایی و یک حلب روغن سرخ کردنیه قووو و یک کارت هدیه 100 هزار تومنی به هر کداممان دادند. و من با یک بدبختی این چند قلم جنس را تا پای ماشین آوردم و در مسیر همش به این فکر میکردم که اگر به یک افغانی هم میگفتند برو برای عید کارمندان خرید کن، نه گمانم اینقدر بی ربط خرید میکرد. یعنی چایی و روغن سرخ کردنی چه سنخیتی می تواند با عید داشته باشد خدایا....البته شما گول این اجناس را نخورید و یک زمان با خود نگوویید که عجب کارمند قدر نشناسیست و شکر خدا نمیکند و طغیان گر است. نه...واقعیت این است همه این ها فیلم بازی کردنه رئیس قُرُمدَنگمان هست که در دیو.سی دومی ندارد. ما هستیم و یک سال کار و خرحمالی به امید اسفند و پاداش آخرسال. اما حضرتشان این دو روز شنبه و یکشنبه هفته آینده را تعطیل کرد تا با خیال راحت و با فراغ بال بتواند بریند به کارایی و آکورد و حق ماموریت و اضافه کار و پاداش آخرسالمان...اصولا این بشر در همه چیز یک ضریب و راندمان ضرب می کند. حتی اگر تمام راندمان ها هم 100 باشد، باز هم ضریبی از داخل شلوارش هم که شده پیدا می کند تا گند بزند به پرداختی ها...بگذریم......اما الان که نگاه میکنم میبینم که چه خوب شد این روزهای لعنتیه نکبت بار تمام شد. این روزهای تکراری و پر از بی حوصله گی...یه مواقعی آرزو میکنم کاش منم شغلم مثله خواهرم بوود که مجبور بودم این روزای سال تا ساعت 8 شب سره کار باشم....شب آخر سال تا ساعت 12 شب کار کنم و بعد خسته و کوفته، یکی میامد دنبالم و با هم میرفتیم پیتزا میخوردیم و من عیدی هایم را نشان میدادم و از کار روزانه حرف میزدم. و عشق می کردم از این که بعد از این همه کار و تلاش، از فردا قرار است استراحت کنم....نه مثله الان که قرار است دو سه هفته ای بابت کارهای نکرده، تعطیل باشم و هی الکی گلچرخ بزنم و به خودم و محیط لعنت بفرستم که چرا در یک بازه زمانی، من هم دقیقا مثله اکثریت مردم فکر کردم و درس خواندم و شغل انتخاب کردم.
2) پنجشنبه ساعت 9 شب از تبریک های صوتیه بچه ها رونمایی می شود. از همه دوستان که تبریک گقته اند تشکر می کنم. تبریکات واقعا زیباست و شنیدن دارد انصافا...لذت شنیدنشان را از دست ندهید....ضمنا اگر الباقیه دوستان هم تمایل داشتند می توانند حداکثر تا ساعت 6 بعدازظهر پنج شنبه، تبریک صوتی شان را ارسال نمایند.
3) الان که اینها را می نویسم ساعت 11:25 چهارشنبه شب است. فردا آخرین پنجشنبه سال است. یاد کنیم از همه عزیزانی که سالهای قبل با ما بودند. با هم بودیم.شادی میکردیم. غمگین میشدیم.تفریح میکردیم. سیگار میکشیدیم و نفس به نفس هم میگذاشتیم. عزیزانی که امروز چهره بر نقاب خاک کشیدند و حالا تو گویی اینها اصلا از ازل زاییده نشده بودند....آرزوی مغفرت میکنیم و برای شادی روحشان فاتحه ای قرائت میکنیم.