"قطار می رود
تو می روی
تمام ایستگاه می رود
و من چقدر ساده ام که سال های سال
در انتظار تو
کنار این قطار رفته ایستاده ام
و همچنان به نرده های ایستگاه رفته، تکیه داده ام...."
بلوار ِشهید تیموری امشب به طرز دیوانه کننده ای ترافیک بوود.یک همچین ترافیکی عمرن در این خیابان سابقه نداشت. من که طبق معمول ِ هر شب پیاده طول ِ خیابان را طی میکردم و شاهد بوق زدن های ممتد رانندگانی که حسابی کلافه شده بودند، بودم، حدس میزدم که آن جلوملوها و سر ِ خیابان بایستی یک اتفاقی افتاده باشد که همچین ترافیکی درست کرده. احتمال میدادم تصادفی شده و شاید رانندگان سر ِ دوزار خسارت، دارند برای هم شاخ و شونه میکشند و دست به صحنه ی تصادف نمی زنند تا پلیس بیاد....جلوتر که رفتم دیدم خبری از تصادف نیست اما ماشین ها به یک جایی که می رسند سر ِ خر را کج میکنند. به انتهای خیابان که رسیدم دیدم بله... دو نفر کارگر شهرداری سر ِ یکی از این دریچه های فاضلاب ِ وسط خیابان را برداشته اند و دارند در کمال تومانینگی و بی خیالی لبه های دریچه را سیمان میکنند. یکی از کارگرها با صدای بلند ِ انکر الاصوات ِ خردر چمنش جوری "من مانده ام تنهای تنها " را می خواند که آدم با تمام گوشت و پوست و استخوانش معنیه به یک سمت دایورت کردن را می فهمید...
ادامه ی مطلب در کامنت شماره 1
اینکه در فاصله ی هشتاد و چند روزه ی غدیر خم تا سقیفه، چه اتفاقی افتاد که عموم مردم، تصریحاتِ حضرت خاتم را فراموش کردند و اینکه چرا علی ابن ابی طالب هیچگاه نه در ماجرای سقیفه و نه در نهج البلاغه برای اثبات ِ حقانیتش به ماجرای غدیرخم استناد نکرد، سوالیست که همواره تاریخ در برابر آن سکوت پیشه کرده است.
با همه این احوال، نمی توان در فوق العاده بودن و خدایی بودن ِمردی که حضرت مصطفی او را در غدیر خم ولی خود خطاب نمود، شکی به دل راه داد.