کِی و کجاش رو یادم نیس. همینقدر یادمه که یه بنده خدایی میگفت یه روز وقتی از چرچیل پرسیدن که از نظر تو سی.است یعنی چی؟! چرچیل، گربه ای رو که همیشه توو بغلش بوود و خیلی هم بهش علاقه داشت، بدون مقدمه پرت میکنه توو آتیش ِشومینه و گربه طفلک جِزوَلاش در میاد و میسوزه و جزغاله میشه...چرچیل رو به طرف میکنه و میگه "سی.است یعنی همین. یعنی این که بتونی براحتی از عزیزترین چیزها بگذری و به هیچ چیز تعهد و وابستگی نداشته باشی".
کاری ندارم به این که ممکنه این داستان اصلن واقعیت نداشته باشه و شاید یه جایی از تاریخ یکی این حرفارو الکی به کونه چرچیل بسته باشه..... اما خداییش و حضرتِ عباسیش هم اگه بخوای نیگا کنی میبینی که تعریف سی.است دقیقن همینه لاکردار...
یعنی اینکه شما وقتی انار رو آب لَمبو میکنی و میخوری، آخر سر اوون پوستِ بی صاحاب موندش رو بندازی دور...یعنی یکی هزاری هم بهت خدمت کنه، اگه میبینی تاریخ مصرفش تموم شده، در کمال ِمادر قح.به گی بذارش کنار و رو موج سوار شو و برای آینده برنامه داشته باش..... یعنی دقیقا همون کاری که آمریکایی ها توو ایران با محمدرضا، توو تونس با بن علی، توو لیبی با قذافی، توو مصر با مبارک، توو عراق با صدام، توو افغانستان با بن لادن و توو یمن با صالح کردن...
یعنی اوون کاری که ما بلد نیستیم توو سوریه با اَسَد کنیم........................

خونه

زمانی که وبلاگ قبلی در پرشین بلاگ رو به حال خودش رها کردم و به بلاگ اسکای اومدم، یک دلیل بیشتر نداشتم. فرار و رهایی از اوون غم و اندوهی که دچارش شده بودم. راستش اصلن فکرشم نمی کردم روزی برسه به اینجا و آدماش اونقدری عادت کنم و وابسته شم که بخش مهمی از زندگیم رو تشکیل بدن و حالا برای نوشتن و ادامه دادن توو این خونه، هزاران هزار دلیل داشته باشم. هیچ وقت یادم نمیره زمانی که رفتم مشهد و برگشتم چقد بچه ها لطف و محبت داشتن. محاله مهربونی ها و حمایت های بچه ها رو بشه توو زمانی که خونه خریده بودم فراموش کرد...و الان کار به جایی رسیده که سرنوشت و آینده و احوالات تک تک بچه ها برام اهمیت زیادی داره. جوری که اگه یکی غمگین باشه دست و دلم به نوشتن که هیچ به کار هم نمیره. شاید این حرفا برای یکی که از بیرون میاد و اینارو میخونه خیلی با منطق ریاضیاتی و ذهن محاسبه گر، معتبر نباشه، اما برای من اینا عین واقعیته..خوده زندگیه...

قبلن گفتم و بازم میگم، واقعا اگه توو این خونه با همه محدودیت هاش و همه کوچیکی و حقارتش، ساعات و لحظات خوبی رو تجربه کردین، پس حتما به صابخونه حق میدین که یه درخواستی ازتون داشته باشه... 

من ازتون دوچیز میخوام مثه همیشه: 

اول اینکه همیشه سعی کنید شاد و خوش باشین و سراغ غم و غصه نرین. 

و دوم اینکه حتما گاهی سالی ماهی به من سربزنید و نگذارید ازتون بی خبر بمونم. 

همین ...... 

 

واقعیت های مستقل از تصاویر

وقتی به یک منظره یا یک شی نگاه میکنید حتما به این نکته پی برده اید که نمی توان همزمان عمق و سطح تصویر را به وضوح دید...یعنی اگر قرار باشد به سطح توجه کنید، قطعا زمینه را تار می بینید و اگر تمرکزتان را بر تشخیص ِ زمینه ی تصویر متوجه کنید، لاجرَم وضوح ِسطح ِتصویر را از دست خواهید داد...هرچند چشم انسان قابلیت این را ندارد که عمق و سطح تصویر را همزمان بصورت واضح ببیند، اما مغزش احتمالا این تشخیص را میدهد که تاری و شفافی ِ سطح یا عمق تصویر، ناشی از خطای چشم است و به ذات اجسام و اجرام بر نمیگردد. به عبارت دیگر، اصالت یک تصویر و کِدری یا تاری آن مستقل از نوع نگاه است و تار دیدن، دلیل بر تار بودن نیست. 

حالا اگر با این تیپ طرز تفکر، به آدمهای جامعه و عقایدشان بنگریم، درمیابیم که ارزش و ضد ارزش و فضائل اخلاقی و رذیلت ها  کاملن وابسته به مدلِ نگاه کردن هست و از یک شخص به شخص دیگر تغییر می کند و لذا بهتر است قبل از اینکه عده ای را در جامعه بخاطر افکارشان به ملحد و کافر بودن و عده دیگری را به عقب افتاده بودن متهم کنیم، به ذات آدمها که مستقل  از نگاه ما هست، احترام بگذاریم و تصاویر مخدوش را بگذاریم به حساب نوع دیدنمان... تا شاید جهانمان دیدنی تر و آراء و مکاتب ِآن در کنارِ ِهم قرار گرفتنی تر شود.