-
لایف ایز نات گوووود (روزنوشت)
جمعه 15 اسفندماه سال 1393 23:13
دیروز بعد از مدت ها بلاخره وقت کردم و با فاطمه رفتم برای خرید تلویزیون. با هزار زور و فشار. هرچیز که خردیش به عهده ی من باشد یک جوری گندش را در می آرم بس که بی حوصله و اعصاب هستم در امر خرید و از این مغازه به آن مغازه رفتن. بالای جمهوری خیابان نمی دانم چی چی ماشین را پارک کردیم و از کوچه ی رم بغل سفارت ایتالیا پیاده...
-
زینب جان(روزنوشت)
جمعه 26 دیماه سال 1393 18:42
همکارم، خانوومش قزوین معلمه و تعهد به خدمت در اونجا داره، لذا خودش اینجا مجردی زندگی میکنه و فقط آخر هفته هاست که میتونه بره پیش زن و بچش. یه دختر چهار ساله داره به نام زینب. آخ که من عاااااااشق حرف زدن های تلفنی این پدر و دختر هستم. سلام زینب جان. خوبی بابا؟ جانم بابا. چی کار کردی؟ نقاشی کشیدی بابا؟ جایزه بردی بابا؟...
-
اخلاق شتری (طنز)
شنبه 20 دیماه سال 1393 21:59
بعضی آدما، کافی یه کلمه راجع به یه موضوعی حرف وسط بیاد...تا آخر مجلسو دس می گیرن و اونقد افاضاتشون ادامه پیدا میکنه که از جایی به بعد، رنگ و بوی داستان و خیال بافی به خودش می گیره. فرقی نداره. حرف از سیاست باشه یا اقتصاد یا فرهنگ و یا غیرو. در هر زمینه ای صاحب نظرند و ذو الفضل العظیم...سرایی (سرگایی؟!) یکی از همین سنخ...
-
مهاجرت (روزنوشت)
یکشنبه 30 آذرماه سال 1393 15:24
مقوله ی مهاجرت در مملکت ما همیشه با تعابیر و برداشت های مختلفی در سطح عوام مواجه بوده. به صورت سنتی، اولین قضاوت در مورد یک آدمی که از ایران مهاجرت میکنه در نظر بقیه اینه که طرف نمی تونسته با بایسته های ایدئولوژیک و پوشش رسمی اینجا خودش رو وفق بده و لذا غم غربت و دوری از وطن رو به جوون خریده برای آزادی بیشتر که خب...
-
(بلک لیست)
سهشنبه 18 آذرماه سال 1393 22:34
-
(روزنوشت)
چهارشنبه 12 آذرماه سال 1393 00:27
این اواخر، به مسائلی دقت می کنم که تا پیش از این خیلی در کانون توجهم نبود. مثلا خواب... کدووم خواب؟... همون خواب. هموون که رنگارنگه...بله قبلنا خواب نما شدنم چند حالت بیشتر نداشت. یا اینکه اصلن و مطلقن خوابی نمی دیدم، یا اگر خوابی می دیدم تا صبح یادم نمی ماند و یا اگر در اندک مواقعی هم خوابم را به خاطر می آوردم، به...
-
ای کاش یوسف برادر داشت (برداشت آزاد)
جمعه 23 آبانماه سال 1393 21:51
عکس: Schmite موزیک: محسن چاووشی پخش با google chrome
-
مرگ (قصارنوشت)
چهارشنبه 14 آبانماه سال 1393 22:27
محال است برای ما، تصور دنیای بدون ِ ما...
-
عاشورا (روزنوشت)
شنبه 10 آبانماه سال 1393 22:02
در مورد عاشورا، درگیر تناقضات روایی قضیه نشوید و توقع نداشته باشید بعد از 1400سال، حادثه ای بی کم و کاست برای شما بازگو شود. مطلبی خواندم از مرحوم شهیدی که در مطالعاتش پیرامون قضیه امام حسین، آنقدر به روایات و اسناد متناقض در مورد کیفیت و جزئیات واقعه برخورد کرده که تنها چیزی که می تواند در مورد عاشورا با قطعیت و یقین...
-
(برداشت آزاد)
شنبه 5 مهرماه سال 1393 23:52
ابراهیم حاتمی کیا: «بین آنچه که مردم میخواهند و آنچه بچههای سینما میگویند فاصله است. سینما برای من بت نیست. فرش قرمز برای ما مسیر خون است. ما با چیزهای عجین بودیم که نمیتوانیم از آن دست بکشیم. کجاست قلمهایی که با قدرت پای این بحثها بایستد. زمانی زیادی است که مجله و روزنامه نمیخوانم چون احوالشان با من یکی نیست....
-
کیتارو (موسیقی)
پنجشنبه 3 مهرماه سال 1393 09:44
وقتی جریان سیال احساسات و جوشش درونی هنر، از یک ذهن خلاق عبور می کند و در کوره ی تجربه و خلاقیت آبدیده می شود، برون داد این فرایند را می توان موسیقی نامید. به باور بسیاری، موسیقی و نت ها مفاهیم بی صورتی هستند که از ماوراء الطبیعه به ذهن وارد می شوند و هنرمند، این مفاهیم را بصورت آواهایی محسوس و مسموع در می آورد....
-
جرقه ی کوچولو (روزنوشت)
پنجشنبه 13 شهریورماه سال 1393 11:46
می گفت دکتر فلانی که از بزرگترین متخصصان سرطان در امریکاست، در یک همایشی گفته: "مهمترین عامل ابتلا به سرطان، تنش های عصبیست". وقتی آدم استرس دارد، وقتی فکرش خراب است و از درون درگیر هزار مشکل و معضل روحی و جسمی و مادی و غیر مادیست، ناگهان ممکن است یکی از سلول های بدن تققی بزند و از فرم خارج شود. مثل چی؟......
-
(عاشقانه)
دوشنبه 20 مردادماه سال 1393 21:50
اوقاتم در این ایام به سخت ترین شکل ممکن سپری شد. غم از دست دادن یگانه مرد زندگیم چیزی نیست که بشه به این سادگی فراموشش کرد و حالا انبوهی از سرخوردگی و یاس برام باقی مونده. تنها دلخوشیم در کنار حضور مادر و خواهر، وجود همسری هست که هنوز هم مثل روز اول دوستش دارم و بهش عشق می ورزم. این چند خط ناقابل به پاس یکسال با هم...
-
کودتا (به قلم من...به روایت تصویر)
دوشنبه 13 مردادماه سال 1393 21:12
شعبان جعفری یا همان شعبان بی مخ معروف، به همراه جمعی از اراذل و اوباش در حال عربده کشی در اطراف منزل دکتر مصدق، که تا همین چند ساعت پیش نخست وزیر بوود. پری بُلنده، فAحشه ی معروف تهران که در سLیته گری و بی حیایی نظیر نداشت، به همراه جمع دیگری از اراذل و اوباش همیشه در صحنه، در حال شعار دادن و اقدام علیه دولت مصدق....
-
جعبه سیاه (روزنوشت)
جمعه 30 خردادماه سال 1393 20:21
جام جهانی فوتبال، لیگ جهانی والیبال، احتمال توافق با 5+1 در هفته آتی، کشتار شیعیان عراق بدست داعش و ... از میان همه ی این اخبار، اما یک خبر کوتاه و تاثیر گذار حسابی دهان به دهان چرخید. "شهلا توکلی همسرمرحوم تختی در گذشت" 47 سال پیش از این، مردی چهره در نقاب خاک نهاد که محبوبترین قهرمان و مردمی ترین پهلوان...
-
همه ی شرکای آقای رئیس (داستان)
جمعه 23 خردادماه سال 1393 20:20
تققی به توققی خورد و امیر رجبی که تا دیروز توی سوراخ سمبه های کارخونه با موتور گز میکرد که ببین کی خوابیده یا کی سیگار میکشه تا راپورتشو بده بالا، زد و شد رئیس بازرسی و انتظامات. جووری جو گرفته بودتش که حالا دیگه با کت و شلوار میگشت و کلمات قلمبه سلمبه توو حرفاش بکار میبرد. یه روز ظهر بعد از نهار نشسته بودم پای...
-
(روزنوشت)
دوشنبه 19 خردادماه سال 1393 00:35
چهل روز از رفتن بابا گذشت. رفتنی که هنوز زبونم بر نمی گرده ازش حرف بزنم. خدا خودش می دونه که توو این مدت چی به ما گذشت و چقدرضربه سنگینی خوردیم. من که تا دو ماه پیش دنبال درمانش بودم، الان هر روز و هر لحظه با دیدن نشانه هاش حالم دگرگون میشه. هضم این درد خیلی سخت و بلکه غیر ممکنه. گویی یک جای خالی برای همیشه تووو زندگی...
-
یادت را به شمعدانیها پیوند زده ام(روزنوشت)
دوشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1393 17:34
سلام بابا روزت مبارک...بابا این چند روز همش می خواستم بیام روزت رو تبریک بگم اما خودت میدونی حالم رو. دستم به قلم نمیره، دلم به نوشتن از نبود تو رضا نمیده...هنوز بوی تو رو میشه از گوشه گوشه ی خونه حس کرد. هنوز رد دستای زحمت کشت رو میشه روی تمام محیط خونه دید. هنوز صدات رو میشه توو اتاق ها شنید. بابا واسه این پست یه...
-
بادبادک رفت بالا.....قرقره از غصه لاغر شد (روزنوشت)
جمعه 5 اردیبهشتماه سال 1393 21:51
امروز بابام برای همیشه پر کشید و رفت
-
قسمت اول: از تهران تا مدینه (سفرنامه حج)
چهارشنبه 20 فروردینماه سال 1393 19:02
ساعت 6 صبح روز 92/11/24 ساعت زنگ میزنه و من بلافاصله از خواب بیدار میشم و فاطمه رو که حالت نه خواب نه بیدار داشت صدا می کنم. بعد به سراغ بقیه اهل خونه میرم و در عرض چند دقیقه همه ی لامپهای خونه ی ما روشن میشه. خیلی سریع حاضر میشیم. یه چایی و کمی نون و پنیر به عنوان صبحانه می خوریم. چمدون ها رو از دیشب داخل ماشینم...
-
(روزنوشت)
چهارشنبه 28 اسفندماه سال 1392 19:09
باز آمدم چون عید نو تا قفل زندان بشکنم وین چرخ مردم خوار را چنگال و دندان بشکنم ************************************ +با آرزوی بهترین ها، برای داشتن ِ سالی خووب
-
(روزنوشت)
شنبه 17 اسفندماه سال 1392 18:26
سلام سلام سلام ممنون از همه ی دوستایی که توو این چند وقته و در نبودم چه بصورت حقیقی و چه مجازی، با پیام های پر مهرشون منو مورد لطف قرار دادن. ما، چهارم اسفند و حوالی ساعت 10 شب، بعد از 10 روز انجام فریضه ی حج، رسیدیم تهران. قبل از رفتنم می دونستم اعتبار اینترنت تموم میشه و باید بعد از اومدن تمدید کنم. اما اصلن فرصت...
-
(روزنوشت)
یکشنبه 20 بهمنماه سال 1392 21:21
1- زندگی هر آدمی مملو است از گردنه های سخت و امتحان های مختلف ِکه گاه آنقدر دشوار و غیر قابل تحمل میشه که انسان ممکنه دیگه هیچ رمقی برای ادامه ی این مسیر نداشته باشه. در این شرایط تنها چیزی که میتونه آرامش رو به ارمغان بیاره، یاد خداست... و البته داشتن یه همراه و همسفرخووب. من خوش شانس هستم که همیشه قبل از این که...
-
دکتر بی پول (روزنوشت)
چهارشنبه 16 بهمنماه سال 1392 20:02
با عرض معذرت برای تاخیر در به اشتراک گذاری این پسـت باید عرض کنم وقتی پست قبلی رو می نوشتم، حس کردم اینجور یه طرفه به اطبای محترم تاختن و همه رو از دم یه تیغ گذروندن شاید کمی تا قسمتی بی انصافی باشه. لذا جستجو کردم و متوجه شدم بخش اعظمی از پزشکان فاقد در آمد مکفی هستند. اولش به نظرم رسید مقاله ای که ادعا میکنه 90 درصد...
-
دکتر پولدار (روزنوشت)
چهارشنبه 9 بهمنماه سال 1392 22:03
طالقان به لحاظ اقلیمی و موقعیت مکانیه نزدیک به تهرانش همیشه در کانون توجهات مایه داران و مرفه ان ِ بی درد بوده است. همین شده که الان بخش اعظمی از ویلاها و خانه های بلاد آبا و اجدادیه ما در اختیار کسانیست که اصل و نسبشان اصلن هیچ ربطی به آنجا ندارد. یک آقایی هست به نام دکتر هاشمی. اسم کوچکش را نمی دانم اما دکتر عمومیست...
-
عروسی مازنی (برداشت آزاد)
سهشنبه 24 دیماه سال 1392 22:08
-
گیتار (سه اپیزودی)
سهشنبه 10 دیماه سال 1392 18:03
اپیزود اول: داشتن یک اتاق شخصی برای من حداقل حُسنی که داشت این بوود که وقتی از مهمونی خوشم نمی اومد، میرفتم داخل اتاقم درب رو قفل می کردم و تا لحظه ی خروج مهمون از خونه، از اتاقم خارج نمی شدم. البته این کار یه جورایی بی ادبی هم محسوب میشد و خونواده موضع منفی راجع بهش داشتن اما کم کم به این قضیه عادت کرده بودن. آخه...
-
(روزنوشت)
چهارشنبه 4 دیماه سال 1392 18:21
بعضی کشور ها نام و موقعیتشان را براحتی می توان بر روی نقشه ی جغرافیا پیدا کرد اما در عصر انفجار اطلاعات و در هیاهوی بوق های رسانه ای شرق و غرب، اسمی ازشان نیست. انگار یک مشت ملت بی سر و صدا در آن نقطه دارند بدون هیچ نوع کانفلیکت با هم زندگی می کنند. مثلن همین مغولستان ِ خودمان ... خداییش تا حالا چندتا از شما تلویزیون...
-
(روزنوشت)
پنجشنبه 28 آذرماه سال 1392 00:05
امشب هنگام بازگشت به خانه، وقتی از خیابان پیچیدم داخل کوچه مُطَووَلمان، زن و شوهری با یک بچه ی مثلن سه چهار ساله، از دور و در جهت مخالف می آمدند که توجهم بهشان جلب شد...چون یک خانووم چادری قد بلند در کنار یک شوهر علیل که به شدت می شلید، گونه ای گوناگون از ناهمگونی پدید آورده بودند. همان لحظه گفتم چه کارها و چه حرفهاو...
-
(روزنوشت)
پنجشنبه 14 آذرماه سال 1392 11:02
زندگی عرصه ایست برای آزمایش ها و امتحانات کوچیک و بزرگ. خیلیا در این عرصه پیروز میشن و خیلیای دیگه هم قافیه رو میبازن. این روزا و شبها یعنی دو هفته ی اخیر شاید یکی دو روزم بیشتر، ما و من در حال گذران یکی از سخت ترین مقاطع زندگیمون هستیم. پدرم مبتلا به یک بیماری صعب العلاج شده. پدری که برای من همیشه تکیه گاه بووده و...