-
ریش خند...
یکشنبه 29 آبانماه سال 1390 22:27
یوختایی میشه که بعضی از اشیاء، بیشتر از آدمها حرصمو در میارن.... جوری که فک میکنم از عمد دارن اینجوری رو اعصابم رژه میرن..... مثلا ریموت ماشین، موقعی که دوبله پارک می کنی و افسر داره میاد سمتت، در رو باز نمیکنه و باید 10 بار دکمه اش رو فشار بدی.... یا وقتی دست توو کیف میکنی، عمرا اون چیزی که مد نظرته بیاد توو دستت و...
-
عصر جمعه ی لعنتی....
جمعه 27 آبانماه سال 1390 17:16
عصر جمعه همیشه دلگیر بوده. شاید این دلگیری حداقل برای ما بچه های دهه 60، ریشه در خاطراتمون داشته باشه. این آهنگ رو شنیدید؟ چیزی رو به یادتون نمیاره؟ چه حسی نسبت به این آهنگ دارید؟
-
رفاقت...
پنجشنبه 26 آبانماه سال 1390 22:33
فاصله محمدرضا، وحید، محمدحسین تا من به اندازه یک لنز دوربین
-
فروش می کنند... یا فروش، میکنند؟
چهارشنبه 25 آبانماه سال 1390 17:17
جون دلم براتون بگه که ما یک وام 7 میلیونی خودرو داشتیم که چون خودم ماشین دارم، می خواستم نقدش کنم و بزنم به یکی از زخم های بیشمار و تمام نشدنی مالی ام. خلاصه مدت ها گشتیم دنبال یه سوراخی که بتونیم یه پیش فاکتور جور کنیم تا بدون خرید خودرو، وام مربوطه رو دشت کنیم. (این روزها سوراخ ها هم همه نقدی کار میکنن) اما نشد که...
-
بهترین صداها...
سهشنبه 24 آبانماه سال 1390 20:33
دیشب حداقل برای من واقعا شب خاطره انگیزی بود و بچه ها حسابی سنگ تموم گذاشتن و کلی به مباحثه و مجادله و طنازی و شیطنت پرداختن و شب عید خیلی زیبایی رو رقم زدن..... دستتون و دموتون به ترتیب درست و گرم..... این وسط محمد عزیز و دوستای گلش هم آهنگ ای ایران رو البته بعد از زمان مسابقه برای من ارسال کردن که با سپاس فراوان...
-
و سرانجام ...رو نمایی از صداها
دوشنبه 23 آبانماه سال 1390 23:00
سلااااااااااااام شب شما و عید شما به ترتیب بخیر و شدیدا مبارکا باشه... ممنون که اومدین به خونه خودتون..... امشب طبق قرار قبلی که باهاتون داشتیم از صدای بچه ها رونمایی خواهد شد. دوس داشتیم تعدد شرکت کننده گان مون بیشتر میشد که نشد و خوب اینی شد که شد/. شما میتونید تک تک آهنگا رو گوش کنید و بفرمایید که از کدوم صدا بیشتر...
-
پیش درآمد
یکشنبه 22 آبانماه سال 1390 21:11
1) تشکرجات سلام اول خواستم یه تشکر کلی کنم از همه عزیزان و دوستانی که به این وبلاگ که چیزی بیش از یک کلبه درویشی نیست، لطف داشته و نگاه مهربونشون رو دریغ نمی کنند. حقیقتش زمانی که توو یکی از وبلاگ ها بازی خوانندگی رو دیدم خیلی خوشم اومد و دوست داشتم اینجا هم امتحان کنم. البته پیش بینی این که آیا کسی حاضر هست صداش رو...
-
نه دا ناطق.....
جمعه 20 آبانماه سال 1390 21:04
اصلش باسه ما هشتادیا خعلی افت داشت که یه دوختر یه ضعیفه بشه نفر اول کنکووور ریاضی و حساب و اینا ... با خودمون عهد کردیم عکسشوو که توو روزنامه دیدیم زاغشو بیزنیمو باسش یه مراسم چاقو کشون یا اسید پاشون راه بیندازیمو حالشو کونیم تووو قوطی....اما این دل صاب مرده عکسشو که توو روزنامه دید، بد خاطرخاش شد.... خولاصه بی خیال...
-
برف.......
چهارشنبه 18 آبانماه سال 1390 12:36
دیشب حوالی ساعت 9 که از یه ماموریت کاری برمیگشتم، اتوبان قم هوا حسابی برفی بود..... اتوبان تقریبا خلوت و برفی که رقص کننان و پایکوبان میومد و می خورد به شیشه ماشین... راننده تمومه طول مسیر حرف میزد از این در و اوون در.... منم برا این که ناراحت نشه سرم رو واسش تکون میدادم ولی اصلا حواسم بش نبود....... بارش برف رو نیگا...
-
دل رو به دریا بزن و بخون......
دوشنبه 16 آبانماه سال 1390 14:43
همه ما مواقعی میشه که برای خودمون، برای دلمون می خونیم. گاهی شاد گاهی غمگین، پاپ، کلاسیک و .......... اصلنم مهم نیست که ما صداهامون چقد شبیه صدای خواننده اصلی هست.... ما برای رفع دلتنگی هامون می خونیم. خوندن میتوونه تا حدود زیادی حس و حال ما رو که شاید بعضی اوقات به زبان آوردنش با کلمات رسمی خیلی مشکل باشه، بیان کنه...
-
خواب یا بیداری...
یکشنبه 15 آبانماه سال 1390 21:29
غروب که برای برگشتن به خونه سوار سرویس میشم، هوا کاملا تاریک هست... با احتساب یک ترافیک معمولی، ما اقلکن یک ساعت و نیم توو راه هستیم تا برسیم خوونه.... واسه همینم هست که راننده تمام چراغ های داخل رو خاموش میکنه و همه همکارا توو تاریکی به خواب میرن... فک کنم فقط من بیدار میمونم.... توو اوون ظلمات سرم رو می چسبونم به...
-
بچه های دیروز....
جمعه 13 آبانماه سال 1390 21:07
عصر امروز خاله عزیز و پسرانش اینجا بودند. سرویس پسر خاله ام محسن دیروز ظاهرا یاتاقان زده است و راننده شان تماس گرفته با خاله که فردا بچه را خودتان به مدرسه ببرید و خاله هم قرار است فردا صبح با ال 90 سفیدش بچه را به مدرسه ببرد... داشتم فک می کردم اگر زمانی که من ابتدایی بودم همچین اتفاقی برایم میافتاد و سرویس مدرسه مان...
-
عاشقتم..........خدا حافظ
پنجشنبه 12 آبانماه سال 1390 20:05
این پست سمیرا من رو یاد اینننن آهنگ سلن دیوون میندازه .............................. I Love You.........Good Bye
-
------------------
چهارشنبه 11 آبانماه سال 1390 23:39
هرچی زوور بزنی که راجع به یه مسائلی نظرت مثبت تر باشه .... نمیشه دیگه مگه زووره؟ اینقد خسته و داغوونم که حوصله هیچیو ندارم و اصلا حال حرف زدن ندارم فقط می خوام با تمام وجوووود بگم: باید شاشید تووو این مملکت مزخرف و قوانین مزخرفترش.... شاید فردا تعریف کردم...
-
و اما امروز...
دوشنبه 9 آبانماه سال 1390 21:11
توو دنیای حقیقی اگر دوستت بخواد یه مدتی ازت دوور باشه، سخته ها... ولی بلاخره میشه یه جورایی ازش خبری گرفت...اما توو فضای مجازی، قضیه خیلی متفاوته... دوستایی پیدا میکنی که میتونی فارغ از همه قیل و قال های دنیا و قواعد دست و پا گیر زندگی روزمره، باهاشوون خوش باشی، فکر کنی، گریه کنی، توو احساساتت شریکشون کنی و براشون...
-
تو خیلی میارزی.. باور کن...
شنبه 7 آبانماه سال 1390 21:12
آهای بچه رفتی اوون بالا چیکار... میافتی پایین سقط میشی.. مامان می خوام خود کشی کنم... می خوام خلاص شم از این زندگیه بی ارزش.... اوا خدا مرگم بده خاک به سرم... چرا آخه؟ مامان من احساس پوچی میکنم... احساس بی ارزشی میکنم... احساس می کنم هیشکی ما رو دوست نداره... نه پسرم... تو خیلی می ازری تو خیلی مهمی ... باور کن نه...
-
بهار در پاییز.........
جمعه 6 آبانماه سال 1390 14:06
الهی بمیرم عزیزم..... همین الان دیدمت.. اخه وقت گیر آوردی.... الان چه وقت به دنیا اومدنه.... تو پاییز.... زیر باروون قول میدم با مامان صحبت کنم که تو رو بیاره توو اتاق.... تو هم قول بده خشک نشی........
-
همه همکاران من
پنجشنبه 5 آبانماه سال 1390 13:23
محل کار من، خارج از شهر تهران هست. کارم را خیلی دوست دارم و همکارانم هم اکثرا از سطح بالای تحصیلات برخوردارند. اما بدلیل این که محیط کار ما کاملا مردانه هست و بندرت حتی یک سوسک مونث از چند کیلومتری آن می گذرد، بعضی ناهنجاری ها در آن وجود دارد. بعلاوه اینکه برخی از آدم ها اگر جان به جانشان کنی، آدم بشو نیستند و با...
-
غم، شادی،غم (به انضمام موسیقی)
یکشنبه 1 آبانماه سال 1390 22:13
اپیزود اول: غم یک ماه از پاییز هم گذشت و خبری از باروون نشد. اگر باروون نباریدن رو بشه با تغییرات آب و هوایی و گرم شدن کره زمین و از این چرندیات توجیه کرد، اما خیلی از نشونی های دیگه پاییز هست که گم شده و با هیچ منطقی نمیشه نبودش رو موجه جلوه داد.... دیگه از برگ ریزون خیلی خبری نیست.... دیگه هرچی بگردی نمی تونی چهارتا...
-
انسان، معلول یا علت
جمعه 29 مهرماه سال 1390 12:08
کانت درجایی میگوید: فلسفه همچون درختی است که ریشه اش متافیزیک، ساقه اش فیزیک، و شاخه هایش علوم دیگرند. . مارتین هایدگر نقدی بر کانت میزند و چنین می گوید: متافیزیک که از نظر کانت ریشه است، خود به تنهایی از عهده تغذیه درخت فلسفه بر نمی آید و باید در خاکی باشد تا آنچه برای بقاء فلسفه و ارتزاق آن لازم است از خاک دریافت...
-
زن و شوهری (دیالوگ)
چهارشنبه 27 مهرماه سال 1390 22:39
-
زیبا اما کوتاه (روز نوشت)
دوشنبه 25 مهرماه سال 1390 20:45
صبح اول وقت برای کاری به بانک رفته بودم. نسبا خلوت بود و 4 یا 5 نفر جلوتر از من بودن. یه فیش واسه برداشت از حسابم می خواستم پر کنم و چون طبق معمول خودکار همراهم نبود رفتم روی پیشخون بانک شروع کردم به پر کردن . همین حین دیدم کنارم یه دختره اومد وایستاد و گفت ببخشید... من خودمو کنار کشیدم که به کارش برسه. میخورد حدودا...
-
عصر پنجشنبه در نمایشگاه (روز نوشت)
جمعه 22 مهرماه سال 1390 09:46
بلاخره جوور شد که این پنجشنبه به نمایشگاه رسانه های دیجیتال بریم که در مصلی برگزار شد. نمایشگاهی که هرساله همین موقع ها برگزار میشه. موضوعش در مورد رسانه های مجازی و نرم افزار رو کلا این بحث هاست. در مجموع من کیفیتش رو پایین دیدم. کلا ما استاد این هستیم که مراسم ها و نمایشگاه هامون هر سال کیفیتش نسبت به سال قبل بدتر...
-
نا تمام (موسیقی)
چهارشنبه 20 مهرماه سال 1390 18:37
دنیای عجیبیست این دنیای موسیقی، دنیایی عجیب، بدیع و پر از تجربه های تک نفره. موسیقی را که همه برایش بال بال میزنن ممکن است کمترین تاثیری در تو نمی گذارد و یک آهنگی را که شاید برای دیگران عادی باشد، چنان شور و تاثیری در تو می گذارد که نمی توان با هیچ کلامی توصیفش نمود. فارغ از معنی و مفهوم، به تفکر و مباحثه با درون...
-
روشنفکر (قصارنوشت)
یکشنبه 17 مهرماه سال 1390 22:50
جامعه ی عقب افتاده... . . . . . . . . . . روشنفکرش هم عقب افتاده است. !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
-
دیدار با شخصیت مورد علاقه (بازی وبلاگی)
شنبه 16 مهرماه سال 1390 20:58
با تشکر از حضور گسترده و میلیونی شما در این بازی. جواب ها به شرح ذیل می باشد: 1) سمیرا ایشون می خواستند اشتون کوچر رو ببینند و در مورد این که چی می خوان بهش بگن هم چیزی نگفتن. خوب حتما خصوصی بوده دیگه. اصلا به ما چه مگه ما فضولیم. در ضمن من راستش رو بخواین اصلا این آقای کوچر رو نمی شناسم فقط یه سرچی کردم دیدم ظاهرا...
-
ملاقات با شخصیت مورد علاقه (بازی وبلاگی)
چهارشنبه 13 مهرماه سال 1390 22:17
تصور کنید که همین الان به شما میگن هرکی رو دوست داری می تونی ببینی و با هاش حرف بزنی اولا: شما دوست دارید با چه کسی ملاقات داشته باشید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ دوما: اگه ببینینش چی بهش می خواهید بگید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ توضیحات: 1-نظراتون رو بصورت کامنت بفرستید و یا از طریق ایمیل زیر ارسال کنید: diaco_d@yahoo.com 2- اون...
-
بد و بدتر
دوشنبه 11 مهرماه سال 1390 21:25
تا جایی که من یادم هست، انتخاب های زندگیم بین بد و بدتر بوده....همیشه یا حق انتخاب نداشتم و همه چیز تحمیلی و زوری بوده و یا اونجاهایی هم که می تونستم انتخابی کنم معمولا این انتخاب بین بد و بدتر بوده... یعنی یکی از انتخاب ها آنقدر مزخرف و آشغال بود که برای فرار از اون مجبور بودم برم سراغ گزینه های دیگه که خوب اونها هم...
-
شاید عشق یعنی... (سه اپیزودی)
پنجشنبه 7 مهرماه سال 1390 16:55
1- عشق یعنی با یه ماشین پونتیاک سفید سگ پدر ... بری دنبالش و ببریش یه رستوران بی شرفی که قبلا لعنتی ترین میزش رو رزرو کردی ... با یه نور کم و دو تا شمع که رو میز روشنه و شامی که بابتش باید پول خون بابای صاحب رستوران رو بدی، و یه تنگ آب و چند تا اقاقی توش... یه سرویس طلاسفید اصل ایتالیا رو بدی بهش و بگی دوست دارم . . ....
-
خواب (هذیان های زنجیره ای)
یکشنبه 3 مهرماه سال 1390 22:56
وقتی نهار امروز که گوش شیطون کر، حضرات یک عدد ماست موسیر ضمیمه اش کرده بودن، خوردم، به اتاق اومدم و صندلی رو دادم عقب و لنگ هام رو دراز کردم کنار اون فن کوئل سگ مصعبی که تمام تابستان امسال باد گرم از خودش در می کرد. اومدم چرتی 5 دقیقه ای بزنم که سید حسین بی هوا وارد اتاق شد با سینی پر از چای... چای رو روی میزم گذاشت و...