-
حسین ... نفس مطمئنه
یکشنبه 5 آذرماه سال 1391 16:54
عکس: امیر هاشم دهقانی قاری : استاد عبدالباسط
-
پیرغلام
یکشنبه 5 آذرماه سال 1391 00:11
عکس : + مداحی: سلیم موذن زاده
-
سردار
شنبه 4 آذرماه سال 1391 14:55
عکس: + مداح : محمود کریمی
-
دستی بر قبضه ی شمشیر
جمعه 3 آذرماه سال 1391 10:57
منبع : + مداح : محمود کریمی
-
سینه زنی
سهشنبه 30 آبانماه سال 1391 23:18
عکس: سهیل مطوری مداح : حمید علیمی
-
تیر، تنت را به مصاف آمدست؟؟؟
پنجشنبه 25 آبانماه سال 1391 20:50
عکس: فتوبلاگ بابک برزویه شعر : محمد رضا آقاسی
-
رویا
دوشنبه 22 آبانماه سال 1391 21:28
عکس: فتوبلاگ میلاد معصومی موزیک: one man's dream - yani
-
تو می روی
جمعه 19 آبانماه سال 1391 22:10
" قطار می رود تو می روی تمام ایستگاه می رود و من چقدر ساده ام که سال های سال در انتظار تو کنار این قطار رفته ایستاده ام و همچنان به نرده های ایستگاه رفته، تکیه داده ام.... "
-
مملکت ِ دایورت شده
سهشنبه 16 آبانماه سال 1391 21:52
بلوار ِشهید تیموری امشب به طرز دیوانه کننده ای ترافیک بوود.یک همچین ترافیکی عمرن در این خیابان سابقه نداشت. من که طبق معمول ِ هر شب پیاده طول ِ خیابان را طی میکردم و شاهد بوق زدن های ممتد رانندگانی که حسابی کلافه شده بودند، بودم، حدس میزدم که آن جلوملوها و سر ِ خیابان بایستی یک اتفاقی افتاده باشد که همچین ترافیکی درست...
-
غدیرخم
شنبه 13 آبانماه سال 1391 09:32
اینکه در فاصله ی هشتاد و چند روزه ی غدیر خم تا سقیفه، چه اتفاقی افتاد که عموم مردم، تصریحاتِ حضرت خاتم را فراموش کردند و اینکه چرا علی ابن ابی طالب هیچگاه نه در ماجرای سقیفه و نه در نهج البلاغه برای اثبات ِ حقانیتش به ماجرای غدیرخم استناد نکرد، سوالیست که همواره تاریخ در برابر آن سکوت پیشه کرده است. با همه این احوال،...
-
شه را شوب
پنجشنبه 11 آبانماه سال 1391 23:42
فقط باید ایستادن بر روی بلندی و به تماشا نشستن ِ شبانه ی شهر را تجربه کرده باشید تا لذت آن را درک کنید. سکوت ِسنگین و مرموز که از پشت ِ شبانه های یک شهر به گوش می رسد و انبوه چراغ های روشن همچون خوشه چین ِ ستاره در نامتناهی ظلمات، همه و همه، تصویری وهم آلود از مستولی شدن ِ هیولایی هولناک بر شهر را در ذهن تداعی می کند...
-
دیواری فراسو...
دوشنبه 8 آبانماه سال 1391 21:15
من این سو ---- ---------------- --------------- -------------- ------- ---- ---------------- --------------- -------------- ------- ---- ---------------- --------------- -------------- ------- -------------- ---------------- --------------- -------------- -------------- ---------------- --------------- --------------...
-
طلا
یکشنبه 7 آبانماه سال 1391 22:59
قدر و ارزش و اعتبار طلا را حتی منی که از کللهم اجمعین جواهرات ِ عالم فقط یک ربع سکه بهار آزادی دارم هم کاملن درک می کنم. اینکه چرا از بین تمام فلزات و حتی غیرفلزات، طلا تا بدین حد در کانون توجهات بوده و ذی قیمت است، سوالی است که بنده تاکنون جواب محکم و قائمی برای آن نیافته ام. ای بسا عناصر و فلزاتی زیباتر و کمیاب تر...
-
روزگار قریب یا غریب
شنبه 6 آبانماه سال 1391 21:13
چند شب پیش نشسته بودیم و از شبکه ی جام جم سریال "روزگار قریب" رو نگاه می کردیم. کودکی رو نشون میداد که به شدت مریض شده بوود و در تب ِ شدیدی می سوخت. بالای سر ِ کودک سه زن نشسته بودن و دوتا از اونها اسامیه مختلف رو می گفتن ودیگری این اسامی رو روی تخم مرغ یادداشت می کرد و دکتر قریب که اونموقع کودکی حدود ِ هفت...
-
رسوای زمانه
جمعه 5 آبانماه سال 1391 11:25
هِله را میشود از ته دل دوست داشت، هِله مهربان پیر غمگین را، که صورت گرد و کوچکش توی چین و چروکهای سالخوردگی مچاله است، اشکهایش میریزد روی هاشورهای چروک صورتش، گریه میکند ... حتی میشود اشکهای هِله را دوست داشت، از بس روی چروکهای غمگینش به روشنی میزنند ... او اینجا تنهاست، در تکاتاق تاریکی گوشه حیاطی...
-
قیاس مع الفارق و مع المفروق
چهارشنبه 3 آبانماه سال 1391 22:18
به عقیده من در این آشفته بازار ِمملکت.............................. که قیمت ها............................................. گاهی همچون دامن زنانه............................... شب ها می رود بالا و روزها می آید پایین.......... و گاهی هم همچون شورت مردانه................... شب ها میرود پایین و روزها می آید...
-
یک لیوان شیر
سهشنبه 2 آبانماه سال 1391 23:47
زمانی که دانش آموز بودم، بخاطر اینکه پدرم تابستون تعطیل بوود، کلهم تعطیلات تابستونی رو می رفتیم طالقون. یعنی به محض اینکه آخرین امتحانو میدادیم، سریع لباس مباسارو جمع می کردیم و یه روزم میرفتیم فروشگاه قدس حبوبات و گوشت و مرغ و اینارو میخریدیم و فلنگ رو میبستیم به سمت ولایت. من و مادرم و خواهرم تمام تابستون رو اونجا...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 2 آبانماه سال 1391 00:20
فاطمه جان آبجی کوچیکه تولدت مبارک باشه نمیدونم میای اینجا رو بخونی یا نه اما من همیشه و هر سال تا زنده ام تولدت برام مهمه و تبریکشو همینجا میگم ایشالا که زندگیت پر از لحظه های خووب باشه و خدا رو شکر که تو رو به ما داد. امیدوارم که توو دنیای حقیقی موفق و پیروز باشی و اگه بازم حس و حال ِ ما مجازی ها رو داشتی، بهمون...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 مهرماه سال 1391 23:57
رفتم دفتر ِ معاونت یه چند برگ کاغذ آ چهار بردارم دیدم حامد، آبدارچی ِ اداره، نشسته روی صندلی معاونت و لَم داده و با تلفن ِخط ِهشت که برای تماس های خارج از اداره است، داره با نامزدش که یک ماهه عقد کردن، گل میگه و گل میشنوه و نقشه میکشه برای آیندشون که برن یه توک پا تا کره ی ماه و برگردن و زمین رو دور بزنن و چنین کنند و...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 29 مهرماه سال 1391 21:33
فقط برای اینکه بدونید و از من نپرسید: دیروز صبح متوجه شدم فاطمه خانوم که بهترین دوست من در فضای مجازی بوود و مثله خواهر دوستش داشتم، وبلاگش رو حذف کرده. و حوالی ساعت 10 هم یک پیام خصوصی داشتم از ایشون که گفته بوود دیگه تمایل نداره در فضای مجازی هیچ ردی ازش باشه و برای همیشه خداحافظی کرده بوود... از میزان شوکه کننده...
-
جاهل های ماندگار سینمای ایران
پنجشنبه 27 مهرماه سال 1391 19:48
شماره یک شماره دو شماره سه شماره چهار شماره پنج + ترتیب دیالوگ ها بر اساس ترتیب زمانی ِ فیلم ها ست. ++ از این به بعد در بخش دیالوگ، گاهی از دیالوگ های ماندگار سینما هم خواهم گذاشت.
-
اشتغال آفرینی با یک پیکان سفید در میدان ونک
چهارشنبه 26 مهرماه سال 1391 23:09
آقای هدایتی رو که حتمن می شناسید. مطلب ذیل، نوشته ای از ایشون هست که 26 تیر ماه امسال در صفحه ی آخر ِ روزنامه ی جام جم چاپ شد و من همون موقع یادداشت کردم و امشب فرصت شد که اینجا به اشتراک بذارم. عنوان این نوشته همون عنوانی هست که در بالا می بینید. " در گرمای چنار پزان تیر و مرداد تهران، بجای آنکه پشت ترافیک دود و...
-
بابا حیدر
یکشنبه 23 مهرماه سال 1391 21:24
از نجف تماس گرفتن مامان گریه می کرد... + دانلود
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 23 مهرماه سال 1391 10:50
پریشب سر ِ سفره شام ِ سه نفره مان، نفهمیدیم چه شد که بحث رفت سمت روابط بین زن و مرد و برخوردها و عکس العمل های طرفین در مواجهه با یکدیگر...که یکهو مامان از یکی از فایلهای بایگانی ِ ذهنش، یک پرونده کشید بیرون مربوط به حدود 30 سال پیش و گفت: " همین بابات که الان اینجا نشسته، یه بار سر ِ اینکه من یه قوری رو سهوَن...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 22 مهرماه سال 1391 18:28
امروز صبح مثلن خیر سرمون خواستیم یه کم با تاخیر بریم اداره و مامان اینا رو بدرقه کنیم...اونا ساعت 12 پرواز داشتن و من مجبور بودم قبل از 11 اداره باشم و لذا با همشون خداحافطی و دیده بوسی راه انداختم و اومدم بیام بیرون دیدم اوه اوه از بینی م به شدت خون میاد. بندم نمیومد...حالا بند آوردن این خون یه داستان، دل نگرونیه...
-
رونمایی از امــــــــ ض ااااااااااا ها
جمعه 21 مهرماه سال 1391 22:07
-
خوردنی ها
جمعه 21 مهرماه سال 1391 16:37
آش - سوپ - آب گوشت - ماهی - سیرابی - پاچه - تخم مرغ آب پز - سیب زمینی پخته - سمنو - اُملت با گوجه ی پوست دار - غذاهایی که در نبود رُب، از گوجه برای ایجاد قرمزی استفاده شده است - غذاهایی که درصد مایعش بیشتر از جامدش هست - غذاهایی که تووش آلو بریزن برای مثلن طعم دار شدن... ************ سالاد کاهو (مخصوصن اینکه یه دختر...
-
امـــــــــــــ ض ااااااا...
پنجشنبه 20 مهرماه سال 1391 12:47
بازی ِ امضاها، یکی از بازی های قدیمی در بلاگستان هست و من خودم چند جا این بازیو دیدم. هرچند هنوز معلوم نیست این ایده اولین بار توسط کی مطرح شده اما هرکی که بوده و هرچی که بوده ایده ی بسیار جذاب و گیرایی هست و لذا تصمیم گرفتم در راستای رفع ِ سوت و کوریه اینجا و همچنین کسب شناخت بهتر از دوستان مجازیم، امروز استارتش رو...
-
بنگ اوغلان، منگ اوغلان، مشنگ اوغلان
سهشنبه 18 مهرماه سال 1391 22:43
1- بعد از دو سال و خورده ای، متاسفانه سرمای شدیدی خوردم و کارم به آنتی هیستامین و آدولت کُلد و دیفن هیدرامین کشیده. این دارو ها هم که دریغ از دوزار اثر بخشی،... 2- امشب که حس و حال نوشتن دارم، اینترنت ِ گه مصب به طرز بسیار نادخی شل کن سفت کن در میاره. هی وصل میشه، هی قطع میشه، هی قطع میشه هی دوباره وصل میشه. اِی بر...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 14 مهرماه سال 1391 19:30
رد شدن بنز ِ آخرین سیستم از کنارمون، صرفن بهانه ی شد تاسکوت رو بشکنم. به اکرامی گفتم مهندس به نظرت با این وضع حقوقی و این زندگیه کارمندی، چقد طول میکشه که من و شما هم بتونیم یه همچین ماشینی سوار شیم؟؟!! اکرامی بدون ِ کوچکترین مکثی جواب داد: خدا سلامتی بده. این از همه مهمتره. اینا ظواهره دنیاست. نمیگم بده ها، نه اتفاقن...