ریش خند...

یوختایی میشه که بعضی از اشیاء، بیشتر از آدمها حرصمو در میارن.... جوری که فک میکنم از عمد دارن اینجوری رو اعصابم رژه میرن..... مثلا ریموت ماشین، موقعی که دوبله پارک می کنی و افسر داره میاد سمتت، در رو باز نمیکنه و باید 10 بار دکمه اش رو فشار بدی.... یا وقتی دست توو کیف میکنی، عمرا اون چیزی که مد نظرته بیاد توو دستت و تا کیفو تا ته خالی نکنی، اوونی که دنبالش بودی پیدا نمیشه...... یا گاهی که یه دسته کلید توو دستته و نمیدونی که کدوم کلید، فقل در رو باز میکنه، تا تموم کلیدها رو یکی یکی چک نکنی، محاله در رو بتونی باز کنی ...... و مثال های زیادی از این دست که برا هممون اتفاق افتاده.

یکی از مواردی که همیشه برام پیش میاد، زمانی هست که یکی تماس میگیره با خونه و میخواد یه آدرسی، شماره ای، یا هرچیز دیگه ای رو بگه و من باید سریع یه گوشه یادداشت کنم..... در این موارد انگار تمام خودکار ها بصورت کاملا هماهنگ و از قبل پیش بینی شده، غیبشون میزنه..... حالا در حالی که به طرف هی میگی یه لحظه گوشی من یه خودکار پیدا کنم، هر چی میگردی، هیچی پیدا نمیشه و هر سوراخ سمبه ای رو نیگاه میکنی، خبری از خودکار نیست.... خلاصه هرکی دمه دست باشه بهش میگی یه خودکار بده، و یه جنب و جوشی توو خونه ایجاد میشه واسه پیدا کردن خودکار تا بلاخره یه خودکار پیدا میشه و میرسه دستت.... اما تا میای بنویسی، میبینی نمینویسه لعنتی...... هرچی خط خطی میکنی که جوهرش بیاد، بی فایده است.... و دقیقا اینجای قضیه هست که اونجای آدم رو میسوزونه......

احساس میکنم خودکاره در حالی که احتمالا خیلی حال کرده، داره با صدای بلند به ریش آدم میخنده که دیدی حالتو گرفتم... دیدی ضایع شدی... دیدی قهوه ای شدی.... اگر هم جوابشو بدی، همه فک میکنن دیونه ای.... و اینجاست که آرزو میکنی کاش خودکار هم آدم بود و میشد چارتا بد و بیراه بش گفت...

راستی شما تا حالا با رژ لب شماره تلفن نوشتید؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!


عصر جمعه ی لعنتی....

عصر جمعه همیشه دلگیر بوده.

شاید این دلگیری حداقل برای ما بچه های دهه 60، 

ریشه در خاطراتمون داشته باشه.

این  آهنگ رو شنیدید؟

چیزی رو به یادتون نمیاره؟

چه حسی نسبت به این آهنگ دارید؟

رفاقت...

فاصله

محمدرضا، وحید، محمدحسین

تا 

من

به اندازه

یک

لنز دوربین