قسمت اول: از تهران تا مدینه (سفرنامه حج)

ساعت 6 صبح روز 92/11/24 ساعت زنگ میزنه و من بلافاصله از خواب بیدار میشم و فاطمه رو که حالت نه خواب نه بیدار داشت صدا می کنم. بعد به سراغ بقیه اهل خونه میرم و در عرض چند دقیقه همه ی لامپهای خونه ی ما روشن میشه. خیلی سریع حاضر میشیم. یه چایی و کمی نون و پنیر به عنوان صبحانه می خوریم. چمدون ها رو از دیشب داخل ماشینم گذاشتم. مامان ما رو از زیر قرآن رد میکنه. با پدرم خداحافظی میکنیم آخه قرار نیست بابا به فرودگاه بیاد. من و فاطمه با ماشین خودم و خواهرم و شوهرش با مامان و مامان بزرگ، با ماشین خواهرم اینا به سمت فرودگاه حرکت می کنیم. قرارمون اینه که خواهرم برگشتنی، ماشینم رو برگردونه. خونواده ی فاطمه هم قراره ساعت 7، بیان فرودگاه.


از خونه ی ما تا فرودگاه مهرآباد کلن 15 دقیقه فاصله هست اما امان از ترافیک سنگین داخل فرودگاه و مخصوصن کمبود جای پارک. ما چندین پارکینگ طبقاتی رو دور زدیم. چند طبقه بالا رفتیم و پایین اومدیم اما دریغ از یک جای پارک. نزدیک بوود با یکی از این پارکبان ها دعوام در بیاد. بلاخره بعد از حدود 0.5 ساعت چرخیدن، یه جای پارک پیدا کردیم و سریع چمدون ها رو برداشتیم و بردیم داخل سالن فرودگاه. خانواده ی فاطمه هم کم کم پیداشون شد و جمعمون کامل شد.

اونجور که مدیر کارون گفته بوود، همه باید ساعت 7:30 در فرودگاه حاضر بودیم تا بعد از طی مقدمات و تشریفات سفر، بتونیم ساعت 11 پرواز کنیم. کم کم مسئولین کاروان اومدن و بلیط و پاسبورت و یک کیف کوچیک که برای نگه داری پاسبورت بوود بهمون تحویل دادن. جمعیت خیلی زیاد بوود. چندین کاروان و هر کاروان هم بالای صد نفر آدم.


دیگه باورم شده بوود که راستی راستی داریم به این سفر میریم. همین چند روز پیش بوود که بخاطر نامعلوم بودن وضعیت بابا، تا نزدیکیه کنسل کردن سفر پیش رفته بودم. جور شدن پاسبورت و بقیه ماجراها هم که بماند اما انگار همه شرایط دست به دست هم داده بوود که ما عازم این سفر بشیم.

من سال نود برای رفتن به عمره فیش تهیه کرده بودم و در قرعه کشی، اولویتم جوری بوود که سال 94 یا 95 باید اعزام میشدم. بنا داشتم اونموقع برای فاطمه بصورت آزاد فیش تهیه کنم. اما همه چیز از یک اتفاق ساده شروع شد. من بصورت اتفاقی روزنامه می خوندم که دیدم سازمان حج از بین زوج هایی که در یک سال گذشته عقد کردن، تعدادی رو به قید قرعه به سفر حج اعزام میکنه. خلاصه ما ثبت نام کردیم و یه دفعه چشم باز کردیم دیدیم برنده شدیم و بعد معلوم شد که در اولین فرصت یعنی ظرف یک ماه بعد از اعلام نتیجه ی قرعه کشی می تونیم اعزام بشیم. پیدا کردن کاروان و گرفتن پاسبورت هم خیلی زود انجام شد. خلاصه انگار خدا مقدر کرده بوود مارو امسال حاجی کنه.

 

ادامه مطلب ...