کودتا (به قلم من...به روایت تصویر)


شعبان جعفری یا همان شعبان بی مخ معروف، به همراه جمعی از اراذل و اوباش در حال عربده کشی در اطراف منزل دکتر مصدق، که تا همین چند ساعت پیش نخست وزیر بوود.






پری بُلنده، فAحشه ی معروف تهران که در سLیته گری و بی حیایی نظیر نداشت، به همراه جمع دیگری از اراذل و اوباش همیشه در صحنه، در حال شعار دادن و اقدام علیه دولت مصدق.




تکلیف پری بلنده و شعبان جعفری و سایر مواجب بگیران استعمار معلوم است اما همان روزها، مرجع بزرگ تشیع (آقای ب) برای شاه نامه می نویسد که برگرد و مملکت را نجات بده و همچنین یار دیرین مصدق (آقای ک) بعد از کودتا برای شاه پیام تبریک می نویسد. همه ی این ها و تناقضات عجیب بین مخالفان مصدق از انگلیس و آمریکا گرفته تا حوزه و مرجعیت، کلاف جریان 28 مرداد را پیچیده تر کرده و کودتا بودن یا نبودن کلیت ماجرا را زیر سوال می برد. توجه داشته باشید که در مورد اتفاقی که مربوط به 60 سال پیش هست، با اینکه مستندات و عکس ها و فیلم های زیادی وجود دارد، هنوز نمی توان بطور دقیق قضاوت کرد، چه رسد به اتفاقات بسیار مقدم تر مثلن مربوط به 1400 سال پیش...!!!



اوک وش واما، در سرزمین بوق های ناهنجار (به قلم من ... به روایت تصویر)

نام آفریقای جنوبی که می آید خیلی از ما یاد نلسون ماندلا میافتیم، یاد معادن طلا، نژاد پرستی و رژیم آپارتاید و ... حتی ممکن است آفریقای جنوبی ما را یاد بوق های معروف به vuvuzela بیاندازد که در خلال جام جهانی 2010 در ورزشگاهها از سوی تماشاگران استفاده میشد و صدای ناهنجارش داد همه ی خبرنگاران و حتی بازیکنان را درآورد. به حدی که دولت این کشور ورود این نوع بوق ها را در ابعاد بزرگ و با صداهای نخراشیده به ورزشگاهها ممنوع اعلام کرد.






اما اینهایی که گفتم تمام ِ ظرفیت های سیاسی و فرهنگی این کشور نیست. در این کشور که به نسبت بسیاری از کشورهای دنیا، روند پیشرفت و مدرنیزه شدن را خیلی سریع طی کرده، رسوم و آیین های بسیار عجیب غریب هم کم یافت نمی شود که از مهمترین و عجیب ترین و حتی شاید دردناک ترین این رسوم می توان به جشن Ukweshwama اشاره کرد. این جشن که همه ساله در ماه دسامبر برگزار می شود شامل بخش های مختلفی است. 

اما مهمترین بخش این مراسم،  زورآزمایی انسان و یک گاو نر بزرگ است. گاو نر که قبلن انتخاب شده، وارد میدان می شود. بعد چهل مرد بالغ ، به مصاف گاو نر می روند. هدف این جشن نشان دادن شجاعت و جسارت مردان قبایل است. این چهل مرد باید با دستان خالی و بدون استفاده از هیچ وسیله ای، گاو را زنده زنده بُکُشند. به همین منظور در اولین اقدام، همه ی چهل مرد به روی گاو میریزند و آن را به زمین می زنند.






در مرحله ی بعد که بسیار دردناک است، دونفر به زور دهان گاو را باز می کنند و نفر سوم زبان گاو را می گیرد و به بیرون می کشد. این مرد باید آنقدر زبان گاو را بکشد تا پاره پاره شده و از حلقومش در بیاید. در این میان گاو نر نعره های بسیاری سر میدهد اما راهی برای فرار ندارد و نمی داند که این تازه اول ِ کار است. این بخش از مراسم بعنی بیرون کشیدن زبان گاو گاهی در حدود چند ساعت طول می کشد.






سپس نوبت به چشم ها می رسد. در این بخش، چشم های گاو مفلوک را با دست و یا جسمی نوک تیز بطور کامل تخلیه می کنند. بسیاری از جهانگردان که سالانه به تماشای این مراسم میروند، این قسمت را ترسناکترین بخش مراسم می دانند. بعد از تخلیه چشم ها، نوبت به مجاری تنفسی میرسد. دو مرد، به زور داخل بینی و دهان گاو را پر از شن می کنند تا دریچه ی نای گاو بصورت کامل مسدود شود. از طرف دیگر یک مرد هم Bیضه های گاو را چندین دور به هم میپیچد و به آلت Tناسلی اش گره می زند تا از همه لحاظ ناتوان شود.






در آخر هم چندین نفر، گردن گاو را به زور، به اندازه ی 180 درجه می چرخانند تا کاملن به حالت احتضار بیافتد. بعد از این مرحله که گاو به جان کندن میافتد، همه ی مردها به روی بدن حیوان رفته و هلهله و شادی و پایکوبی می کنند.






این یک نمونه از توحش انسان در دوران مدرن و پست مدرن است. حالا شما بروید و در فرهنگ سایر ملل هم جستجو کنید. مطمئن باشید از این مدل توحش ها در پوشش رسوم و سنت های تاریخی، به وفور یافت می شود.

شاید اگر توکا این پست را نوشته بوود، آخرش را با این جمله تمام می کرد: 

"بیچاره گاو، شاید هنوز نفهمیده بود که مرده است..."





دشمن مردم

"اتحاد جماهیر شوروی فرو پاشید". این خبری بوود که در آگوست سال 1991 میلادی برابر با مرداد 1370 هجری شمسی، از تمام خبرگزاری های دنیا مخابره شد و به گفته ی بسیاری از تحلیل گرانِ مسائل سیاسی، مسیر تاریخ را برای همیشه عوض کرد. گفته می شود بعد از انتشار این خبر، تعداد زیادی از دختران و پسران روس در میدان سرخ مسکو تا صبح به رقص و پاکوبی و شرب خمر پرداختند.







بعد از اتمام جنگ جهانی دوم و پیروزی متفقین، آلمان نازی که به اشغال متفقین درآمده بوود به چهار بخش تقسیم شد و هر بخش در اختیار یکی از کشورهای پیروز یعنی، آمریکا، شوروی، انگلستان و فرانسه درآمد. بعدها سه کشور انگلستان و آمریکا و فرانسه بخش های تحت سیطره خود را متحد کرده و جمهوری فدرال آلمان غربی را بوجود آوردند. از طرفی اتحاد جماهیر شوروی نیز با حایل کردن دیوار برلین، عملا کشور آلمان را به دو بخش غربی و شرقی تقسیم کرد. این دیوار تا سالها برپا بوود و باعث جدایی بسیاری از افراد از اقوامشان شد. بطوری که خیلی ها تا آخر عمر نتوانستند نزدیکترین خویشاوندان خود را ببینند.







در این دوره دو کشور آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی به عنوان دو ابر قدرت بزرگ جهانی پا به عرصه ی رقابت گذاشتند. این رقابت شامل تمامی عرصه های نظامی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، ایدئولوژیکی و فضایی میشد.







دو کشور بارها تا آستانه ی جنگ هسته ی پیش رفتند. شوروی در تلاش بوود تا بر مبنای اندیشه های مارکسیستی، یک حکومت با مدل ِ سوسیالیستی و اقتصادی با مدل ِ کومونیستی را بر جهان دیکته کند و قومیت های مختلف را تحت لوای اتحاد جماهیر شوروی و با محوریت شعار الحاد و عدالت، گرد هم آورد. اما این مدل بخاطر ضعف های بنیادینی که داشت، جامعه را به سمت دیکتاتوری پیش برد. حکومت محدود شد به حزب کومونیست. اقتصاد کاملا غیر رقابتی شد و رنگ و بوی دولتی گرفت. آزادی های سیاسی به کمترین میزان خود رسید. حتی زمانی که خروشچوف سعی کرد حکومت مستبدانه ی استالین را اصلاح کند، در زمان برژنوف دوباره همان استبداد دوران استالینی حاکم شد.







ضعف شدید اقتصادی شوروی که بر مبنای فروش نفت و محصولات کشاورزی بوود باعث شد تا در دهه ی 1980، ارزش پول این کشور در برابر دلار آمریکا به یک چهل هزارم برسد. از طرفی شوروی علی رغم این اقتصاد بیمار، برای حفظ دامنه ی نفوذش در کشورهای بلوک شرقی ِ اروپا، نفت و مواد غذایی را به نصف قیمت و با بازپرداخت های طولانی در اختیار کشورهای بلوک شرق قرار میداد تا سلطه اش را بر این کشورها حفظ کند و مردمشان را راضی نگه دارد. بر اساس گزارشها، شوروی نفت را با نصف ِ بهای سبد نفتی ِ اوپک در اختیار کشورهای هم پیمانش قرار می داد. همه این عوامل دست به دست هم داد تا اقتصاد این کشور رو به ورشکستگی برود.







در عرصه ی داخلی نیز، سرکوبی ِ دگر اندیشان، فضای بسته ی سیاسی، نبود مطبوعات و رادیو تلویزیون ِ آزاد، و نظام تک حزبی، همه و همه موجب شده بوود تا موجی از اعتراضات پنهان در اقمار ِ شوروی بصورت بالقوه بوجود آید.







از طرفی اتحاد جماهیر شوروی، رقابت تسلیحاتی عظیمی را با آمریکا در پیش گرفته بوود که به جنگ سرد شهرت یافت. در صنایع تسلیحاتی و هوافضا، شوروی به هیچ عنوان حاضر نبود از آمریکا عقب بیافتد. به همین منظور در شرایط وخیم اقتصادی، حدود 17 درصد از تولید ناخالص ملی این کشور مستقیما صرف هزینه های تسلیحاتی برای مقابله با غرب می شد.  اگرچه زرادخانه های اتمی ِ شوروی بزرگتر از مشابه آمریکایی بوود و این کشور زودتر به فضا دست یافته بوود، اما با رشد چشمگیر صنایع الکترونیک و رایانه و مخابرات در غرب، عملا شوروی در عرصه ی فضایی، توان رقابت با غرب را از دست داده بوود. گفته می شود در اواخر دوران امپراتوری شوروی، این کشور در صنایع الکترونیک، حدود 10 سال از آمریکا عقب تر بوود.







رونالد ریگان رئیس جمهور ِ وقت ِ آمریکا، به طور هوشمندانه ای رقابت تسلیحاتی با شوروی را تشدید کرد تا زمینه های فروپاشی این کشور را فراهم کند. ورود نسل جدید ناو های هواپیمابر آمریکن اینترپرایز و ناوهای کلاس ِ نیمیتز، طرح های سپر موشکی و ... همه و همه باعث شد شوروی بودجه بیشتری را صرف جنگ افزارهای نظامی و موشک های کروز قاره پیما بنماید و اقتصاد این کشور بیشتر و بیشتر به سمت نابودی برود.







شکست مفتضحانه ی شوروی در افغانستان و همچنین حادثه ی چرنوبیل نیز در تسریع فروپاشی شوروی بی تاثیر نبود. هر چند تحلیل گران آمریکایی بر این باورند که اگر افزایش ناگهانی قیمت در دهه 1970 میلادی نبود، احتمالا شوروی 30 سال زودتر از بین می رفت.







میخایل گورباچف آخرین رهبر شوروی که مردی روشنفکر و واقع بین بوود، به محض به قدرت رسیدن، دست به اصلاحات سیاسی و اقتصادی زد. وی طی مفاهمه ای با آمریکا، پایان جنگ سرد و رقابت تسلیحاتی را اعلام کرد. همچنین سعی کرد آزادی سیاسی را به کشور برگرداند. وی همچینین دستور برچیدن دیوار برلین را بعد از سال ها صادر کرد که فروریختن این دیوار خود نشانه ای از فروریختن پایه های حکومت کومونیستی شوروی محسوب می شد.







حزب کومونیست، اصلاحات گورباچوف را برنتابید و علیه وی کودتا کرد و حتی برای مدتی وی را در حبس خانگی نگه داشت. اما این کودتا نه با اقبال مردم روبرو بوود و نه در مجامع جهانی به رسمیت شناخته شد. گورباچف مجددا به قدرت بازگشت. بحران به اوج رسید. وی در نطقی به تمامی کشورهای بلوک شرق ِاروپا اعلام کرد از این پس آزادند سرنوشت آینده خود را خود انتخاب کنند و در صورت تمایل می توانند مدل غربی را برای زندگی برگزینند. اقمار ِ شوروی یکی پس از دیگری اعلام استقلال می کردند.







سر انجام گورباچف بعد از جلسه ای که با حضور سران اوکراین و بلاروس در بلاروس برگزار شد، رسما استعفا کرد و پایان حکومت هفتاد و چند ساله ی شوروی را اعلام نمود. همچنین مقرر شد کشور جدیدی به نام فدراسیون دموکراتیک روسیه، میراث دار اتحاد جماهیر شوروی باشد و اسناد نظامی سری و به کلی سری به این کشور منتقل شود. به این ترتیب  بزرگترین کشور جهان و یکی از دو ابر قدرت جهانی، برای همیشه از صفحه ی روزگار حذف شد و به موزه ی تاریخ پیوست.  







تاریخ همیشه تکرار می شود. تاریخ بشریت مملو است از حکومت های گوناگون و اقوام مختلف که بدست خود از صفحه ی روزگار محو شدند. و البته تمامی ِ این حکومت ها در خیال خود می پنداشتند که در اوج قدرت و اقتدار هستند و هیچ خطری آنها را تهدید نخواهد کرد.


(أَوَ لَمْ یَسِیرُوا فِی الأَرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کانُوا أَشدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَأَثارُوا الأَرْضَ وَعَمَرُوها أَکْثَر مِمّا عَمَرُوها وَجاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیّناتِ فَمَا کانَ اللّهِ لِیَظْلِمَهُمْ وَلکِنْ کانُوا أَنْفُسهُمْ یَظْلِمُونَ)

(لَقَدْ کانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لأُولى الأَلباب...)


پ.ن:
عنوان پست، اقتباسی بوود از مستندی به همین نام .