مهاجرت (روزنوشت)

مقوله ی مهاجرت در مملکت ما همیشه با تعابیر و برداشت های مختلفی در سطح عوام مواجه بوده. به صورت سنتی، اولین قضاوت در مورد یک آدمی که از ایران مهاجرت میکنه در نظر بقیه اینه که طرف نمی تونسته با بایسته های ایدئولوژیک و پوشش رسمی اینجا خودش رو وفق بده و لذا غم غربت و دوری از وطن رو به جوون خریده برای آزادی بیشتر که خب مراد از آزادی در اینجا بیشتر آزادی جنسی و پوششی هست... البت که این قضاوت در خیلی مواقع و در مورد خیلی افراد عجولانه و به دور از انصاف هست اما باید قبول کنیم رفتار خواص و نخبگان در شکل گرفتن همچین ذهنیتی بسیار موثر بوده و از نظر من، بخش اعظمی از نخبگان جامعه ما بعد از مهاجرت از کشور، رفتارهایی از خودشون نشون دادن که از نظر اخلاقی در ذهن مردم مردود شدند. فلان خواننده که یک عمر در این مملکت با عزت و افتخار و احترام ازش یاد میشد، بعد از درگیری با حاکمیت، در آنسوی آبها با خواننده ها و رقاصه های دربار، سلفی می گیره. و یا بازیگری که اینجا اینهمه سر زبون ها بوود، بعد از مهاجرت، کشف حجاب می کنه که هیچ عکس های تمام و نیمه برهنه ش رو روی جلد فیگارو منتشر میکنه. همین خانووم هموون زمان که رفت، خیلی ها ازش دفاع کردن که خووب بودن به چارقد سر کردن نیست و ... اما ایشون کار رو به جایی رسوند که در همون ماههای اول حتی گاهی خانواده ی نسبتن بازش هم از این رفتارها ابراز شرم و انزجار کردن. (پستی هم من اینجا نوشتم که هموون موقع با واکنش منفی بعضی خانووم ها مواجه شد).

حدود ده سال پیش، جوانی وارد بخش ورزشی صدا سیما شد که در زمینه ی کُشتی برای خودش خدایگان اطلاعات بوود و عادل فردوسی پوری بوود در این حیطه. خیلی سریع از مجری و گزارش گر درجه سه و ذخیره تبدیل شد به مفسر شماره یک و تحلیل گر و آنالیزور اکثر مسابقات قهرمانی جهان. جوری که این اواخر، در اکثر مسابقات برون مرزی همراه تیم ملی بوود. در یکی از این مسابقات که در دانمارک برگزار میشد، بعد از اتمام بازی ها، ایشون اردو و تیم رو ترک میکنه و درخواست پناهندگی سی A سی میکنه که خوب با توجه به اوضاع اوون روزهای ایران، موفق به اخذ پذیرش از کشور مزبور میشه. انگیزه ی ایشون از مهاجرت خیلی روشن نیست اما بعد از مدتی فعالیت به عنوان خبرنگار و مفسر ورزشی در بی بی سی و وی اُ اِی، حالا خوندم که به عنوان سرمربی کُشتی بانوان دانمارک انتخاب شدن. خب قطعن در کشوری که محلی از اعراب در ورزش کُشتی نداره، گرفتن پست سرمربی گری بانوان برای یه آدم کشتی بلد، نباید کار سختی باشه اما من در مورد انگیزه پذیرش همچین شغلی از طرف یک مرد ایرانی فقط و فقط یک فکر خاص می تونم کنم که معلوم چیه.

حرف اخرم اینه که بدم میاد و خیلی هم بدم میاد از آدمهایی که داخل یک سیستم رشد می کنن و بعد از مدتی به ارزش هاش پشت پا میزنن حتتی اگه اوون سیستم، جایی مثله مملکت داغون خودمون باشه.

(روزنوشت)

این اواخر، به مسائلی دقت می کنم که تا پیش از این خیلی در کانون توجهم نبود. مثلا خواب... کدووم خواب؟... همون خواب. هموون که رنگارنگه...بله قبلنا خواب نما شدنم چند حالت بیشتر نداشت. یا اینکه اصلن و مطلقن خوابی نمی دیدم، یا اگر خوابی می دیدم تا صبح یادم نمی ماند و یا اگر در اندک مواقعی هم خوابم را به خاطر می آوردم، به معنی و مفهوم و تعبیرش اهمیتی نمی دادم. یعنی اگر یکی یقه ی ما را در خواب می گرفت که فلان حق را بر گردن من دارد، صبح که بیدار میشدم می گفتم چیز ِ لقش و بی خیال و الی اخر...

اما بعد از فوت بابام، خواب دیدنم بیشتر شد و چون این تنها راه ملاقات ما با هم بوود، توجهم به جوانب مساله، دقیقتر و موشکافاته تر و موو از ماس بیرون کشانانه تر شد. جوونم براتون بگه که (این جوونم براتون بگه، تکه کلام یکی از همکارانم هست که اتفاقن هفته ی قبل دعواموون شد . بله آقا ما هم در مواقع ضرور دعوا می کنیم) در مکاشفاتم پیرامون مساله ی خواب به این نکته رسیدم که در آن عالم (عالم خواب را عرض کردم)، هیچ کسی از طریق لب زدن، حرف نمی زند. کلام و مفهوم با بیان منتقل نمی شود. ارتباط دلی است. هر چی فکر می کنم یادم نمیاد که در هیچ خوابی کسی مثل عالم ماده وقتی حرفی میزند، لبهایش تکان بخورد و نویز در فضا جاری و ساری کند. همه چیز از طریق نگاه کردن و دل به دل منتقل می شود. عالم لطیفیست و ارتباطاتش لطیف تر. شاید تنها جاییست که برای حرف زدن، نیازی به حرف زدن نیست...