(روزنوشت)


باز آمدم چون عید نو تا قفل زندان بشکنم  


 وین چرخ مردم خوار را چنگال و دندان بشکنم



************************************

+با آرزوی بهترین ها، برای داشتن ِ سالی خووب

(روزنوشت)

سلام سلام سلام

ممنون از همه ی دوستایی که توو این چند وقته و در نبودم چه بصورت حقیقی و چه مجازی، با پیام های پر مهرشون منو مورد لطف قرار دادن.

ما، چهارم اسفند و حوالی ساعت 10 شب، بعد از 10 روز انجام فریضه ی حج، رسیدیم تهران. قبل از رفتنم می دونستم اعتبار اینترنت تموم میشه و باید بعد از اومدن تمدید کنم. اما اصلن فرصت نشد. مساله ی جراحی بابام حالت فوق العاده گرفته بوود و بایستی هرچه سریعتر عمل میشد. بیمارستان های دولتی، همه سر میدوندن و حواله می دادن به زمان های نامعلومی بعد از عید. سیستم خصوصی هم حرف از هزینه های بالای 50 میلیونی میزدن. خلاصه ما از همه جا نا امید شده بوودیم، که یهو همه چیز جوور شد و پنجشنبه ی هفته ی قبل بابا رو یه بیمارستان تمیز و خلوت بستری کردیم و جمعه عمل و بعد هم یک هفته دوره ی نقاهت در بیمارستان و الان چند روزی هست که اومدیم خونه. بابا حالش بد نیست. یکم عوارض عمل ضعیفش کرده. بلاخره عملش وسیع بوود. دکترا از شرایط خودش و عملش رضایت کامل داشتن و احتمالن بعد از عید ادامه ی روند درمانیش رو خواهیم داشت تا اگه خدا بخواد، شفای کامل و بهبودی نصیبش بشه. این عمل، پایانی بوود بر کابووس چند ماهه ی من.


در مورد سفر حج و مشاهداتم مطالب بسیار هست. البته من متاسفانه نتونستم سفرنامه رو بنویسم و لذا ممکنه پست های بعدی، فقط شامل بخش های بریده بریده ای بشه که از این سفر توو ذهنم مونده... این وقفه ی چند روزه هم ممکنه مزید بر علت بشه و بعضی مطالبی که می خواستم بگم، یادم بره. اما چاره ای نیست و سعی می کنم در پست های بعدی، سفر نامه ام رو در یک باکس جدا و بصورت مبسوط و بداهه و تا اونجایی که ذهنم یاری کنه، منتشر کنم. 


امروز من سی و یک سالگی رو به پایان رسوندم و وارد سی و دومین سال از زندگیم شدم. حس می کنم نسبت به سال قبل، مردتر شدم. امسال سالی بوود پر از مسئولیت های مختلف و توقعات و انتظارات. هر کس به طریقی از من انتظارات خودشو طلب می کرد. یهو چشمم رو باز کردم و دیدم از یه آدم مجرد راحت و بی غم که همه ی تایمش برای خودش بوود، تبدیل شدم به مردی که هم صاحب خونواده ی شخصی شده و قراره برای عشقش تکیه گاه بشه... و هم پسری که باید در دوران سخت بیماری پدر، نقش مرد خونه رو بازی کنه. نمی دونم چقدر از پس این مسئولیت ها بر اومدم یا نه. اما الان این روزهای آخر سال که همه در جنب و جوش عید و خانه تکانی و تدارک برای سال نو هستن، من فقط دلم می خواد تا خود ِ سال تحویل بخوابم. اونقدر بخوابم که تمام خستگی های این سال از تنم بیرون بره...