(روز نوشت)

پریشب یا پیش پریشب که خونه ی فاطی اینا بودم، تصمیم گرفتیم عصری بریم محض تجدید خاطره ی دوران آشنایی پیش از ازدواج، یک چرخی در پارک شهر یعنی همان جایی که اولین دیدارهامون رو با هم داشتیم بزنیم. رفتیم و بعد از کلی چرخیدن در لابلای چنارهای سر به فلک کشیده و سرک کشیدن به قسمت بازیه بچه ها و لبریز شدن از نوستالوژی های کودکانه، یک نیمکت در بخش دنج پارک پیدا کردیم و من شروع کردم به حرف زدن مثله مدل هایی که یک عاشق بعد از کلی جان کندن و تیشه به بیستون فرو کردن، معشوقه اش را پیدا کند. از این حرفهای عشقولانه که فقط خود ِ دو طرف با آن حال میکنند و یک شخص ثالث اگر بشنود، یحتمل بالا می آورد.
همین حین بوود که بصورت کاملن ییهویی توجهم به یک آدم جلب شد. بله این آدم کسی نبود جز حسین دوربینی معروف که قبلن اینجا ذکرش در تذکره الاولیای قیچیایی اومده بوود. حسین دوربینی یک حالت خیلی سرگشته داشت دقیقن مشابه شخصیت فیلم های جری شاتسبرگ. یک جوری معلق در کهکشان راه شیری، از خانه مانده و از دوربین رانده. برای خودش پیاده گز می کرد و یک مشمع پلاستیکی به دست داشت. چند بار نیمکتش را عوض کرد. چرخش سرش خیلی ناگهانی و غیر طبیعی بوود. شاید انتظار داشت هر لحظه کسی بشناسدش و باهاش عکش یادگاری بگیره. اما نه تنها کسی نشناختش، بلکه مایی که شناختیمش هم به چیزی حسابش نکردیم. البته دروغ چرا، فاطی خیلی به من اصرار کرد که اگر دوست داری باهاش مصاحبه کنی، با موبایل ضبط کنیم. اما من با اینکه خیلی مشتاق مصاحبه بودم، در اوون لحظه نفسِ ِاینکار رو خیلی احمقانه یافتم و کمی هم چاشنیه خجالت و شاید هم ترس، مانع از این کار شد. حسین دوربینی، بعد از چند بار جا عوض کردن، بساطش رو جمع کرد و رفت و در تاریکیه شب و نامتناهی ِظلمات گوشه ی پارک، محو شد.
یک جایی خوانده بودم حسین دوربینی زندگی و خانواده و کارش را سر این عشقش از دست داده است. بعد بلند شدیم و رفتیم. و در مسیر من توی دلم می گفتم آن عشقولانه هایی که گفتم چقدر مزخرف و کتابی و انتزاعی است. عشق یعنی همین جوور ساده. مثل حسین دوربینی، بشود از همه چیز گذشت و جز معشوق کسی را ندید.
و من دوست دارم این مدلی عاشقت باشم .... عزیزم.


a time for us (برداشت آزاد)

Photo: Tamas Bernath

Music: Johnny Mathis


این رابرت ِتمام نشدنی (بالاتر از خبر)


چند شب پیش طبق عادت شبانه، داشتم پرس تی وی تماشا می کردم که دیدم بنرهای تبلیغاتی رابرت موگابه را در خیابان های زیمباوه نشان می دهد. بعد دقت که کردم متوجه شدم که ظاهرن انتخابات ریاست جمهوری این کشور قرار است برگزار شود. موگابه 89 ساله که بیش از بیست سال ریاست جمهوری این کشور را بر عهده دارد، اخیرن بخاطر فشارهای بین المللی، با تغییر قانون اساسی مبنی بر محدود شدن دوره ی ریاست جمهوری به حداکثر دو دوره ی چهار ساله موافقت کرده. هرچند جناب ایشان که ماشالا خیلی زرنگ تشریف دارند، این قانون را برای از حالا به بعد تصویب کرده و این یعنی حضرتشان در 89 سالگی هم می توانند برای هشت سال همچنان در مسند قدرت باقی بمانند. قهرمان مبارزه با امپریالیسم و استعمار، در حقیقت عامل اصلی عقب افتادگی و تورم چن صد درصدی در زیمباوه هست. امروز در اخبار خواندم که ظاهرن ایشان مجددن به عنوان ریاست جمهوری برگزیده شده اند. خواستم بگویم یک همچین متحدانی دارد ایران در عرصه ی بین الملل...