برگرد (برداشت آزاد)



عکس: امین نظری

آهنگ : محمد علیزاده


اوک وش واما، در سرزمین بوق های ناهنجار (به قلم من ... به روایت تصویر)

نام آفریقای جنوبی که می آید خیلی از ما یاد نلسون ماندلا میافتیم، یاد معادن طلا، نژاد پرستی و رژیم آپارتاید و ... حتی ممکن است آفریقای جنوبی ما را یاد بوق های معروف به vuvuzela بیاندازد که در خلال جام جهانی 2010 در ورزشگاهها از سوی تماشاگران استفاده میشد و صدای ناهنجارش داد همه ی خبرنگاران و حتی بازیکنان را درآورد. به حدی که دولت این کشور ورود این نوع بوق ها را در ابعاد بزرگ و با صداهای نخراشیده به ورزشگاهها ممنوع اعلام کرد.






اما اینهایی که گفتم تمام ِ ظرفیت های سیاسی و فرهنگی این کشور نیست. در این کشور که به نسبت بسیاری از کشورهای دنیا، روند پیشرفت و مدرنیزه شدن را خیلی سریع طی کرده، رسوم و آیین های بسیار عجیب غریب هم کم یافت نمی شود که از مهمترین و عجیب ترین و حتی شاید دردناک ترین این رسوم می توان به جشن Ukweshwama اشاره کرد. این جشن که همه ساله در ماه دسامبر برگزار می شود شامل بخش های مختلفی است. 

اما مهمترین بخش این مراسم،  زورآزمایی انسان و یک گاو نر بزرگ است. گاو نر که قبلن انتخاب شده، وارد میدان می شود. بعد چهل مرد بالغ ، به مصاف گاو نر می روند. هدف این جشن نشان دادن شجاعت و جسارت مردان قبایل است. این چهل مرد باید با دستان خالی و بدون استفاده از هیچ وسیله ای، گاو را زنده زنده بُکُشند. به همین منظور در اولین اقدام، همه ی چهل مرد به روی گاو میریزند و آن را به زمین می زنند.






در مرحله ی بعد که بسیار دردناک است، دونفر به زور دهان گاو را باز می کنند و نفر سوم زبان گاو را می گیرد و به بیرون می کشد. این مرد باید آنقدر زبان گاو را بکشد تا پاره پاره شده و از حلقومش در بیاید. در این میان گاو نر نعره های بسیاری سر میدهد اما راهی برای فرار ندارد و نمی داند که این تازه اول ِ کار است. این بخش از مراسم بعنی بیرون کشیدن زبان گاو گاهی در حدود چند ساعت طول می کشد.






سپس نوبت به چشم ها می رسد. در این بخش، چشم های گاو مفلوک را با دست و یا جسمی نوک تیز بطور کامل تخلیه می کنند. بسیاری از جهانگردان که سالانه به تماشای این مراسم میروند، این قسمت را ترسناکترین بخش مراسم می دانند. بعد از تخلیه چشم ها، نوبت به مجاری تنفسی میرسد. دو مرد، به زور داخل بینی و دهان گاو را پر از شن می کنند تا دریچه ی نای گاو بصورت کامل مسدود شود. از طرف دیگر یک مرد هم Bیضه های گاو را چندین دور به هم میپیچد و به آلت Tناسلی اش گره می زند تا از همه لحاظ ناتوان شود.






در آخر هم چندین نفر، گردن گاو را به زور، به اندازه ی 180 درجه می چرخانند تا کاملن به حالت احتضار بیافتد. بعد از این مرحله که گاو به جان کندن میافتد، همه ی مردها به روی بدن حیوان رفته و هلهله و شادی و پایکوبی می کنند.






این یک نمونه از توحش انسان در دوران مدرن و پست مدرن است. حالا شما بروید و در فرهنگ سایر ملل هم جستجو کنید. مطمئن باشید از این مدل توحش ها در پوشش رسوم و سنت های تاریخی، به وفور یافت می شود.

شاید اگر توکا این پست را نوشته بوود، آخرش را با این جمله تمام می کرد: 

"بیچاره گاو، شاید هنوز نفهمیده بود که مرده است..."





بی ربطی جات (روزنوشت)

1- فکر کنید یک پسری که تازه ازدواج کرده و در اولین روزهای نامزدی به اتفاق عشق زندگی اش به شمال می رود، وقتی صبح از خواب پاشده و به دستشویی می رود، مشاهد می نماید که داخل ِ دمپایی های جلو بسته، پر از آب است و وقتی از همسره محترم جویای علیت ِ این قضیه می شود، دختره طفل معصوم از همه جا بی خبر می گوید: "عزیزم آدم که میره دستشویی خیلی خووبه که بعدش پاهاشو حتمن بشوره. اینجوری بهداشتی تره". و بعد پسر هم پیشنهاد بدهد که خوب عزیزم حداقل دمپایی را به صورت عمودی به دیوار تکیه بده تا آبش بریزد و نفر بعدی به فAک فنا نرود و چون دختر هم فوق العاده خوب و روشنفکر هست، قول می دهد که به این پیشنهاد پسر حتمن فکر کند. علیهذا پسرها باید یاد بگیرند که اگر می خواهد در دوران تاهل زندگیه آرامی داشته باشند، الزامن باید هرچند وقت یکبار در بلک لیست های خود یک تجدید نظر اساسی داشته باشند و به آن ورژن بزنند. اصلن بلک لیستی که قابل تجدید نظر نباشد بلک لیست نیست...


2- گرمای هفته ی قبل ِ تهران تا جایی که من به یاد دارم بی سابقه یا حداقل کم سابقه بوود و همه ی تهرانی ها به نوعی این گرما را با گوشت و پوست و استخوان خود حس کردند. در مسیر بازگشت به خانه، خیابان 21 متری جی، یک حمام عمومی قرار دارد که هنوز باز است و مشتریان خاص خود را دارد. کنار ورودی حمام یک مرد میانسال با هیکلی شبیه به لوزی روی صندلی تاشوی کوچکش می نشیند و لیف و صابون و روشور می فروشد. چهار شنبه ی هفته ی قبل، ظهر که از کنار این حمام رد شدم مرد لوزی گون با هیکل نتراشیده و بیمار گونه اش که جابجایی آن به سختی میسر بوود، در حالی که لنگ خیسی به سر گذاشته بوود که از آن بخار بلند می شد، داشت تلاش نافرجامی برای انتقال سرمایه ی اندکش به سایه می نمود. گمانم این مرد بیش از بقیه مردم، شدت گرمای آن روز را چشید...


3- در مورد شب های قدر که از قدیم الایم روایات و داستان های مختلفی نقل میشد که در این شب قرآن نازل شد و شب بسیار عزیزی است و درهای بهشت باز است و فیلان است و بهمان است، یک نکته همیشه در ذهنم بووده که چرا این شب در طول سال ثابت نیست و امسال در تابستان است و سال بعد در بهار و چندین سال بعد می چرخد و میافتد داخل زمستان و قص علیهذا. در حقیقت تمام ایام سال و تمامی شبها، در طول عمرشان حداقل یکبار شب ِ  قدر شدن را تجربه می کنند. شاید این مساله کنایه از این باشد که همیشه همه چیز پتانسل لازم برای خووب بودن را داراست...


4- آدمی مثل من که سالهای قبل حتی یک روز از ماه رمضان را روزه خواری نمی کرد و مدام علیه روزه خوارانی که حتی بصورت موجه و بخاطر مشکلات پزشکی، مجبور به روزه خواری بوودند می تاخت که خدا اگر کسی را بیمار کند در حقیقت توفیق روزه گرفتن را از او سلب کرده، وقتی امسال بعد از ده رووز روزه داری، زرتش قمصور می شود و دکتر اجازه ی ادامه ی حضور در مهمانی الهی را بهش نمی دهد، در تناقضی آشکار با گذشته اش، از هر فرصتی برای نوشیدن ِ پنهانی چند جرعه آب استفاده می کند، این نظریه به ذهن خطور می کند که بنی بشر در کسب منعت های شخصی، چقدر نسبی گرایانه قضاوت می کند. معنی روان تر ِ جمله ی قبلی می شود این که انسان اصولن موجود بسیار پیچیده و در عین حال اَن توو اَنیست...