(روزنوشت)

تا همین یک مدت پیش، یکی از لینک هایی که در لیست دوستانم بوود مربوط بوود به دختری که پست های یک خطی و دو خطی می نوشت در فراق دوست مذکرش به اسم نیما... مثلن این که:"امروز چهار ماه گذشته و من هنوز منتظر تماست هستم...نیما جان باورت نمیشه چقدر نبودت رو حس می کنم...امشب با دوستانم مهمونی بودیم اما هیچ لطفی نداشت چون تووو نبودی...خدایا دارم دق می کنم...دوستان وبلاگی دعا کنید داره خبرای خووب میاد از نیما"...
و من بدون اینکه دقیقن بدانم این نیما کیست و با دل دخترک وبلاگ نویس چه کرده که اینجور هر شب یکی دوخطی مینویسد برای عشق گمشده اش در فضای غم آلود وبلاگی که مزین شده بوود به آهنگی عاشقانه و به غایت دخترانه ، نوشته هایش را دنبال می کردم. دخترک همینجور یک به یک پست های بدون عنوان و صرفن شماره دار اَش را می نوشت. آنقدر نوشت و نوشت و نوشت تا کم کم روزی دو سه پست تبدیل شد به دو سه روزی یک پست و بعد کمرنگ و کمرنگ تر شد تا جایی که حالا قریب به یکسال و سه ماه است که چیزی ننوشته. آن آخرین پستهایش هم جوری بوود که انگار از رسیدن به معشوق نا امید شده بوود و رفت و حل شد در هزارتوی دنیای مجازی و شاید هم حقیقی...

صداقت (روزنوشت)

بعضی از مفاهیم درعین سادگی، فوق العاده انتزاعی هستن و همون قدر که حرف زدن در موردشون آسونه، عمل کردن و به اوون صفت، موصوف بودن، سخت و دشواره. مثلن "صداقت"... اصلن من میگم صداقت که وجود داشته باشه خیلی از مسائل و مشکلات بشری خود بخود حل میشه. صداقت زن و شوهر، صداقت فرزند و والدین، صداقت پلیس و رانندگان، صداقت حاکمیت با مردم و ... اگه صداقت نباشه به ناچار نیاز به کنترل و پاییدن بوجود میاد و از اونجا که آدما فقط جلوشونو میبینن و پشت کله شون چشم نداره، لذا همیشه راه های فرار و سر هم کلاه گذاشتن و آدرس های غلط به هم دادن باز میشه.

حالا جالبه یه مساله به این مهمی یعنی همون صادق بودن رو در هیچ دانشگاه و کالج و کلاس فوق برنامه ای آموزش نمیدن و آدما باید یا ذاتن و مادر زاد صادق باشن یا اینکه با مشرف شدن به فواید صداقت، برن به سمش.

اصلن صداقت رو میشه از شرکت دخانیات یاد گرفت که روی پاکت سیگاراش می نویسه "سرطانزا"...برعکس ِشرکت های آبمیوه سازی که روی محصولاتشون مینویسن "100 درصد طبیعی"...

(روزنوشت)

برأی منی که همیشه با اوون کامپیوتر مفنگی دوازده سال پیش پست گذاشتم، نوشتن با یه کامپیوتر جدید و به روز، خیلی مشکله... حالا چه برسه به نوشتن با تبلت و تاچ و أین داستانها... شبیه أین میمونة که یکی رو إز دوچرخه پیاده کنی و سوار پورشه کنی که خوب در أین صورت بإسن  آدم تعجب می کنه و در أین فقره ی با تبلت همسر پست گذاری هم دستای من در عجبه.... بگذریم. حالا که دو پست قبلی به انتقاد إز یه سری عادات بی منطق در مراسم محرم گذشت، خواستم بگم به نظر من حتی أین ایام سوگواری محرم هم دیگه حال و هوای گذشته آش رو از دست داده و حس می کنم سال به سال کلیت موضوع کمرنگ تر و آدمهای هیاتی و پای کار عزاداری کم و کمتر میشن. نسل ما که همه چیشون سینه زنی و زنجیر زنی برأی امام حسین بوود، ألأنه دیگه بی حوصله شدن و مشغول به بازی زندگی، و إز نسل جوونای تبلت و ای پد و فیسبوک هم عزادار امام حسین بیرون نمیاد...