تا همین یک مدت پیش، یکی از لینک هایی که در لیست دوستانم بوود مربوط بوود به دختری که پست های یک خطی و دو خطی می نوشت در فراق دوست مذکرش به اسم نیما... مثلن این که:"امروز چهار ماه گذشته و من هنوز منتظر تماست هستم...نیما جان باورت نمیشه چقدر نبودت رو حس می کنم...امشب با دوستانم مهمونی بودیم اما هیچ لطفی نداشت چون تووو نبودی...خدایا دارم دق می کنم...دوستان وبلاگی دعا کنید داره خبرای خووب میاد از نیما"...
و من بدون اینکه دقیقن بدانم این نیما کیست و با دل دخترک وبلاگ نویس چه کرده که اینجور هر شب یکی دوخطی مینویسد برای عشق گمشده اش در فضای غم آلود وبلاگی که مزین شده بوود به آهنگی عاشقانه و به غایت دخترانه ، نوشته هایش را دنبال می کردم. دخترک همینجور یک به یک پست های بدون عنوان و صرفن شماره دار اَش را می نوشت. آنقدر نوشت و نوشت و نوشت تا کم کم روزی دو سه پست تبدیل شد به دو سه روزی یک پست و بعد کمرنگ و کمرنگ تر شد تا جایی که حالا قریب به یکسال و سه ماه است که چیزی ننوشته. آن آخرین پستهایش هم جوری بوود که انگار از رسیدن به معشوق نا امید شده بوود و رفت و حل شد در هزارتوی دنیای مجازی و شاید هم حقیقی...
الهی ی ی ی
چقد غمشنااااک...
همیشه عشق این جوریه. آدمو داغون میکنه اگه بی فرجام باشه.
من نمیدونم آخه چرا باید آم خودشو تو یه سیاهچال بندازه!!! منظورم وقتیه که میدونی به اون فرد نمیرسی و بعد هنوز هم نتونی جلوی دل تو بگیری و دل بر عقل حکمرانی کنه...
کاش میشد آدم ها قبل از عاشق شدن یکم دو دو تا چهار تا کنن براش
عشق های اساطیری قدیم مثل لیلی و مجنون، شیرین و فرهاد و.... ازنوع عشق های نافرجامه که هردو ناکام میمونن،بعضی ها دنبال همچین عشقایی هستن که به نظر من از نوع پاک و نابش پیدا نمیشهاونم تازه نافرجام، عشق بأید عشقی باشه که حتی با وصال یأر و گذشت زمان هرروز تازه تر و شیرین تر إز گذشته باشه، عشق یعنی دل برأی یأر تپیدن،همیشه بأهم بودن و به یاد هم زندگی کردن،در بود هم حل شدن و تبدیل به یه وجود واحد شدن،عشق اگه عشق واقعی باشه نیازی به گفتن نداریم،هر ناواردی با دیدنت آتش درونتو می فهمه و عشقتک تو چشات می خونه.نه جناب قیچی السلطنه من!
هعی
یه نیماام نداریم بریم در سوز عشقش روزی سه تا پست بزنیم :دی
شاید هیچ وقت فراموش نکنیم
اما به سوگ هایمان عادت میکنیم
این موهبتیست از طرف خدا
چه حس بدیه انتظار ..... و دامن زدن به این حس بد یه جور خود آزاریه.
حالم رو گرفتی....
آقا نامجو اینطور خونده که:
عــــــــــــــــــشق هممممیشه در مراجعه است
یـــــــــــــــــــــــــــــاها هاهاهاها
آره داداش. یه موقعی هم طرف برای اینکه داغ دلش سبک شه بلاگ میزنه. بعد که داغ دلش سبک شد و زخمش التیام پیدا کرد تموم میشه نوشتن ها و بعد یواش یواش یه عشق جدید.
البته من با مفهوم چیزی به نام عشق اون هم در دوره جووونی، با جنس مخالف بحث زیادی دارم چون تعریف این قضیه در جامعه یه کمی مربوط به سوئ تفاهم و تشابه های معنایی ناشی از نبود مطالعه است. مخصوصاً که قضیه لیلی و مجنون و اینا هم گاهی با این سوءتفاهمها خلط موضوع میشه و کلا مقدم و تالی و نتیجه سر از ترکستان در میاره
این احساساتی شدن های الکی حالمو به هم میزنه.نمیدونم چیه واقعن ؟شاید یه خلاء هایی باشه که بخوان اینطوری جبرا ن کنن.البته میتونه از بیکاری هم باشه ،احتمالن....
ما کجا و احساس کجا فاطی جون.