شهر ما شهر فرنگه .... از همه رنگه

شهرما شهر فرنگه...از همه رنگه...واسه خودش یه پا میدون جنگه.... اینجا کلا همه چی زشته و شاید فقط همین زشتیاست که قشنگه....البته واسه اونی که مشنگه.

توی این شهر ما تقریبا همه چیز، چه نازک چه تیز، چه درشت چه ریز، ارزش و اعتبارش به پول و سکه و دلاره..که بازار اینا هم شدیدا متورم و بی قراره...و بارش به دوش مردم، هواره...

حالا گیرم که پول و سکه و ارز و طول رو هم داشته باشی و روی هم انباشته باشی...میخوای بری شب جمعه ای واسه خودت یه حال و حولی راه بندازی و بزنی به خیابون.. مثه آدما نه مثه حیوون...نه از پیه نوون...نه با یه فرقون .... با ماشین خودت...

ماشینتو آتش میکنی و معشوقتو راضیش میکنی..که مستقیم از سر کار، بیاد سر قرار.

اینو بگم تا یادم نرفته و حرف از دهن نیافته، ...وقتی با ماشین راه افتادی، اونی که میبینی درازه، فک نکنی دنده یا پدال گازه...نه عزیزم اوون صف گازه...حالا چرا اینقدر درازه، نمیدونم والا شاید اینم یه رازه.

خب بگذریم...حالا راه میافتی میبینی اوون قسمت خیابوون که تاریکه، بد جوری ترافیکه...جلوتر میری نگا میکنی، علتو پیدا میکنی......


پ.ن:

 گزیده یکی از چرک نویس های  وبلاگم مربوط به بهمن ماه سال ٩٠ ، که هیچ وقت منتشرش نکردم، 

همین الان یهویی جهت خاطره بازی با اوون دوران که حالی بوود مارا...

واجبی

و سرانجام بعد از استشمام بوی کرم موبر در حمام، یکی از بزرگرترین ابهامات زندگی من برطرف شد و همانا فهمیدم بوی متعفن حمام های عمومی دهه ٦٠ از چه بوود و  ملت وقتی به اوون اتاق گوشه ی حموم که داخلش به جز یه شیر اب هیچ چیز خاصی نداشت میرفتند، دقیقن چه منظوری رو دنبال می کردن