جریان سیال زندگی

زندگی، محصول ِ جریان پیوسته ای از آنات است. به واقع اگر بخواهیم درست به موضوع بنگریم، اینجور می شود که هر لحظه از زندگی، شبیه یک پلان است، شبیه یک عکس است، یک فریم است. گاهی ممکن است آن فریم خیلی مسخره و مزخرف به نظر بیاید. اما چیده شدن این فریم ها و عکس ها کنار هم، جریانی هدفمند و غالبن با ارزش را بوجود می آورد. مثلن اگر از یک آدمی که مشغول غذا خوردن هست چند عکس پی در پی بگیرید خواهید دید در هر عکس لب و لوچه طرف کج و ماوج و حال به هم زن است و آدم رغبت نمی کند بقیه عکس ها را ببیند. اما چیده شدن این عکس ها و ایجاد فیلمی از غذا خوردن ِ با تومانینه ی یک انسان با نزاکت، حس بسیار مثبتی را در انسان بوجود می آورد...یا مثلن عکس ِ آدمی که در حال رقصیدن است، اصلن و ابدن جالب از آب در نمی آید و انگار طرف در حال ژانگولر بازی و فرو نهادن ِ شلنگ و تخته هایش است. حال آن که فیلم ِ همان رقص می تواند بخش اعظمی از زیبایی و هارمونیک و ریتمیک بودن ِ حرکات موزون را به بیننده منتقل کند...نتیجه اخلاقی این پست این است که شاید بهتر باشد در مواجه با ناملایمات و سکانس ها و فریم های نادخ ِ زندگی، با یک همچین طرز تفکری به موضوع نگاه کنیم و بخاطر داشته باشیم که این فریم ناراحت کننده در نهایت برای تکمیل تئاتر زندگی که در کل، جریان مثبت و مبارکیست، لازم است.  

 

ادامه ی مطلب در کامنت شماره ی 1) 

مملکت ِ دایورت شده

بلوار ِشهید تیموری امشب به طرز دیوانه کننده ای ترافیک بوود.یک همچین ترافیکی عمرن در این خیابان سابقه نداشت. من که طبق معمول ِ هر شب پیاده طول ِ خیابان را طی میکردم و شاهد بوق زدن های ممتد رانندگانی که حسابی کلافه شده بودند، بودم، حدس میزدم که آن جلوملوها و سر ِ خیابان بایستی یک اتفاقی افتاده باشد که همچین ترافیکی درست کرده. احتمال میدادم تصادفی شده و شاید رانندگان سر ِ دوزار خسارت، دارند برای هم شاخ و شونه میکشند و دست به صحنه ی تصادف نمی زنند تا پلیس بیاد....جلوتر که رفتم دیدم خبری از تصادف نیست اما ماشین ها به یک جایی که می رسند سر ِ خر را کج میکنند. به انتهای خیابان که رسیدم دیدم بله... دو نفر کارگر شهرداری سر ِ یکی از این دریچه های فاضلاب ِ وسط خیابان را برداشته اند و دارند در کمال تومانینگی و بی خیالی لبه های دریچه را سیمان میکنند. یکی از کارگرها با صدای بلند ِ انکر الاصوات ِ خردر چمنش جوری "من مانده ام تنهای تنها " را می خواند که آدم با تمام گوشت و پوست و استخوانش معنیه به یک سمت دایورت کردن را می فهمید...


ادامه ی مطلب در کامنت شماره 1

صرصره ی ناسری و نهادهای تصمیم ساز

گفته می شود که تعدد همسران و معشوقان ناصرالدین شاه قاجار به حدی بووده که وی را دچار مشکلات عدیده کرده بوود. از یک سوو زنان ِ دربار احساس نارضایتی می کردند چون گاهن فاصله ی زمانی بین ِدو هم آغوشی با شاه، به چند ماه می رسید. از طرف دیگر شخص شاه هم به خاطر طیف گسترده ای از انتخاب های پیش ِ روو، دچار سردرگمی میشد و نمی دانست کدامیک از این زنان را برای هم بستر شدن انتخاب کند. لذا عده ای از ملزمین دربار به این صرافت افتادند که این مهمترین مشکل ِمملکت را به نوعی حل و فصل نمایند که حاصل این تلاش ها و ابتکارات، وسیله ای شد به نام "سرسره ی ناصرالدین شاه"... ماجرا از این قرار بوود که ناصرالدین شاه برهنه میشد و در جایگاهی که پایین سرسره تعبیه شده بوود می خوابید و "سر ِ قضیه" را از سوراخی که در انتهای سرسره قرار داشت بالا میداد. زنان و دخترکان لخ.ت و عور هم یک به یک از بالای سرسره به پایین می سریدند و به آغوش شاه می افتادند. در این هم آغوشی، آن مطبخی که گربه را بهتر در خود جای میداد، بخت این را داشت تا علی حضرت را یک شب در اختیار داشته باشد. به عبارت علمی تر، آن زنی که در این امتزاج عجیب و غریب بین گوجه های متعدد و خیار ثابت، طعم سالادش به مزاج شاه بهتر مینمود، برنده ی این قمار گرانبها لقب می گرفت و به جنات تجری من تحت النهار می رسید. 
هرچند این سرسره به عنوان سرسره ی ناصرالدین شاه شناخته می شود، اما به گواه تاریخ، برخی دیگر از شاهان قاجار نیز از این وسیله و یا وسائل مشابه استفاده می کردند. به هر حال نکته ی قابل تامل این است که چنین وسیله ای در حقیقت ابزاری بوود برای تصمیم گیری و رهایی شاه از بُن بستی که در آن گرفتار شده بوود و  لذا بخشی از تصمیمات شاه از داخل یک همچین وسیله ای بیرون می آمد.

ادامه مطلب در کامنت شماره 1