بهترین ماه سال اسفند، از فردا شروع میشه، یه شور و شوق وصف نشدنی و انتظار شیرین برای اغاز سال نو

از الان تا اخر اسفند دوست دارم هیچوخت تموم نشه، 

فقط قسمت مزخرفش این خونه تکونی هست و نخ سوزن عملیات نصب پرده، 

اینو که فاکتور بگیری، باقیش همه خوب و دوست داشتنی هست، از خرید عید گرفته تا لباس نو 

چقدر خوبه که ادم بتونه تو این روزها به یه نیازمند، بی واسطه کمک کنه. من خیلی پایه اینکارم اگه موردی بود خبرم کنید در حد توان در خدمتم.

راهپیمایی ٢٢ بهمن هیچی نداشته باشه، برا من یاداور هزاران حس خووب و نوستالوژیک هست. بهمن ماه که میشد تزیین مدارس و جشن های هر روزه و پخش سرودهای انقلابی پر شوور تو زنگ های تفریح، واقعا حالمون رو خوب می کرد و بی تعارف  یکسال منتظر این ایام بودیم. ٢٢ بهمن منو بابا، با هم می رفتیمو همیشه به اواسط خیابون استادمعین که میرسیدیم، عموم خدا بیامرز رو میدیدیم که در حال بازگشت بوود بس که عجول بوود و سحر خیز. یادمه توو مسیر خیلیلا با بابام سلام علیک می کردن، از اهل محل و مسجدیای قدیم و غیره و ذالک. به خیابوون ازادی که می رسیدیم دیگه جمعیت قفل میشد و جا سوزن انداختن نبود.

و نهایت می تونستیم پشت فنسهای میدون ازادی، رییس جمهور رو که معمولا هاشمی بوود یه لحظه از دور ببینیم. اوون روزها تووو اوون هوای سرد بهمن ماه و با اوون حال و هوای خووبم، اصلا تصور نمی کردم یه روزی بابام از دنیا بره، فکر نمی کردم یه روزی قراره خونم توو خود این میدون تاریخ ساز و خاطره باز باشه و من یه همچین روزهایی اینقدر خسته و دگرگون شده باشم که حال چند قدم تا میدون رفتن رو نداشته باشم.

کاش این روزها زودتر بگذره،

روزهای پرکاری و مشغله های بی حد و اندازم، واقعا دیگه خسته شدم. کاش زمان برگرده به چهار پنج سال قبل. زمانم دست خودم بوود و اوون کاری رو میکردم که دوست داشتم. بی مسئولیت و رها

پ. ن: جمله اولم منو یاد وبلاگ دخترا انداخت. اون موقع که وبلاگ نویسی رو بورس بود وقتی از عشقشون دووور بودن. کاش این روزها زوود بگذره