نور (بدمستی)

برای من برابری جرم و انرژی، وقتی ماده سرعتی برابر سرعت نور داشته باشد، مفهومی گنگ و در عین حال جذاب بود. سالهاروی این مساله تحقیق کردم تا اینکه دیشب توانستم ازمایشگاه کوچکم را برای رساندن اجسام به سرعت نور راه اندازی کنم. یک تونل  هفت متری پوشانده شده با شیت های پلی اتیلنی مخصوص، یک تفنگ الکترونی مجهز به چندین عدسی جهت افزایش همگرایی الکترون ها و یک رفلکتور نیمه صنعتی در انتهای تونل. الکترون ها با سرعت ی معادل سرعت نور به جسم داخل تونل اصابت و بعد از عبور از ان، توسط رفلکتور انتهای تونل، انعکاس یافته و دوباره به جسم برخورد می کنند و این سیکل انقدر ادامه می یابد تا تمامی ذراتجسم به سرعت نور برسند. تایمر را روشن کرده و وارد تونل شدم. می خواستم اولین نفری باشم که رسیدن به سرعت نور را تجربه میکند. برای من این ازمایش بسیار حائز اهمیت بودو برای یک ناظر بیرونی احتمالا تلاش احمقانه ی یک پسر دیوانه جهت رسیدن به سرعت نور. 

زمان تایمر به صفر رسید و با صدای بیپ، انبوه الکترون ها به سمتم روان شدند.ناگهان احساس بی وزنی عمیقی سراسر وجودم را فرا گرفت، حس کردم در بی نهایتی شگرف معلق شدم، ذرات وجودم همه از هم جدا شدند و بصورت بی نهایت نقاطی در امدند که با سرعت زیاد و حرکت های تصادفی در کنار هم در نوسان بودند. من به این نقاط احاطه داشتم و حرکاتشان را می دیدم که ناگهان، اتفاقی که نباید، افتاد. دو نقطه از من به هم اصابت کردند و انفجار عظیمی رخ داد. و دیگر چیزی نفهمیدم.

بعدها که به هوش امدم خود را در یک زیبایی مطلق یافتم، دنیایی پر از کهکشان های زیبا، سیارات و ستاره های ریز و درشت که هر کدام جذاابیت های خود را داشتند. در این بین سیاره ای کوچک در کهکشانی به نام راه شیری بیشتر نظرم را جلب کرد. بعدها فهمیدم نامش زمین است. یک شب که با یوفوی تک نفره ام به زمین سرک کشیدم، در پشت بام یکی از خانه ها، پسرکی را یافتم که مشغول کار با ازمایشگاه دست ساز خود بود. نمی دانم نام این کار را چه می توان گذاشت، شاید تلاش احمقانه یک پسر دیوانه جهت رسیدن به سرعت نور...