دیشب رفتم واسه بچه مولفیکس بگیرم، نشستم تو ماشین که دیدم عابر بانکمو نیاوردم، با عصبانیت پیاده شدم و بلند گفتم اه سگ تو روحت، یهو دو تا دختره عین جن از لای درختای شهرک در اومدن و به من که رسیدن گام هاشون تند تر شد و دفرار

خولا مصبا همون صبح ها گم شید پیاده روی کنید دیگه

اندر احوالات کار و تحصیل و کذا و کذا

اوضاع کلن سخت و پیچیده شده در این فقره،

دو درس رو که مجموعا ٦ واحد هست، تو چهار روز و در بدترین تایم های ممکن پخش کردن. درس ها هم که رسما ادمو به گاو میده، مخصوصا مکانیک محیط های پیوسته واقعا مزخرفه، همه روابط تبدیل به تانسورهای تخیلی ان در ان میشه که اصلا مفهوم فیزیکی قابل لمسی نداره، حالا یه همچین درسی رو یه جلسه نباشی، تا اخر ترم باید مثل یابو بشینی سر کلاس و هیچی نفهمی،

از طرفی طی کردن مثلث خونه، اداره و دانشگاه هم مخصوصا بعد از ظهرها عذاب اوره، بعضی مواقع به اووج ترافیک عصر می خورم و تا خونه یه دوساعتی رو تووو راهم. مشغله های اداره و تماس های رئیسم که از همه بدتر. چنتا پروژه بی سر و ته که اصلا هیچ وقت معلوم نیست جمع بشه اومده تو کانال من و راحت ٨٠ درصد ظرفیت مغزمو اشغال کرده. مسئولیت و انتظارات خانواده و داستان های سروشم که جای خود.

خلاصه که نمی دونم تا کی دوام بیارم دقیقن، 

علی الحساب سگ تو این زندگی تا شاید بعدن نظرم عوض شه