ساندویچی (روزنوشت)

عاشق ساندویچی ام، نه فستفودبه معنی مدرن. هایدا و پدربزرگ  و پدرخوب و پیتزادربدر نه،... ساندویچی به معنای کلاسیک و کوچه بازاری، با عکس تختی و جواز کسب، بوی سس و پسرای  پایین،  عشق لاتی، جیلیز و ولیز بندری روی صفحه فلزی داغ، قیمت های ارزون و حرفها و لافهای بی سند و مدرک و صد من یه غاز

اینه که گاهی که تنها باشم ،  دلو میزنم به کوچه پس کوچه های قدیمی  محل و یه ساندویچ بدون کاهو سفارش می دم... اخرین مرتبه ای که پام به همچین مکانی باز شد، یه پسره سن و سال خودم که رد خال کوبی و تیزی روی برو بازوش بود، دولپی ساندویچ گاز می زد و همیجوری با یارو ساندویچی اختلاط می کرد: خداییش من نه سر سیر بودم نه کونه پیاز، فقط حالشو یکم برده بودم. اما جواد رو که گرفتن، ننم گفت برو خودتو لو بده، دوتایی خلاف کردین،دوتایی حال کردین الانشم دوتایی باس تاوان بدید، دو سال حبس کشیدم ، هنو حرفش حرمت داره...

جراحی لثه، صبحانه با بانو و باقی قضایا...(روزنوشت)

فک کن بعد از دو ماه، زمانی بیای اینجا که روز قبلش دوتا جراحی سنگین لثه داشتی ودیشبش تا صبح، خون رفته باشی بیرون (از بالا البته). الان که دارم اینا رو مینویسم، گونه ام شدید ورم و درد داره. اداره هم نرفتم. لذا نمیشه توقع یه منن طولانی رو داشت. تنها حسن امروز اینه که صبحانه رو قراره کنار بانو میل کنیم.  اصلا یکی از موهبت های زندگی زناشویی همین صبحانه مشترکه، خدا نصیبه همه علاقمندان بفرماید٠٠٠٠