(روزنوشت)

سلام سلام سلام

ممنون از همه ی دوستایی که توو این چند وقته و در نبودم چه بصورت حقیقی و چه مجازی، با پیام های پر مهرشون منو مورد لطف قرار دادن.

ما، چهارم اسفند و حوالی ساعت 10 شب، بعد از 10 روز انجام فریضه ی حج، رسیدیم تهران. قبل از رفتنم می دونستم اعتبار اینترنت تموم میشه و باید بعد از اومدن تمدید کنم. اما اصلن فرصت نشد. مساله ی جراحی بابام حالت فوق العاده گرفته بوود و بایستی هرچه سریعتر عمل میشد. بیمارستان های دولتی، همه سر میدوندن و حواله می دادن به زمان های نامعلومی بعد از عید. سیستم خصوصی هم حرف از هزینه های بالای 50 میلیونی میزدن. خلاصه ما از همه جا نا امید شده بوودیم، که یهو همه چیز جوور شد و پنجشنبه ی هفته ی قبل بابا رو یه بیمارستان تمیز و خلوت بستری کردیم و جمعه عمل و بعد هم یک هفته دوره ی نقاهت در بیمارستان و الان چند روزی هست که اومدیم خونه. بابا حالش بد نیست. یکم عوارض عمل ضعیفش کرده. بلاخره عملش وسیع بوود. دکترا از شرایط خودش و عملش رضایت کامل داشتن و احتمالن بعد از عید ادامه ی روند درمانیش رو خواهیم داشت تا اگه خدا بخواد، شفای کامل و بهبودی نصیبش بشه. این عمل، پایانی بوود بر کابووس چند ماهه ی من.


در مورد سفر حج و مشاهداتم مطالب بسیار هست. البته من متاسفانه نتونستم سفرنامه رو بنویسم و لذا ممکنه پست های بعدی، فقط شامل بخش های بریده بریده ای بشه که از این سفر توو ذهنم مونده... این وقفه ی چند روزه هم ممکنه مزید بر علت بشه و بعضی مطالبی که می خواستم بگم، یادم بره. اما چاره ای نیست و سعی می کنم در پست های بعدی، سفر نامه ام رو در یک باکس جدا و بصورت مبسوط و بداهه و تا اونجایی که ذهنم یاری کنه، منتشر کنم. 


امروز من سی و یک سالگی رو به پایان رسوندم و وارد سی و دومین سال از زندگیم شدم. حس می کنم نسبت به سال قبل، مردتر شدم. امسال سالی بوود پر از مسئولیت های مختلف و توقعات و انتظارات. هر کس به طریقی از من انتظارات خودشو طلب می کرد. یهو چشمم رو باز کردم و دیدم از یه آدم مجرد راحت و بی غم که همه ی تایمش برای خودش بوود، تبدیل شدم به مردی که هم صاحب خونواده ی شخصی شده و قراره برای عشقش تکیه گاه بشه... و هم پسری که باید در دوران سخت بیماری پدر، نقش مرد خونه رو بازی کنه. نمی دونم چقدر از پس این مسئولیت ها بر اومدم یا نه. اما الان این روزهای آخر سال که همه در جنب و جوش عید و خانه تکانی و تدارک برای سال نو هستن، من فقط دلم می خواد تا خود ِ سال تحویل بخوابم. اونقدر بخوابم که تمام خستگی های این سال از تنم بیرون بره...


نظرات 7 + ارسال نظر
Samira یکشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 02:16 ق.ظ

تولدت مبارک حسین جان... سلامت باشی و شاد.

ممنون از اینکه به یادم بودی بعد این همه مدت دوری...خیلی ارزشمند بود کامنتت.

زیارت هم قبول باشه حاج آقا ...

با آرزوی موفقیت برای شما تو سال جدید...

سلام و ممنون از کامنتت انشالا سال آتی فعالیت وبلاگیت رو به فزونی بره...

رویا یکشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 07:45 ق.ظ

تولدت مباارک حااج حسین.

غم نبینی هیچ وقت.

سلامنلیکم حاج خانووم
خوبین شما؟ ردیفین؟
ایشالا هیشکی غم نبینه

طراوت یکشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 07:43 ب.ظ http://nabeghehaye89.blogsky.com

سلاااام و صد سلام بر جاج آقو
خوبی؟ خداروشکر برادر
راستش من یکی دو روزه مشهد بودم و دسترسی هم به نت نداشتم. ازینرو نشد تو روزش بهت تبریک بگم :( کاش قبلش میومدم. ولی خب الان، از صمیم قلب و اعماق وجود، تولدتو تبریک میگم. امیدوارم سالی پیش روت باشه که از بهترین سال های عمرت محسوب شه. پر از شادی، و بهبودی کامل بابا :)
میدونم که میتونه بهترین اتفاق زندگی باشه.
این که عمل موفقیت آمیز بوده و وضع کلی پدر خوبه، بهترین خبری بود که تو این چند روز بهم رسید :)

همیشه شاد و سلامت باشید.

علیک سلام و رحمت الله
خوشحالم که بازم حضورت رو میشه اینجا حس کرد خانووم دکتر...
و ممنون از آرزوهای خوبت برای سال نو...

*مینا* یکشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 10:22 ب.ظ

خدارو شکر

موبیوس کبیر دوشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 08:57 ق.ظ http://drstrangelove.persianblog.ir/

پیر شدی؟یه قدم به عزرائیل نزدیک شدی؟ من که واقعا یا توجه به پیش آمد اخیر نمی دونم بهت تبریک بگم یا تسلیت. اما تولدت مبارک

آره واقعن
امسال سال رفتن خیلی از دور و بریهام بوود.

ندا دوشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 09:07 ب.ظ http://lore.blogsky.com

تولدت مبارک :*

رویا جمعه 23 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 06:49 ق.ظ

ما هم ای میگذرونیم...در همو قاطی پاتی...اما بازم خدارو شکر...همین که حضورش هست برای من و ما کافیه.

خدا پشت و پناه خودت و خونواده ی خووبت حاج آقا.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد