قسمت اول: از تهران تا مدینه (سفرنامه حج)

ساعت 6 صبح روز 92/11/24 ساعت زنگ میزنه و من بلافاصله از خواب بیدار میشم و فاطمه رو که حالت نه خواب نه بیدار داشت صدا می کنم. بعد به سراغ بقیه اهل خونه میرم و در عرض چند دقیقه همه ی لامپهای خونه ی ما روشن میشه. خیلی سریع حاضر میشیم. یه چایی و کمی نون و پنیر به عنوان صبحانه می خوریم. چمدون ها رو از دیشب داخل ماشینم گذاشتم. مامان ما رو از زیر قرآن رد میکنه. با پدرم خداحافظی میکنیم آخه قرار نیست بابا به فرودگاه بیاد. من و فاطمه با ماشین خودم و خواهرم و شوهرش با مامان و مامان بزرگ، با ماشین خواهرم اینا به سمت فرودگاه حرکت می کنیم. قرارمون اینه که خواهرم برگشتنی، ماشینم رو برگردونه. خونواده ی فاطمه هم قراره ساعت 7، بیان فرودگاه.


از خونه ی ما تا فرودگاه مهرآباد کلن 15 دقیقه فاصله هست اما امان از ترافیک سنگین داخل فرودگاه و مخصوصن کمبود جای پارک. ما چندین پارکینگ طبقاتی رو دور زدیم. چند طبقه بالا رفتیم و پایین اومدیم اما دریغ از یک جای پارک. نزدیک بوود با یکی از این پارکبان ها دعوام در بیاد. بلاخره بعد از حدود 0.5 ساعت چرخیدن، یه جای پارک پیدا کردیم و سریع چمدون ها رو برداشتیم و بردیم داخل سالن فرودگاه. خانواده ی فاطمه هم کم کم پیداشون شد و جمعمون کامل شد.

اونجور که مدیر کارون گفته بوود، همه باید ساعت 7:30 در فرودگاه حاضر بودیم تا بعد از طی مقدمات و تشریفات سفر، بتونیم ساعت 11 پرواز کنیم. کم کم مسئولین کاروان اومدن و بلیط و پاسبورت و یک کیف کوچیک که برای نگه داری پاسبورت بوود بهمون تحویل دادن. جمعیت خیلی زیاد بوود. چندین کاروان و هر کاروان هم بالای صد نفر آدم.


دیگه باورم شده بوود که راستی راستی داریم به این سفر میریم. همین چند روز پیش بوود که بخاطر نامعلوم بودن وضعیت بابا، تا نزدیکیه کنسل کردن سفر پیش رفته بودم. جور شدن پاسبورت و بقیه ماجراها هم که بماند اما انگار همه شرایط دست به دست هم داده بوود که ما عازم این سفر بشیم.

من سال نود برای رفتن به عمره فیش تهیه کرده بودم و در قرعه کشی، اولویتم جوری بوود که سال 94 یا 95 باید اعزام میشدم. بنا داشتم اونموقع برای فاطمه بصورت آزاد فیش تهیه کنم. اما همه چیز از یک اتفاق ساده شروع شد. من بصورت اتفاقی روزنامه می خوندم که دیدم سازمان حج از بین زوج هایی که در یک سال گذشته عقد کردن، تعدادی رو به قید قرعه به سفر حج اعزام میکنه. خلاصه ما ثبت نام کردیم و یه دفعه چشم باز کردیم دیدیم برنده شدیم و بعد معلوم شد که در اولین فرصت یعنی ظرف یک ماه بعد از اعلام نتیجه ی قرعه کشی می تونیم اعزام بشیم. پیدا کردن کاروان و گرفتن پاسبورت هم خیلی زود انجام شد. خلاصه انگار خدا مقدر کرده بوود مارو امسال حاجی کنه.

 

 کم کم حوصلمون داشت سر میرفت. چنتا عکس یادگاری با خونواده ها گرفتیم و یه سری تنقلات خوردیم که ساعت 9 از بلندگو اعلام کردن مسافران پرواز شماره ی فلان به مقصد جده لطفن وارد سالن شوند. از خونواده ها خداحافظی کردیم. بازار ماچ و بوسه حسابی داغ بوود. از لابلای مردمی که برای دیدن مسافراشون جلوی گیت تجمع کرده بودن خودمون رو وارد سالن کردیم.

سالن حالتی شبیه به سالن اجتماعات داشت و یک سرهنگ نیروی انتظامی داشت راجع به اینکه چه بارها و وسایلی مجاز به ورود به داخل هواپیما و خاک عربستان هستند صحبت می کرد. صحبتهاش که تموم شد از مردم خواست در دو صف مجزای زنانه و مردانه، جهت عبور از گیت اشعه ایکس قرار بگیرند. در عرض چند ثانیه دو صف بسیار طویل درست شد که خیلی کند هم حرکت می کرد. گیت مردونه کمی مشکل داشت و حسابی خسته شده بودم. بلاخره نوبتم رسید و کل چمدون ها رو به همراه کت و موبایلم داخل دستگاه گذاشتم و خوشبختانه مشکلی نبود. فاطمه که زودتر کارش تموم شده بوود،  در سالن ترانزیت منتظرم بوود. به اتفاق هم رفتیم و بارها رو تحویل دادیم و رسید گرفتیم. تحویل دادن بارها یکی از بهترین لحظات سفر هست چون آدم رو از دست چمدون های چرخ دار بزرگ و دست و پاگیر خلاص میکنه. رفتیم طبقه ی دوم و سالن انتظار که سوار هواپیما بشیم. بعد از نیم ساعت باز هم از طریق بلندگو از مسافرها خواسته شد در صف بایستند برای کنترل بلیط. بلیطمون که چک شد، وارد سالن شیشه ای شدیم که هواپیمای ماهان درست روبرومون بوود. تقریبن ساعت 11 سوار هواپیما شدیم. یک کریدور از داخل فرودگاه به درب هواپیما منتهی میشد که مسافران از این طریق سوار هواپیما میشدن.

اوون زمان که کلاس های توجیهی حج رو شرکت می کردیم، هم روحانی و هم مدیر کاروان تاکید می کردن که این سفر با بقیه سفرها فرق داره، به هم احترام بگذارید به هم راه بدین، نوبت رو رعایت کنید و ... اما در بین مسافرها اصلن از این خبرا نبود و داخل کریدور اینقدر منو حول دادن که داشت نفسم می گرفت. پیرمردی که همراه همسرش بوود، از پشت مدام با آرنجش به پهلوی من فشار وارد می کرد. خلاصه ایرانی بازی و خوره بازی در صف، بیداد می کرد.


داخل هواپیما ردیف وسط جای ما بوود. متاسفانه هم رفت و هم برگشت، جای ما در وسط بوود و از موهبت تماشای بیرون محرووم بودیم. و جالب اینکه اونایی که کنار پنجره بودن، کرکره رو داده بودن پایین و علاقه ای به تماشای بیرون نداشتن.

از تهران تا جده در حدود سه ساعت زمان پرواز هواپیماست. این بین، پذیرایی شامل تنقلات و نهار هم انجام شد. ما یک پرس جوجه کباب و یک پرس باقالی پلو گرفتیم با مخلفات. هرچند کیفیت غذاهای هواپیما خیلی تعریف ندارن اما غذا خوردن در ارتفاع چندهزار پایی از سطح زمین برای خودش حس و حال ویژه ای داره. بعد از گذشت 25 دقیقه از آغاز پرواز، آسمان اهواز رو رد کردیم و وارد آسمان خلیج فارس شدیم. در حقیقت بیشتر تایم پرواز در سرزمین حجاز هست که خوب با توجه به وسعت اوون، خیلی دور از ذهن نیست.


وقتی از بلند گو اعلام شد که "هم اکنون در آسمان مدینه هستیم"، من و فاطمه از جاهامون بلند شدیم تا هم یه کشی به بدن بدیم و هم از پنجره های ردیف های جلو که صندلی کنارش نبود، شهری رو که قرار بوود 5 روز در اونجا باشیم  تماشا کنیم. مدینه از بالا مثل بقیه شهرهای عربستان، خیلی خلوت به نظر می رسید و تراکم ابنیه اوون خیلی کم بوود. مساله ای که هست اینه که حجاج به جده میرن و بعد با اتوبوس بر میگردن به سمت مدینه. در حالی که مدینه در مسیر پروازی هست. در حقیقت بهترین مدل از حج، اونی هست که پروازش از تهران به سمت مدینه باشه نه جده. اما چون فرودگاه مدینه ظرفیت محدودی داره، اکثر پروازهای ایران به مقصد جده انجام میشه و مسافران بعد از رسیدن به جده، مجبورن مسیر 480 کیلومتری به سمت مدینه رو با اتوبوس طی کنن.


به فرودگاه جده که رسیدیم تقریبا ساعت 3 بعد از ظهر بوود. هواپیما یک لندینگ موفق و خووب داشت. بعد از حدود 15 دقیقه اجازه خروج مسافرین صادر شد. همه مسافران از طریق یک کرویدور به بالکنی سر پوشیده هدایت شدن. نمای بالکن و سالنی که از شیشه ها قابل مشاهده بوود به کل سفیدرنگ بوود. پیاده که شدیم ملت همه حمله بردن به سمت دستشویی. اوون بالکن که دور در دورش شیشه ای بوود و محل استقرار موقت مسافران ایرانی بوود، مجموعن سه دستشویی زنانه و سه دستشویی مردانه داشت. حالا تصور کنید یهو حدود 300 تا 400 نفر و شایدم بیشتر حمله بردن برای تجدید وضو و قضای حاجت. روحانی کاروان هم گفت هرکی می خواد نماز بخونه، همینجا بخونه چون دیگه جایی برای خوندن نماز ظهر پیدا نمیشه. خلاصه ما هم دستشویی رو فاکتور گرفتیم و به زور بعد از کلی مکث و تاخیر به جهت خلوت شدن دستشویی ها، موفق شدیم یه وضویی بگیریم و با فاطمه یه گوشه ی نسبتن خلوتی نماز ظهر رو عصر بصورت شکسته و روی زمین خالی خوندیم. بعد از فروکش کردن تب دستشویی و نماز، مسئولین کاروان، برگه هایی رو که بطاقه نام داشت، به هرکدوم از مسافرین دادن که در حقیقت اونجا اسم و شماره گذرنامه ذکر شده بوود و به نوعی مجوز ورود به خاک عربستان منظور میشد. مسئولین کاروان از زائرین خواستن که بعد از دریافت بطاقه، خانووم ها به به سالن اصلی که در پایین بالکن بوود، مراجعت کنن. زوج هایی که پاسپورت مشترک داشتن هم به سمت پایین مراجعت کنن. فقط مردها باید میایستادند و یک صف تشکیل میدادن و از طریق صف، به طبقه پایین و سالن اصلی میرفتن.


اونچیزی که مشخص بوود،مسئولین سعودی برای ورود زن ها و افرادی با پاسپورت مشترک، سخت گیری کمتری به خرج می دادن و این مردها بودن که حتمن باید مورد تفحص بیشتر قرار می گرفتن.

مسئولین کاروان خیلی تاکید داشتن که مردها در دو صف کاملن منظم بایستن و نظم رو رعایت کنن چون مسئولین سعودی به رعایت نظم خیلی حساسیت داشتن و اگر کوچکترین موردی از بی نظمی میدیدن، ممکن بوود کار بازرسی با چند ساعت تاخیر و سخت گیری های غیر منطقی همراه بشه. اما مگه ایرانی جماعت میتونه منظم باشه؟! شما تصور کنید پیرمرد روستایی که زنش قراره ازش جدا بشه و بره به یک گیت دیگه اونم توو مملکت غریب. دیگه این چطوری میتونه درست توو صف بایسته و هی جلو نره؟! خلاصه به هر ترتیبی که بوود، دو صف تشکیل دادیم که در هر صف تقریبا 100 نفر آدم ایستاده بوود. وقتی از پله ها پایین میاومدیم، خانووم ها رو میدیدیم که در حال عبور از ایکس ری و انجام مراحل قانونی هستن. به سالن اصلی که رسیدیم، چندین گیت بازرسی وجود داشت. بر خلاف ایران و فرودگاه مهرآباد که همه ی ملت باید از یه گیت رد میشدن، اینجا حدود بیست گیت بوود و شورته های سعودی، مسافرین رو به سمت گیت های مختلف هدایت می کردن که نتیجش، تشکیل صف های 10 الی 15 نفره جلوی هر گیت بوود. بعد از اینکه صف های جدید رو منظم پشت خط قرمز تشکیل دادیم، مامورین بازرشی اومدن و به داخل گیت ها رفتن و یک به یک افراد رو مورد بازرسی قرار دادن. نوبت من که رسید، یهو سرو کله ی چند نفر نمیدونم هندی یا پاکستانی پیدا شد. مامور بازرسی اونها رو خارج از صف پذیرش کرد و باعث شد کار ما تقریبا نیم ساعت با تاخیر روبرو بشه. بازرسی این حضرات که تموم شد و من رسیدم سر صف، مامور بازرسی یا زدن یه بشکن، منو فراخوند. جلو رفتم. بطاقه و پاسپورتم رو خواست و یه چیزایی در کامپیوترش وارد کرد. به نظرم بیست و خورده ای سنش بوود. خیلی لاغر اندام و ضعیف مثله بیشتر شورته هایی که ما در این مدت دیدیم. سعی میکرد خیلی خودش رو جدی و ترسناک جلوه بده در حالی که ابهتش خیلی پوشالی بوود. بعد از وارد کردن اطلاعات پاسپورت و بطاقه در سیستم، همونجا ازم انگشت نگاری کرد. بعد هم از مردمک چشمم با دوربینی که بر روی یک استند فیکس شده بوود عکس گرفت. بعد از انجام این تشریفات، پاسپورت رو تحویلم داد و به با تکون دادن دست یه چیزی به عربی گفت مثلن فک کنم آرزوی موفقیت کرد. میزان سرعت پیشروی صف ها و سرعت بازرسی کاملن وابسته به حس و حال مامور مربوطه بوود. بعضی گیت ها خیلی سریع مسافرین رو راه می انداخت اما در بعضی از گیت ها، در حالی که همه معطل و خسته بودن، مامور مربوطه مشغول بازی با گوشی موبایلش بوود.

خلاصه من که به سلامت عبور کردم و اومدم اینور گیت دیدم فاطمه که خیلی زودتر کارش تموم شده بوود منتظرمه و دوتایی رفتیم بارها رو تحویل گرفتیم و رفتیم به فضای باز فرودگاه.

فضای باز فرودگاه جده همونطور که در تصویر مشخصه با استفاده از یک سری سایه بان پوشیده شده. در حقیقت این سایه بان ها و ستون ها، روشی فوق العاده هست که ضمن اینکه موجب کنترل گرمای وحشتناک جده میشه و ایجاد سایه میکنه، از نظر اقتصادی هم بسیار ارزون تر از ساخت ساختمان و سرپوشیده کردن محوطه هست. اینجور که شنیدم ساخت فرودگاه جده، مثل بسیاری دیگه از زیر بناهای عربستان، ساخت امریکا هست.


فرودگاه جده


در محوطه ی باز، تا دلتون بخواد دستشویی و نمازخونه بوود و ما تازه فهمیدیم چقد بی خودی توو صف دستشویی و وضو بودیم. خلاصه بعد از جمع شدن همه ی اعضای کاروان، تعداد چهار دستگاه اتوبوس اومد و ما طبق تقسیم بندی قبلی که انجام شده بوود در اتوبوس شماره سه نشستیم و حرکت به سمت مدینه ی منوره از حوالی ساعت 6 بعد از ظهر آغاز شد. کیفیت اتوبوس ها واقعن پایین بوود و اکثر صندلی ها قابلیت خوابیدن نداشت. از طرفی در اتوبان های 5 بانده سعودی، حداکثر سرعت این اتوبوس ها نباید از 80 کیلومتر بر ساعت تجاوز می کرد. خلاصه رفتن از جده به سمت مدینه واقعن خسته کننده و بهتر بگم ویران کننده بوود.


سوار شدن مسافرین در اتوبوس ها


توو مسیر به شدت خسته شده بودم. پاهام ورم کرده بوود. فاطمه هم گاهی حرف می زد، گاهی با تبلت بازی می کرد. گاهی غر می زد و گاهی هم سرش رو روی شونه ی من می گذاشت و می خوابید اما مسیر اونقدر طولانی بوود که با این حرفا تموم نمی شد.

حوالی ساعت 8 شب اتوبوس ها در یک اقامتگاه بین راهی نگه داشتن برای نماز و شام. نماز رو خوندیم و بلافاصله به غذا خوری رفتیم. غذاخوری ظاهرن برای همین مسافرین جده به مدینه طراحی شده بوود. کارگرها و گارسن ها همه آفریقایی بودن اما فارسی رو به قدر نیاز بلد بودن و مسافرین رو به سمت میزهای چیده شده راهنمایی کردن. غذا ناگت مرغ بوود با نان و مخلفات و نوشابه و فلان. خیلی سریع شام خوردیم و رفتیم به سمت اتوبوسها. شب های عربستان باد بسیار خنکی میوزید و روح آدم رو تازه میکرد. وقتی سوار اتوبوس شدیم دیگه همه ی مسافرین خوابشون گرفته بوود و چیزی طول نکشید که همه به خواب عمیق فرو رفتن. من هم با اینکه معمولا داخل ماشین خیلی بد خوابم میره اما یه چرتی زدم. وقتی بیدار شدم دیدم حدود 100 کیلومتر مونده تا مدینه و همه از جمله فاطمه در خواب عمیق به سر میبرن. یه مقدار با تبلت ور رفتم و کمی بیرون و بهتر بگم ظلمات اتوبان رو نگاه کردم. فکرم کم و بیش به تهران و خونواده بوود. به اینکه من کجا و اینجا کجا. به حال پدرم، و به اتفاقات سال 92 فکر میکردم.

خلاصه حدودای ساعت 12 بوود که رسیدیم به مدینه. فاطمه رو بیدار کردم و کم کم همه مسافرا بیدار شدن و با کنار زدن پرده ها، شهر رو تماشا کردن. همونطور که از بالا و داخل هواپیما دیده بودیم، مدینه بافتی با تراکم کم داشت. خیابون های پهن، ماشین های به شدت مدل بالا، و مساجد کوچیک و بزرگی که گنبد و مناره و باروی سفید رنگ داشتند. اینجا شهر پیامبر بوود. شهری که پیامبر اون رو به عنوان مرکز حکومتش برگزیده بوود. در وجب به وجب شهر زمانی اصحاب پیامبر عبور و مرور داشتن. خلاصه حس جالبی بوود. نزدیکای ساعت 1 شب رسیدیم به هتل بدرالعنبریه که محل اقامت ما بوود. وارد هتل که شدیم عوامل ایرانی هتل از ما استقبال و پذیرایی کردن و ضمن ارائه توضیحاتی در مورد زمان های غذاخوری و موارد ضروری، کیلد سوئیت ها رو تحویل دادن. ما اتاق 215 بودیم یعنی طبقه ی دوم و اتاق شماره 15.

در هتلهای عربستان که مخصوص اقامت زائرین ایرانی هستن، یک سری عوامل ثابت ایرانی حضور دارن که از کارکنان سازمان حج هستن و در ماموریت های یک یا دو ماه، به عربستان اعزام میشن تا زائرین در دریافت خدمات و برقراری ارتباط با مسئولین هتل های سعودی دچار مشکل نشن.

کلید واحد رو گرفتیم و وارد اتاق شدیم. یه اتاق دو تخته کوچیک بودد که از پنجره اش، میشد نور سفید مسجد النبی رو مشاهده کرد. حس و حال خیلی خوبی بوود. هتل به لحاظ کیفیت، تقریبا متوسط بوود اما ما اونقدر خسته بودیم که سریع از هوش رفتیم.


نمایی از شهر، از قاب پنجره هتل


فردا قرار بوود به مسجد النبی بریم به خانه و مزار و منبر پیامبر. به جایی که کاملترین انسان اوون رو بنا کرده بوود.

رفتن به جایی که خیلیا آرزوی یک لحظه دیدنش رو دارن، احساسات عجیبی رو در آدم به وجود می آورد که خیلی نمیشه با زبان و قلم اوون ها رو بیان کرد.

 

 

 

 


نظرات 11 + ارسال نظر
ندا پنج‌شنبه 21 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 08:59 ق.ظ

:-)

این اگه فحش بوود خودتی ندا

رویا پنج‌شنبه 21 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 05:05 ب.ظ

زیارتتون قبول حاجی و حاجیه خانوم,سفر جالبیه و ایضا سفرنامه ی جالبیه,همیشه خوش باشین.

ممنون ما در کنار دوستانی چون شما خوشیم
گاهی هم سرخوش
و بعضن الکی خوش

طراوت پنج‌شنبه 21 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 07:47 ب.ظ http://nabeghehaye89.blogsky.com

سلام
خیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی خوب نوشته بودی حسین. دستت درد نکنه. با جزئیات :)
مامان من تو دوران عید، رفتن مکه. این جزئیات تو باعث شد حال و هوای مکه و حال مامانم و بهتر بفهمم. درضمن تو و فاطمه هم همش تو تصورم بودین ;)

قسمت بعدی: رفتن به مسجدالنبی.

مع علیکم ممنون
به مادر سلام برسونید و زیارت قبول بگید.
ممنون که مارو تصور کردید
قسمت بعد هم درست حدس زدید

*مینا* جمعه 22 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 11:48 ب.ظ

به به
این که می گن خدا دعوت نامه میفرسته همینه ها ...
واقعا منم دلم خواست (شکلک گریه از ته دل )
خوش به حالتون ، انشالله که همیشه زیر سایه خدا خوش و خرم و شریف به زندگیتون ادامه بدید
امیدوارم یه روزی منم برم حج ، یه روز نزدیک ، خیلی نزدیک
بگید آمین

آمین
اگه واقعن اینقدر مشتاقی ایشالا نصیبت بشه این سفر

فاطمه سه‌شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 11:58 ق.ظ

سلاااام آقا.احوالت؟ زیارتت قبول باشه ایشالا .

میبینم که همچنان پر انرژی ، امیدوار و خالی از هر گونه چس ناله ....اصن من گاهی وقتا که بهت فک میکنم کلن خستگی و یاس و ناامیدی از وجووووووووود نازنینم رخت بر میبنده

فاطمه سه‌شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 12:03 ب.ظ

تمام خاطرات سفرم تا این قسمتی که نوشتی برام تداعی شد.
فرودگاه شهید دستغیب شیراز..... هواپیما....فرودگاه جده....مسیر جده تا مدینه . و البته که من همون شبی که رسیدیم مدینه رفتم مسجد النبی.فک کن منه تنبل ساعت 12 شب رفتم غسل کردم عینه عروسا لباس سفید پوشیدم
رفتم مسجد النبی تا 3 شب موندم

فاطمه سه‌شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 12:07 ب.ظ

بابام بهم گفته بود "ک" در عربی برا مخاطب زنده به کار برده میشه.سلام که دادم یهو یادم به حرف بابام افتاد... یعنی الان من دارم به پیامبرم که زنده س سلام میدم.... اصن همچین لیاقتی رو در خودم نمیدیدم...وای حسین یه حس عجیبی بود خیلی خاص.. خیلی...

فاطمه سه‌شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 12:09 ب.ظ

هتل ما نزدیک مسجد النبی بوود پیاده میرفتم حرم و برمیگشتم .

نیگاااا منو دارم اینجا سفرنامه مینویسم

فاطمه سه‌شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 12:15 ب.ظ

چی فک کردی ؟فک کردی من نمیدونم در اون ترکیب "آسمان اهواز "که نوشتی اسم من نهفته هست فک کردی نمیدونم هاااااااا؟

فاطم سه‌شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 12:18 ب.ظ

به فاطمه خانوم گل و گلاب ،حاجیه خانوم عزیز هم سلام
برسون ایشالا همیشه شاد و سلامت در کنار هم باشین

ممدوسین یکشنبه 31 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 09:38 ب.ظ http://qalamrizha.blogspot.com

چطوری جیگر؟ دیگه داشتم نا امید میشدم از بلاگ و اینا...
خوب نوشتی ولی یه جاهایی جزئیات خسته کننده میشه. منتظر بقیه سفر نامه ام
:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد