هدف....وسیله

این جمله که هدف توجیه گر ِ وسیله نیست را همه ما شنیده ایم و احتمالن با یک استایل روشنفکرانه، بر صحت آن صحه گذاشته ایم. اما حقیقت امر این است که آدمیزاد جماعت باید در موقعیتش قرار بگیرد، باید کُمیتش در امور روزمره زندگی لنگ بزند، باید در مسلخ زمانه مثل درازگوش در گِل گیر کند، باید بر سر ِ دوراهی ِ دنیا و آخرت منفعل شود تا معلوم گردد واقعن برای رسیدن به اهدافش، به هر وسیله ای متوسل می شود یا نه... و گرنه صرف ِ حرف زدن از نا موجه بودن هر وسیله ای جهت رسیدن به اهداف، می شود شعار.می شود  زر ِ مفت، همچون انبوه زرهای مفتی که هر روز و هر لحظه می زنیم...بی حساب و کتاب.

.

ادامه دارد...

سلام به همه ی رفقای گل و بلبل ِ وبلاگی 

اینجا خونه ی جدید شرایط تقریبن رو به استیبل شدن پیش میره. تنها مشکلم اینترنت هست. خط خونه ی قبلی رو نتونستم منتقل کنم. برای خط جدید تقاضا دادم و گمون می کردم که پنج شنبه (یعنی امروز) نت دار میشم. اما دیروز دختره از پارس آنلاین تماس گرفته که مخابرات گفته خط شما رانژه نیست و لذا امکان نصب سرویس پر سرعت وجود نداره. امروز رفتم مخابرات برای پیگیری قضیه. مسئولش گفت "روی این خط باید یه تقاضا بدین تا سرویسش رو فعال کنیم. بعد که سرویس قابلیت ADSL دار شدن رو پیدا کرد، اونوقته که حتمن باید بیای از خودمون (مخابرات) اینترنت بخری. دیگه اجازه نمیدیم به شرکت ها که اینترنت بفروشن. تازه الان ظرفیت اینترنت پر شده و شما باید پول بدین و پیش ثبت نام کنید تا نوبتتون برسه."  راحت بگم من اگه بخوام این سیکل رو طی کنم شیرین سه ماه طول میکشه. نمی دونم چی باید بگم واقعن من چهار سال توو همین منطقه، اینترنت پر سرعت داشتم اما ظاهرن توو این مدت شرایط با شیب لگاریتمی، رو به بیضه ای شدن پیش رفته. مسئولین محترم و شریف مخابرات هم که از یه طرف شاشیدن توو اصل 44 و خصوصی سازی و از طرف دیگه خودشونم که میخوان اینترنت به ملت بدن انگار میخوان فلان جای خار مادرشونو بدن....

کلن امروز ریده شد توو اعصابم. با این شرایط، احتمال اینکه شما یه شب ساعت 9 تلویزیون رو روشن کنید و ببینید که بجای اخبار، فیلم Sوپر از نوع ِ گنگ Bنگ نشون میده، بیشتر از احتمال اینه که من مجدد توو یکی از بهترین مناطق مخابراتی تهران و در بهترین و پیشرفته ترین شهر ایران و یکی از مهمترین و بزرگترین اَبُر شهرهای دنیا مجددن بتونم به اینترنت ADSL دسترسی پیدا کنم...

حالا احتمالن باید بیافتم دنبال وای فای و این حرفا. نمی دونم کی مجدد میتونم با اینترنت درست و حسابی بیام خدمتتون. الانم با یه داستانی دارم اینا رو اینجا مینویسم. فعلن باید پست های آفلاینم رو تحمل کنید. با اینکه این پست هام رو خیلی هم دوست دارم اما یه جورایی بهم نمیچسبه چون خودم غایب هستم و نمی تونم به کامنت ها جواب بدم و با بچه ها مستقیم به تبادل نظر به پردازم. اما فعلن چاره ای نیست.

بی خیال ما بریم. فعلن...

دکمه

دکمه اصولن در زندگی نوع بشر همیشه منشاء آثار فراوان بوده است. بله. همین دکمه ی ساده ی گوگولی مگولیه لباس را میگویم. اگر این دکمه نبود، شما چطور می توانستید لباس بپوشید. هان؟...اگر شلوار آدم یا پیراهن آدم دکمه اش خراب شود که همه ی "لؤلؤ و مرجان" میزند بیرون. 


پس میبینید که دکمه های کوچولو چقدر ارزش دارند. تازه دکمه می تواند باعث ایجاد شادی و مفرح شدن فضای عمومی جامعه نیز بشود. مثلن استادی که سر کلاس میآید و خیلی جدی دارد درسش را میدهد، کافیست دکمه پیراهنش را جابجا بسته باشد، کل کلاس هی از خنده به خودش می پیچد. 


به علاوه دکمه می تواند منشاء یک سری روابط خاص هم باشد. مثلن پسری که هیچ وقت شهامت ندارد به دختر مورد علاقه اش تیکه بندازد و باب آشنایی را باز کند، می تواند یک روز که با دخترک روبرو میشود اینجوری بگوید که "ببخشید خانووم دکمه ی پیراهنتون بازه..." و بعد دختر به دکمه ی پیراهنش نگاه کند ببیند ای وای بسته است که ...  و پسره بلامُرده سره کارش گذاشته و خنده اش بگیرد و از این همه خلاقیت در تیکه پرانی پسر خوشش بیاید و بهش رووم به دیوار یک راهی بدهد.....خب....عجب....ببینید دکمه چقدر کاربرد دارد و من و شما چقدر تا به امروز در حقش جفا کردیم. 


تازه، دکمه یکی از مهمترین المان های بقای زندگی زناشویی نیز میباشد. حتمن همه ی شما دقت کرده اید که دکمه ی پیراهن آقایان در سمت راست و دکمه ی پیراهن خانووم ها در سمت چپ تعبیه می شود. چرا؟...چون که آقایان باید بتوانند هم دکمه ی لباس خودشان را ببندند و هم دکمه ی لباس خانوووم را.... الهی بگردم این مرد ها را..... اما خوبی قضیه این است که وقتی مرد دارد دکمه ی لباس زن را می بندد یک حس خیلی لطیف و عاشقانه در وجودش جاری و ساری می شود و به همسرش می گوید: "بلقیس جان دکمه ات را بخورم خام خام" و بعد زن که کلی احساساتی و غافلگیر می شود متعاقبن جواب میدهد " اوا اسمال آقا (محاوره ای شده ی اسماعیل آقا) اجازه بدید من دکمه ی شما رو بخورم آب پز". و بعد کلی مسائل مگو هم بین این زوج خوشبخت پیش می آید که از گفتن آن معذوریم چون موضوع بحث ما صرفن دکمه هست.....قدرت خدا.....این دکمه ی ساده که شما خیلی بی توجه از کنارش رد می شدید ببینید که چه پتانسیل های کشف نشده ای دارد. مطمئنم شما هم با من هم عقیده اید که اهمیت دکمه در زندگی بشر اگر بیشتر از آب و اکسیزن و غذا نباشد، کمتر هم نیست.

.....

خب. اینها را گفتم که بگویم طبق آمار اتاق بازرگانی، در کشور ما سالانه بالغ بر دو میلیارد تومان هزینه برای واردات دکمه  از کشور دوست و برادر "چین" می شود. هرچند این مقدار پول اصلن و ابدن در برابر جناب دکمه ارزشی ندارد و بنده به سهم خودم حاضرم تمام بودجه ی کشور وقف این دکمه جات شود، اما گفتیم شاید بد نباشد به تولید کنندگان داخلی اجازه و فضا بدهند این دکمه های عزیز را تولید کنند تا هم به بقاء نسل و بومی سازی و ایرانی سازی آنها کمک کنند و هم در اثر حشر و نشر با دکمه ها، بهره ی معنوی لازم و فیض اکمل را در همان محل کارشان ببرند...انشالله...