دوست دارم

دوست دارم هر شب قبل از آنکه خواب میهمان چشمان خسته ام شود، بنشینم بر بال پرنده خیال، این موهبت قدسی، پرواز کنم بروم به خانه رویایی ام... خانه ای تکیده در ناکجا آباد، مجاور یک اتوبان دوطرفه ... هنگامه غروب خورشید، از قاب پنجره بنگرم به رفت و برگشت های تکراری در اتوبانی که ابتدا و انتهایش به بی کران می پیوندد. ... 

و خورشیدی که تاب دیدن این تکرار را ندارد و غروب می کند

و من که گویی بیرون زمان ایستاده ام و زاز زار گریه میکنم 

و باد ملایمی که می وزد

.

و صدای اذانی که از دور دست ها به گوش می رسد.

.

و منی که همچنان زاز زاز گریه می کنم  



نظرات 5 + ارسال نظر
محمد جمعه 1 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 01:04 ق.ظ http://migam.blogsky.com

تصور این آمد و شد ها در انتهای روزی دیگر و تکرار روزمرگی هایی که آمیخته به روح معنویت شده , اشک حسرت رو به همراه داره . حسرتی برای گذشته و گاها برای آینده . این حس من بود برای این نوشته
زیبا بود دوست من

به نظرم روزمرگی ها آمیخته با روح معنویت نیست چون آدمهای داخل ماشیل اصلا صدایی از بیرون نمیشنوند .

فاطمه شنبه 2 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 06:30 ب.ظ

چه چیزایی رو دوست داری!کم زندگیمون تکراری شده
توصیه بهت میکنم به جای اینکه بشینی رفت و آمد یه مشت آهن غراضه رو نگاه کنی بشین به روح لطیف من فکر کن حال کن

آره روح تو لطیفه
مثه شامپو لطیفه

الهام یکشنبه 3 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 09:14 ب.ظ

و صدای اذان که از دور دست ها به گوش میرسد .

یاسی دوشنبه 4 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 11:09 ب.ظ

زیر امواج گل آلوده آب در دل یک ده ویران و خراب اهل ده رفته به خواب..نیست بیدار کسی....و من نیز زار زار کریه میکنم.میدونی چرا؟؟؟چون قدرت عوض کردن خیلی چیزارو ندارم

Samira دوشنبه 11 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:24 ب.ظ http://seraphic.blogsky.com

شما لینک شدید .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد