بازهم یک روز دیگر است که بر ما میگذرد.......ثانیه ها و لحظه هایی که هماره در یک رقابت فشره و تنگاتنگ با هم هستند .... برای نشاندن یک تار موی سپید بر سر، و یا چند خط ناخوانا به دور چشمانمان ..... و از پس این روز اگر بختی یارمان باشد، روز دیگریست ..... با همان آدم های  همیشه گی که کمترین قرابت را داریم..... همان حرف های تکراری ..... همان رقابت های قلابی و رفاقت های پوشالی .... باز نقش آفرینیمان برای خالی نبودن عریضه .... باز هم آسمانه غم گرفته .... باز هم زمینی که انگار این روزها اچ دی خورده و باروری ندارد .... باز هم دوری و غربت از آنکه خواستنی است....... باز هم اشک های ناگزیر ....... باز هم فراغ از رویت پیچش باد در گندم زار موهای تو .... و باز هم رفتن تو و ماندن این تنهاترین عاشق بر روی حباب زمین.....

نظرات 10 + ارسال نظر
فاطمه جمعه 25 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 08:22 ب.ظ

باز هم حسین و غربت چشمهایش
باز هم حسین ودل پر غوغایش
باز هم حسین و صداقت نگاهش
و باز هم حسین و زیبایی کلامش......

محمد شنبه 26 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 01:19 ق.ظ http://migam.blogsky.com

بالا و پایین های زندگی گاها کوه درد رو میندازه روی دوش آدم . وصال های شیرین و جدایی های تلخ شاید روزی تماما به خاطراتی تبدیل بشه که خنده ای از روی یادآوری به لبانت بیاره .

ممدوسین شنبه 26 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 07:29 ق.ظ http://qalamrizha.blogspot.com

یه چیز مهم تو زندگی یاد گرفتم
با لذتهای کوچک و پیش پا افتاده سختیهای بزرگ رو تحمل کنم.
تمام سختیهای پارس جنوبی رو با تماشای طلوع و غروب زیباش.
تمام بدی آدمها رو به خوبی چند تارفیق معدود و قدیمی
تمام بی فرهنگیها روباچندخط شعر
و خیلی سختیهای بزرگ دیگهرو با لذتهای پیش پا افتاده دیگه
لذت از تیزی آفتاب
خوشمزگی یه آبمیوه که دوست دارم
شوخیهای جمعی و...
یاد گرفتم با لذتهای کوچک و پیش پا افتاده سختیها رو قابل تحمل کنم.

ممدوسین شنبه 26 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 07:33 ق.ظ http://qalamrizha.blogspot.com

راستی یه چیزدیگه:

زنده باد یه رفیق قدیمی
که روی نیمکت سبز تنهایی راه میان پارکی
سپید جامه در خود فکر میکند



سلومتی ...

سمیرا شنبه 26 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:33 ب.ظ

جون من حسین تو اینجوری نباش ...لااقل ....

ما دلمون به تو و نمکهات خوشه ...دپ نباش....خب؟

سمیرا شنبه 26 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:40 ب.ظ

ولی با این حال حسین جان درد دوری خیلی وحشتناکه...
درکت میکنم.

belladona یکشنبه 27 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:55 ق.ظ

هیییییییییییییی از اون زخما که بعضی وقتا سر باز می کنه. این یک قلمو هم آیا می شه که منتظر نشست تا گذر زمان حلش کنه؟

یاسی یکشنبه 27 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:39 ب.ظ

سلام حسین جان.اگه دل آدم نگیره که اسمش دل نبود اسمش میشد مثلا.... ول. باید حواسموون باشه که نزاریم یکنواختی زندگی دیدن قشنگیاشو از ما بگیره.اگه قشنگیا تمووم شده خودمون قشنگی و بسازیم.
از آهنگت هم ممنون خیلی قشنگه.

اشک دوشنبه 28 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:11 ق.ظ http://tashkan.blogsky.com/

موفق باشین

یک پیر دوشنبه 28 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 05:20 ب.ظ http://arshadane.persianblog.ir

عشق مانند شن روان است، اگر به آن چنگ بزنید از میان دستان شما خواهد لغزید، به آرامی پیمانه ای از آن بردارید تا روح شما را لبریز کند. همچنان که شن در جستجوی پر کردن فضای خالی دستان شماست.
این شعر هم از اهنگی که گذاشتی یادم اومد:

"دلا نزد کسی بنشین
که او از دل خبر دارد..."

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد