وختی در دوئل با سرنوشت و تقدیر، تمام تمرکز و فکرت را میگذاری، تمام داشته هایت را بکار میگیری و از همه اندوخته هایت مایه می گذاری، تا تو زودتر ماشه هفت تیر را بچکانی و آخر داستان را با دستان خودت بنا کنی و به قلم خودت مرقوم نمایی،.... درست همان لحظه که قدم دهم را برداشته ای و می خواهی برگردی و ماشه را بچکانی، همان لحظه است که می فهمی این هفت تیر لعنتی خالی از هر گونه تیر و تدبیری است .... و هیچ توفیری ندارد که آدم فروش های تگزاسی، تیرهایت را خالی کرده اند یا از روز نخست تیری درکار نبوده است....مهم این است که تو فقط کسری از ثانیه با مرگ فاصله داری..... مهم این است که در همان آنه کوتاه، همه چیزت را از مقابل چشم می گذرانی و افسوس می خوری از این همه سال که بر طبل اختیار کوبیدی و به عبث گمان کردی که آن لحظه ی موعودت را خود رقم میزنی...... در آن لحظه حتی ارزش آن تیر ناقابلی که قرار است حرامت شود را هم نداری ..... تو میمیری.... اما اسبت و لباست و کلاه حصیریت و حتی سیگار برگت هنوز هستند.... و خورشید هم هنوز طلوع می کند......
ممنون!
...
جنگی از این فرساینده تر نیست
که پیش از آنکه باره برانگیزی آگاهی
که سایه عظیم کرکسی گشوده بال
بر سراسر میدان گذشته است
تقدیر از تو گدازی خون آلوده در خاک کرده است
و تو را از شکست و مرگ گریز نیست...
به نظر من این یکی از قشنگترین پست هایی هست که تا حالا نوشتی .پر بود از تصاویری که با وضوح خلق میشدن بدون حتی ذره ای پرگویی یا توضیح اضافه .پایانی که به پایان نمیرسه .روان نوشته بودی بدون سَکت در کل نثر . موفق باشی .
سلام حسین عزیزم
مازیار با شما نبودن حسین جان
یه بنده خدای بی نام و نشونی اومده بود و خیلی تو هین آمیز نظر داده بود و مازیار از اون دلخور بود و اون نظرو گذاشته بود و البته من اون نظرو پاک کردم چون به نظرم بودنش به شعور منه صاحب وبلاگ هم توهین بود !
مرسی از مهربونیت که بهم سر میزنی
عالی بود...ایکاش میشد کامنتارم لایک کرد ..اونوقت کامنت ممدوسینم کلی لایک داشت ..خعلی خوبید...
ممنون از مهتاب
لایک به لایکت
فمن یقرع الفاطمه مع الصلواط جمیل ختم کن
سلام .
واقعا همین طوره که می گی .
باید قدر لحظه ها رو دونست و ثانیه ها با تمام فرضیاتش حس کرد . همه حالت ها رو چه مثبت چه منفی .
راستی، هنو از شوک در نیومدی؟؟!!
سلام مهستی
خوشحالم که برگشتی
از شوکم در میامن شما مهلت بده