فصل اول و آخرِ وبلاگِ زندگی...

به عقیده من

آدم ها.........................

می توانند....................

اولین کامنتِ.................

اولین پستِ..................

اولین وبلاگِشان را..........

خودشان بنویسند.........

اما

هیچ تضمینی نیست......

که بتوانند.....................

آخرین کامنتِ................

آخرین پستِ.................

آخرین وبلاگشان را هم...

خودشان......................

بنویسند......................

و این خیلی..................

غم انگیز است..............

نظرات 15 + ارسال نظر
ندا جمعه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 03:21 ب.ظ http://lore.blogsky.com

به نظر من میتونن
کافیه که خودشون بخوان

طراوت جمعه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 05:06 ب.ظ http://nabeghehaye89.blogsky.com

چرا نوتونن؟
میشه بعد ازین که آخرین کامنتشونو گذاشتن؛ بخش نظردهیو غیرفعال کنن!
سرکاری بود؟!

من دقیقا یه ربع پیش؛ اولین کامنت اولین پست یک وبلاگ بودم

بله میشه
البته اگر همون چند ثانیه ای که واسه غیر فعال کردن بخش نظرات زمان لازمه رو حضرت عزرائیل امون بده...

ندا جمعه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 07:03 ب.ظ http://lore.blogsky.com

فاطمه جمعه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 09:25 ب.ظ

قبووول ندارم

یک پیر جمعه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 10:01 ب.ظ http://arshadane.persianblog.ir

عزراییل میگه : من چیکاره بیدم

فاطمه جمعه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 10:06 ب.ظ

نه اختیار اولش رو داری نه آخرش

belladona شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 12:04 ق.ظ

حسین هر چند وخ یه بار با این حرفات یه شوک به من وارد می کنی

خدا خفت نکنه بچه
سر این آیکون کلی خندیدم
خیلی باحال اخم کردی

belladona شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 01:02 ق.ظ

سلام کشیش می خوام یه اعتراف بکنم:p
فکر می کنم جدیدا باید با دقت بیشتری یک آرزو طلب کنم چون سریع همونجور خام و دست نخورده برآورده میشه یکی از این آرزوها که نمیشه گفت آرزو و در حقیقت یکی از این فکرا که از سرم گدشت این بود که به وبلاگ قیچی معتاد شدم(چراییش رو بارها گفتم چون خوب می نویسه واسه ملت ارزش قائله باشعور و فهمیده ست...) و این بشر اگه ییهو فیلش یاد هندستون کنه و بخواد بذاره بره اونوخ من چیکار کنم!!!!!این شد که بدون اینکه بخوام این چند روز فقط گاهی اومدم و سر زدم و حتی نزدم و رفتم چون سرم خیییلی شلوغ بود. ببین قیچی جون این چند هفته اخیر بیشتر وبلاگ تو و مهتاب و فاطی و داداش کوچیکه و یکی دو تا وبلاگ دیگه رو دنبال کردم ! اونم من که جونم بند بود به 10-20 تا وبلاگ و سالها می خوندمشون و خر کیف می شدم. البته این اعتیاد به وبلاگت ناراحتم نمی کنه ها یه وخ فکر درمون من نباشی و بذاری بری! اینا رو گفتم که خودم تنهایی بار مسائل وبلاگی رو به دوش نکشم :))))) و همچنین به خاطر کامنت امشبم آخه حالا با این بک گراندی که من داشتم تو این پست امشبتو گذاشتی و من واقعا شوکه شدم و اون کامنتو گذاشتم.امیدوارم با این یکی کامنت که به منظور درست کردن ابرو بود نزده باشم چشمو کور کرده باشم!

ما مخلصیم..هم مخلص شما و هم بقیه دوستان و این تعریفاتتون رو هم جدی نمیگیریم.
قطعا اگه آدم کم حرف و بی حوصله ای مثه من میاد اینهمه مطلب مینویسه، انرژیشو از دوستایی میگیره که اینجا داره و برای دوست داشتنشون، خیلی نیاز به دیدنشون هم حتی نیست.
اینو قبلا هم گفتم
و لازم بذکره که بنده قصد خدافظی ندارم..
البته از شما چه پنهون شاید یه دفعه اومدین دیدن اینجا لینک به خونه جدید دادم و جایی غیر از اینجا نوشتم
اما اوونم معلوم نیست.
به هر حال کسی مثه من که روزنوشت مینویسه، قطعا روزمرگی هاش و احوال روزانش رو سبک و سیاق نوشته هاش اثر گذاره
لذا ممکنه یه دفعه بلند بنویسه، یه دفعه کوتاه، یه دفعه شاد، یه دفعه غمگین و ...
کلا امواج زندگی ما چه حقیقی و چه مجازی، سینوسیه و ذات امواج سینوسی اینه که از پی هر نزولی، صعودی هست و بلعکس
...
در مجموع ما خراب همه رفقای مجازیمون هستیم شدید و تا تک تکتون رو زیارت نکنیم، ول کن نیستیم جان مولا...(آیکونه پهلوون خلیل)

ممدوسین شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 08:13 ق.ظ http://qalamrizha.blogspot.com

یاد یه پست از بلاگ ندا افتادم که یارو مرده بود و وبلاگش خاک می خورد.
اینکه کِی وبلاگ زندگی آدم آپ شه و تا کی پست داشته باشه البته مهمه اما مهمتر اونه که پستهای وبلاگ زندگی آدم پرمحتوا باشه و کامنت دونی دل آدم پر از کامنتهای عاشقانه.
به قول ابوسعید ابی الخیر
این عمر به ابر نوبهاران ماند
این دیده به سیل کوهساران ماند
ای دوست چنان بزی که بعد از مردن
انگشت گزیدنی به یاران ماند

ندا شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 08:34 ق.ظ http://lore.blogsky.com

به قول بچه های +
بالایی :))

ثریا شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 02:19 ب.ظ

شادم که در شرار تو می سوزم

شادم که در خیال تو می گریم

شادم که بعد وصل تو اینسان

در عشق بی زوال تو می گریم

پنداشتی که چون ز توبگسستم

دیگر مرا خیال تو در سر نیست

اما چه گویمت که جز این آتش

بر جان من شراره ی دیگر نیست

شب ها چو در کناره ی نخلستان

کارون ز رنج خود به خروش آید

فریاد های خسته من گویی

از موج های خسته به گوش آید

شب لحظه ای به ساحل او بنشین

تا رنج آشکار مرا بینی

شب لحظه ای به سایه ی خود بنگر

تا روح بی قرار مرا بینی

من با لبان سرد نسیم صبح

سر می کنم ترانه برای تو

من آن ستاره ام که درخشانم

هر شب در آسمان سرای تو

غم نیست گر کشیده حصاری سخت

بین من و تو پیکر صحرا ها

من آن کبوترم که به تنهایی

پر می کشم به پهنه ی دریا ها

شادم که همچو شاخه ی خشکی باز

در شعله های قهر تو می سوزم

گویی هنوز آن تن تبدارم

کز آفتاب شهر تو می سوزم

در دل چگونه یاد تو میمیرد

یاد تو یاد عشق نخستین است

یاد تو آن خزان دل انگیزیست

کورا هزار جلوه رنگین است

بگذار زاهدان سیه دامن

رسوای کوی انجمنم خوانند

نام مرا به ننگ بیا لایند

اینان که آفریده ی شیطان اند

اما من آن شکوفه ی اندوهم

کز شاخه های یاد تو میرویم

شب ها ترا به گوشه ی تنهایی

در یاد آشنای تو می جویم

ثریا شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 02:23 ب.ظ

سلام...
اگه از عمر صرفنظر کنیم که دست خداست و دست بنده ها نیست ،من میگم اخرین کامنت رو هم اون یه نفر میتونه بنویسه...
پ.ن belladona
نمیدونم چرا بعضی ادمها وقتی یه جا میمونن واسه مدتی میخوان بذارن برن اخه بگو کجا میری که باز بتونی این همه دوست های خوب رو دوروبر خودت جمع کنی(منظورم خودم نیست ها بچه های بالایی رو میگم من که هیچ وقت یه جا بند نیستم) اینجا هستن کسایی که جنس حرفهاتو درک کنن و این یه دنیا ارزش داره

کاملا درسته

رویا شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 09:14 ب.ظ http://nal-abad.blogsky.com/

هِی هِی،همینه دیگه،میگن آدم از یه دقیقه دیگه ی خودشم خبر نداره ه ه ه ،بعله دیگه....

آخرین کامنت،چه جالب پیچش کردی به مرگ و نبود اختیار و وجود واجب جبر.

belladona شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 09:54 ب.ظ

شد 14 تا

belladona شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 09:55 ب.ظ

تنکیو پهلوون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد