دو لبه ی قیچی و دارایی های محمدرضا شاه

اپیزود اول: دارایی

امروز به این فکر میکردم که من چقدر مال و منال دارم؟؟؟؟!!!! مال و منال یعنی هر آن چیزی که بتوان تبدیل به پولش کرد. حساب و کتاب کردم و زبان روزه ای سعی کردم ذهنم را متمرکز کنم. خُب. یک واحد آپارتمان نقلی به ارزش تقریبی صد میلیون تومان. یک ماشین 141 مدل 87 به قیمت شش و خورده ای میلیون. یک کامپیوتر پنتیوم فور قدیمی متعلق به زمان پارینه سنگی به ارزش حدود 200 هزار تومان. دو خط موبایل سرجمع بخواهی حساب کنی 500هزار تومان. چند دست پیراهن و شلوار و کفش و کت و کروات و کاپشن و بارانی که همه را استفاده کردم و بدین سبب بعید است کسی پیدا شود که بیش از 100 چووق برای مجموعش مایه تیله بپردازد. یک کتاب خانه با چند ده جلد کتاب گوناگون از فلسفه و کاپیتالیسم گرفته تا مقاومت مصالح و دینامیک و مهندسی سطح و ... و سه جلد کتاب تالیفی خودم و چند مقاله ی چاپ شده در اینور و آنور و این نشریه و آن ژورنال بین المللی که پول ِدندانگیری برای اینها نمی دهند چون اصولا اینها ارزش معنوی دارند و به حساب مادیات نمی آیند....همین.....اصلن همه اینها را همه بخواهی دست بالا بگیری گمانم کل دارایی های من حدود صد و ده میلیون باشد.... صد و ده میلیون تومان ممکن است برای یک آدم جویای کار یا یک دانشجو رقم جالب توجهی باشد و از آن طرف ممکن است برای یک بچه پول دار شمال شهری برابر با نیمی از قیمت ماشینش باشد....بلافاصله این سوال برایم مطرح میشود که هووی یاروو تو چقدر بهره از این دارایی هایت میبری؟ چقدر لذتش را میبری؟.... پاسخ روشن است و دردناک. هیچ. آن خانه که در رهن یک زوج جوان است دارند برای خودشان صفا میکنند و بخشی از زندگی و خاطرات مشترکشان را در آن رقم می زنند. ماشین هم که کنار خیابان خاک می خورد. کتاب ها را هم که خوانده ام. موبایل ها را هم که خامووش میکنم بقیه دارایی ها هم در گیرو دار ِبی حوصلیگی هایم ول معطلند .....یعنی نتیجه ی تمام سگ دوهای آدمی و صبح خروس خان از خانه بیرون رفتن و شب ِ شغال خان برگشتن می شود حال و حولی برای دیگران...یاد "کن بلانچارد" و "استیو گاتری" افتادم ... بماند ... بی خیال.


اپیزود دوم: دو لبه قیچی

شاید خیلی بی منطق و بی دلیل اما گاهی بر میگردم و پست های قبلی را بازخوانی و غلط گیری میکنم. یکی از پست ها کامنتی داشت از دوستی که آن زمان گاه ِ اولینی بوود که به ما سر میزد و اکنون از جمله کسانی است که مدام به اینجا می آید و من را شرمنده  میکند. نوشته بوود "فلانی چقدر خووب طنز مینویسی خوشم آمد معلوم ِکه کار بلدی و از این حرفا..." پست را خواندم و دیدم انصافن دلی بوود و شاد و شور و نشاط زندگی در آن جاری و ساری. اما همان قلم امروز به زحمت بر صفحه ی کاغذ خودش را میکشد...روز نوشت ها و طنز ها و خاطرات خاک گرفته و بازی ها، به مرور جایشان را دادند به انبوهی از قصارنوشت ها و بدمستی ها و تعداد متنابهی عکس و به تبع آن مکث .....


اپیزود سوم: محمدرضا پهلوی
نقل است که تا روزهای آخر حکومت پهلوی، درباریان و مقربین، اطلاعات غلط به شاه می دادند که مملکت گل و بلبل است و همه چیز خووب پیش میرود. فقط تعداد محدودی یاغی شورش کرده اند که باید در نطفه خفه شان کرد. می گویند یک روز محمد رضا شاه در آن روزهای آخر، با هلی کوپتر بر فراز آسمان شهر پرواز میکند و با چشمان خودش انبوه جمعیت میلیونی مردم را میبیند و حسابی حساب ِکار دستش می آید. بلافاصله تصمیم به جلای وطن میگیرد و برای همیشه از ایران می رود. از محمد رضا با همه بی عرضه گی و با همه ی زن باره گی و با همه ی تحت تاثیر دیگران بودنش، همین یک نکته را اگر یاد بگیریم کافی است. اگر دیدید جایی زیادی هستید، اگر دیدید حضورتان ضربه می زند و ویران میکند، اگر دیدید از شما استقبال نمی شود، بجای اینکه بمانید و مقاومت کنید و شبیه صدام و قذافی زیر مشت و لگدهای حقیقی و مجازی دیگران له شوید، ...تصمیم بگیرید، کت و شلوارتان را بپوشید، کروات بزنید، خیلی شیک و با کلاس چمدانهایتان را ببنید و درست مثله محمدرضا، دست ِ فرحتان را بگیرید، راهتان را بکشید و بروید.... و هجرت کنید.... همانا هجرت، همان اصل مغفول مانده ی ایدئولوژیک ِماست.....


نظرات 21 + ارسال نظر
رویا دوشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:15 ب.ظ

آقا سلام عرض شد...

الان خو هر کدوم از این اپیزودا یه نظر جداگانه طلب میکنه...

اپیزود 1:دارایی ها
حسین می تونم به ت بگم ،به نسبت دوستانی که میشناسم،توو سن و سال تو،این دارایی ،جدا از بحث مادیش، به علاوه اون بخش معنوی (ذکر کتابا و مقالات و ...) میتونه یه زندگی ایده آل واسه یه جوون بسازه...
استقلال مالی و شاغل بوودن،واسه خیلی از جوونایی که تحصیلات خووبی ام دارن ،توو این روزا اگه آرزوی محالی نباشی،آرزوی بزرگیه...
پسر،با انرژی بیشتری دارایی هاتو ببین،بیشتر از چیزی که شمردی ارزش دارند...مهم تر اینکه بخش اعظمش حاصل تلاش خودته(قابل قیمت گذاری نیست)

اپیزود 2: دو لبه ی قیچی

شاید قبلا ام گفته ام(اولین بار اتفاقی به وبلاگت رسیدم،)از نوع نوشته هات خوشم اومد،متفاوت از یه وبلاگ معمول روز نوشت، و بعد تر که رفت و آمدم بیشتر شد،متوجه شده ام اینجا رو چقد دوس دارم،و سر زدن به ش جز عادات هر روزه ام شده،و دوستای این صفحه رو با اینکه ندیدم،حس مثبتی به شون دارم و خوندن پستات و کامنتاشون بعد از یه روز کاری، به م حس خوبی میده...

اپیزود 3: محمد رضا پهلوی

هیچ آدمی منفی یا مثبت مطلق نیست...
محمد رضا پهلوی ام با تمام اون ویژگیا که گفتی،رفتنش از ایران،توو اون بحبوحه، یه کار منطقی بوود...کسانی که به هر نحوی یا توو هر مقامی که هستن،وقتی تاریخ مصرفشون تموم میشه و باید برن،شاید اگه نرن ،مشت و لگد حقیقی و مجازی رو خودشون تحمل کنن،اما جواب اون حق و خونی که پایمال میشه رو هیچ وقت نمی تونن بِدن...جای اون اعتمادی که از بین میره رو هیچ وقت نمیشه پر کرد...(این بحث به نظر من شامل تمامی افراد در تمامی دوره های زندگی میشه، و نه فقط افراد سی یا صدی)

*از حوصله ای که واسه خوندن کامنت بخرج دادین ،بسیار سپاس گذارم...

محمد دوشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:04 ب.ظ http://migam.blogsky.com

سلام حسین جون
بازم با توجه به سنت تو زمره ی جوانان موفق قرار میگیری حسین جون . ولی بازم نمیتونی یه جنسیس بخری :)
من که در مقابل تو خیلی عقب ترم و کل داراییم ۲عدد سکه ی بهار آزادیه
به هر حال گاهی باید خاطرات رو ورق زد .
اپیزود سوم فوق العاده بود . با تک تک حروف و کلماتش موافقم .

belladona دوشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:07 ب.ظ

میجم چه! منم بعضی وقتا از این فکرا می کنم ولی خوب میشه و من فک می کردم که چون خودش خوب میشه به خاطر بالا پایین شدن هورموناست!!! چرا زودتر اپیزود اولت رو نگفتی که من فک نکنم اثر هورمونا نیست؟
حسین خیلی وبلاگتو دوست دارم و هر ازگاهی که از حرفای ناجور و بغض بیار رفتن می زنی می خوام خفه ت کنم و وااااای به حال روزی که من به یکی بگم نگو و نرو و اون نفهمه یا این مشکل منو کوچیک بپنداره٬ اونوقته که یه حس بد دارم خیلی بد احساس استیصال می کنم اینکه دیگه حنام رنگی نداره!
ببین جی اچ تو و زندگی واقعیت که ما یه قسمتیش رو اینجا می بینیم واسمون خیلی جذاب و گاها متفاوته اینا هندونه نیست می دونی؟
دو لبه ی قیچی یعنی جی اچ یعنی یک G و یک H که مدتهاست من هر دفه که کانکت میشم تو آدرس بار تایپش می کنم و کلیک!

طراوت دوشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:20 ب.ظ http://nabeghehaye89.blogsky.com

بلادونا جیگر یکم نظر بده واسه پست! هان؟

طراوت دوشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:48 ب.ظ http://nabeghehaye89.blogsky.com

فک نکنم منظورت رفتن بود نه؟!

در هر حال با اپیزود سوم خیلی موافقم. با اپیزود اول خیلی مخالف.
چون تو با توجه به این که هنوز جوونی و اول راه؛ دارایی هات خیلی خوبه. فقط جای یک بچه تو زندگیت خالیه که از سر و کولت بره بالا و بگه بابا ایکم ازون پولای تو حشابت بلام دوچلخه بگیل! یا علوسک بالبی میخام بابا خسیس!

وگرنه باقی کارات درسته و خیلی هم جلویی. مطمن باش بچه!!(این اخرین کلمه یکم تناقض ایجاد کردگیج نشو)

ممدوسین سه‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:22 ق.ظ http://qalamrizha.blogsot.com

همانا هجرت، همان اصل مغفول مانده ی ایدئولوژیک ِماست...
این جمله به نظر من شاه جمله پسته. بسیار عالی نوشتی. راستش من هم وقتی فکر میکنم میبینم دارائیهای مادی و معنوی ام نسبت به متوسط هم سن و سالهام زیاده اما یه چیزیو فراموش نکن.
ممکنه ما بلند نباشیم از داریئهامون لذت ببریم اما این به معنی بی استفاده بودن اونها نیست. مثلا همون ماشین یا خونه و ... مطمئنا برای شروع زندگی یکی از مهمترین چیزهاییه که تورو نسبت به خیلیهای دیگه جلو میندازه.
راستی شرکتو نگفتی. یکی اومده گفته بیاید یه ساختمون تو ستارخان دارم بگیرید توش کار کنید به ممدو گفتم سه دفه هورا کشان سایتو بالاپایین کرد گفتم به توهم بگم ذوق کنی

ندا سه‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:21 ق.ظ http://lore.blogsky.com

فاطیما سه‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:52 ب.ظ http://dokhis.blogfa.com

راجع به اپیزود اول:واسه نظر دادن راجع به این اپیزود از اپیزود دوم کمک میگیرم و میگم وقتی دلت خوش نباشه اهمیتی نداره که 110 میلیون تومان دارایی داشته باشی یا یک میلیون تومان یا 110 میلیارد تومان...

راجع به اپیزود دوم:حال و روز خیلی از ماها دیگه قشنگ نیست....

و در آخر هم راجع به اپیزود سوم:کاملن موافقم..کاش همه اینو میفهمیدن...

ساناز سه‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 03:08 ب.ظ http://www.missysan.blogfa.com

یعنی منم جدا جدا نظر بدم؟
اپیزود اول:به خودم رجوع میکنم.یه لپ تاپ که عمرش هنوز سه سال نشده ولی الان دیگه تنها کارائیش میتونه یعنوان بادبزن باشه برای کباب کردن گوشت.انصافا وزنش مناسبه.گوشیم هم نمیدونم الان تو بازار چنده ولی میدونم خوب میره.بله!گوشیم گرونه!همینو میخواستم بگم!
لباسام!شاید لباس ارزش چندانی نداشته باشه ولی میتونم کیلویی بفروشمشون به این لحاف دوشک سازا بس که زیادن لامصبا و انقد نقش مهمی توی بی نظمی اتاقم ایجاد میکنن که میخواستم یه پست راجبشون بنویسم.بقیه شم به جز کتابای درسی که البته استاتیکش مال دایی علیه و یکی دوتاش مال فاطی بقیه ش مرد و مردونه مال خودمه.چندتا کتاب تاریخی و یکی هم از مسعود بهنود دارم که به نوبه خودش کمیابه.دیگه....
آها.لوازم آرایشم هم هست.
خسته شدم از این میرم سراغ اپیزود بعدی
دوم:کاملا با فاطی موافقم
سوم:خیلی وقته فهمیدم باید از این حد که میگن فلانی فلان بوده بگذرم و به چیزای ریزتر دقت کنم.مثلا به همین ممدرضا.یا فک کنم هیتلر که چه رمانتیک خودکشی کرد(یادم افتاد کتاب نبرد من هنوز داره خاک میخوره)

اینم از این!
فعلا حرفی برام نمیاد.اومد اضافه میکنم

ساناز سه‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 03:09 ب.ظ

یادم نیست هیتلر خودکشی کرد یا ناپلئون!
یه دانایی لطفا منو از جهالت بیرون بیاره

یک پیر سه‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 03:48 ب.ظ

سلام گلی گلا گلابتون .
خوبی؟خوشی؟
چرا اخه چرا فکر میکنی اگر این رفاه نسبیت نبود از اینی که هستی بهتر بودی یا فوقش همینی بودی که الان هستی؟
چرا فکر میکنی جای کسی که دیگران نمیخوان یا بهتر بگم به نظر میرسه که نمیخوان باید با اومدن کس دیگه ای پر بشه ؟
به نظرم هر چیزی یه باگی داره .وگرنه هر کسی بر حسب نصادف جایی قرار نمیگیره که به اون مربوط نیست. با چیزهایی رو به دست نمیاره که بازم بهش مربوط نیست

حسین سه‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 07:18 ب.ظ

پی ممدوسین نوشت:
بله اوون کامنت ممدوسین هم هست
ما یه شرکت کوچولو رو ثبت کردیم و ایشالله می خوایم سه تایی کلی کارای بزرگ انجام بدیم
تا حالا چن تا کار هم به پستمون خورده که به دلایلی رد کردیم
...
ایشالا به زودی سایتمون رو رونمایی می کنیم
این هم یکی از دارایی های با ارزش من هست.

[ بدون نام ] سه‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:23 ب.ظ

همه اینایی که گفتی (دارایی ها رو میگم)تا وقتی مزدوج نشی هیچ فایده نداره نه فقط تو ها هرکی باشه میلیاردها دارایی داشته باشه ولی اونو نداشته باشه داراییش ول معطله...

چه اون اوایل چه الان خوب مینویسی ....

در مورد هجرت نگوووو که الان دلم میخواد همچین برم بزنم به کووه و بیابووون هیشکی نفهمه کجام اصن

فاطمه سه‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:25 ب.ظ

اون بالایی من بودم .
وای ماشینت خیلی با حاله مخصوصا صندوق عقبش

فاطمه سه‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:57 ب.ظ

قبول باشه.
میگم حسین یه افطاری اینجا نمیدی یه شب دورهم باشیم خوش میگذره ها....
شربت با من

حسین سه‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:26 ب.ظ

الهی فدای تو فاطمه جان
شوما جوون بخواه
میدونی که من دستو دل بازم افطاری هم اگه شرایطی بوود همه بچه ها جمع میشدن به روی چشم میدادم

یاسی سه‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:28 ب.ظ

سلام حسین جون.من اپیزود سوم جمله ی آخرت و خیلییییییی دوست دارم.خیلی زیبا بود.معنای تام هجرت و زیبا بیان کردی.
و اما دارایی شما....همونجوری که دوستان گفتن میشه از اینها خودت همه ی لذتی و که باید ببری.ایشالا که اون روز هم میرسه.وقتی رسید دوباره طنز مینویسی .هر چند که ما همیشه از نوشته هات لذت میبریم.چه طنز و چه غیر طنز.

سلام یاسی جان
خیلی خوبه که هستی
فک کردم نتت تموم شده
خیلی خوشحالم که هستی

یاسی سه‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:40 ب.ظ

تموم شده بود شرعش کردم باز.بی همگان به سر شود بی دوستان بسر نمیشود

یاسی سه‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:43 ب.ظ

این پستت و دوست داشتم.

الهام چهارشنبه 4 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:01 ب.ظ

به هیچ کدوم از این ها که نوشتی و نوشتن کاری ندارم به جز اون افطاری که فاطی گفت و تو هم قبول کردی .
فاطی جان شربت بهار نارنج باشه با یخ فراوون عرق نسترن هم باشه خوبه . شیرینیش هم با من .

سمیرا جمعه 6 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:30 ب.ظ

) شما با این همه دارایی خیلی ایده آلی به خدا ...!

۲) خیلی بیکاری غلط گیری هم میکنی ؟!!!

۳)شاه عزیز عقل داشت که رفت ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد