آپدیت به میمنت ِ یک اتفاق

تاریخ : شنبه 4 تیر ماه سال 1390 | 15:51

بسم الله 

منم به نوبه خودم عرض سلام و ارادت دارم به خودمون. واقعا خوشحالم که اینجا راه افتاد آخه نگران بودم زمانیکه دوستان خواب هستند و یا گوش شیطون کر سر کلاس هستند و یا دور از جون اوقات فراغتشون رو سرگرم درس خوندن هستن چطوری بحث های ۱۰۰٪ تخصصی که تقریبا از ماه مهر شروع شده رو ادامه بدیم. آخه می دونی!اینقده ما باسواد و با شعور و باکمالاتیم و اینقده که بلدیم حیفه زمانمون هدر بره اونم تو این دوران گهر بار پست گراجوییتی!والله!  




تاریخ : دوشنبه 31 مرداد ماه سال 1390 | 16:54

وقتی رسیدیم جلوی مجتمع راننده تاکسی گفتن که همینجا پیاده شین با سرویستون برین من نمیام داخل مجتمع که مث شهره! آخه نصفه شبی سرویس کجا بود مجتمع مث شهر کجا بود؟! 




سه شنبه 29 شهریور ماه سال 1390 | 20:25

دو سال پیش که پشت کنکوری بودم و همچون زلیخا در هجر رویت دوباره یوسف که همانا دانشگاه بود خودمو تو اتاق حبس کرده بودم و کتابها رو می جویدم بعضی وقتا به این فکر می کردم که ملت چطوری می تونن از ۲۴ ساعت ۲۵ ساعتشو درس بخونن و خسته نشن؟! برای همین خودمو ملامت می کردم که ای دختره ی فلان فلان شده! تو واسه چی نرفتی اون ۴ سال حداقل یه ترم شو با چند تا خرخون هم اتاق شی که راز این روش درس خوندن رو بفهمی؟ 




چهارشنبه 6 مهر ماه سال 1390 | 21:22 

دوستان املای صحیح بلاخره؛ بالاخره هست. من اینو کلاس دوم دبستان فهمیدم وقتی مجله رشد رو می خوندم. داستان یه آهو بود که طبق معمول همه درام ها و تراژدی های کودکی نسل ما دنبال مامانش می گشت و بالاخره مامانشو پیدا کرد. من همش اونو می خوندم بالا٬ خره و نمی فهمیدم خره کدوم بالاست و چه ربطی به قصه داره



شنبه 21 آبان ماه سال 1390 | 23:42

تازه بعد از دو ماه کارآموزی تو یه آرایشگاه زنونه به این نتیجه رسیدم: کار هر خر نیست خرمن کوفتن! دور از جون شما البته. تو کارهای عملی اغلب با اعتماد به نفس وارد شدم و می دونستم که می تونم ولی این یه قلم منو شرمنده خودم کرد.



سه شنبه 8 آذر ماه سال 1390 | 13:15

امروز سر کلاس  غدد   استاد میگه که وقتیکه گلوکز وارد سلول میشه٬توسط فلان آنزیم فسفریله میشه و گیر میفته و به اصطلاح مقید!! میشه مثل شما دخترا که وقتی ازدواج کردید مقید میشید!!!! بعدشم گفت من همیشه به بچه ها میگم ازدواج مث همین فسفریله شدن هست و آدم مقید میشه! 

شما فسفریله اید یا دفسفریله؟!




چهارشنبه 14 دی ماه سال 1390 | 21:21

خیلی وقته که می خوام بهت بگم 

بیا از گذشته ها دل بکنیم 

دفتر خاطره ها رو پاره کن 

تو بیا و دل به دریا بزنیم...




یکشنبه 16 بهمن ماه سال 1390 | 20:13

اینروزا هر کار باحال  و بی حالی که می خوام انجام بدم موکولش می کنم به بعد از بیستم! گرچه همیشه تو امتحانا به خودمون میگیم بذار این امتحانا تموم بشه بعدش می ترکونیم! و بعدش به کل یادمون میره! حالا جوجه ها رو بعد از بیستم می شماریم.




پنجشنبه 18 اسفند ماه سال 1390 | 14:06 |

بلاخره امروز تمام تست های باحال و بی نظیر این طرح پایلوت تموم شد و می مونه کارهای بیوشیمی که میفته برا بعد عید و از بعد عید هم ایشالله پایان نامه شروع میشه. چقدر دلم تنگ میشه واسه این روزای قشنگی که گذشت٬ واسه اون لحظاتی که کارت ست میشه و از خوشحالی تو هوا کله ملق می زنی. واسه اون روزایی که من و هدی به همراه آقای صادقی عزیز نور مناسب واسه مرکز تحقیقات علوم اعصاب رو تنظیم کردیم. 




چهارشنبه 16 فروردین ماه سال 1391

ساعت ۱۱ شب بود٬ هندزفری تو گوشم بود و داشتم آهنگای شاد گوش میدادم که خدای نکرده ییهو دلم نگیره. .............

دختر صندلی کناریم خواب بود٬ به خودم فرصت دادم فقط چند دقیقه امشب گریه کنم! موزیک خودمو خاموش کردم و اشکا شروع کردن گوله گوله اومدن و پهنای صورتمو پر کردن. دلم تنگ شده بود.




چهارشنبه 20 اردیبهشت ماه سال 1391 | 23:06

پدر گلم و مادر عزیزم طی یک سفر تشریف آوردن اینجا و روح بنده رو شاد کردن! در این سفر خاله و شوهر خاله و دایی و زن دایی اونا رو مشایعت می کنن. دقیقا پارسال همین روزا بود که اونا اومدن پیش من تا من روز مادر رو به مادرم تبریک بگم٬ قدرت خدا امسال واسم کادو هم آوردن! 




دوشنبه 15 خرداد ماه سال 1391 | 22:19

جا داره همینجا تشکر کنم از آقای قاسمی مسئول امور مالی (یه همچین چیزی) که نظارت داشتن بر امر کاشت و آبیاری و از باغبان محترم جناب آقای قویدل که خعلی با سلیقه ن! دیروز صبح که می خواستیم بریم داخل محوطه دانشکده٬ نگهبان کارت خواست ازمون و ما هم شاکی شدیم که یعنی چی دیرمون شد و بعدش به محض اینکه از میدان دید اونا دور شدیم افتادیم به جون درختا. 




پنجشنبه 8 تیر ماه سال 1391 | 23:05

اینروزا چینی دلم خیلی تراش خورده...

نازک شده... 

زود ترک بر می داره...




دوشنبه 23 مرداد ماه سال 1391 | 17:35

بعضیا میگن تشخیص خیر و شر همچینم کار سختی نیست٬ واسه بعضیام مرزبندی بین خیر و شر خیلی سخت میشه٬ ولی بعضی وقت ها شاید نباید خیلی به این جریان جو بدیم و منتظر بمونیم یعنی صبر کنیم تا آروم آروم این راه پر تلاطم طی بشه یعنی کمتر دست و پا بزنیم و یه ذره خونسرد باشیم همون که میگن بی خیاااااال! شایدم بر عکس!! 




جمعه 3 شهریور ماه سال 1391

اون گردوهایی که دوشنبه از جاغرق خریده بودم٬ امشب دارم با دمم می شکنم:))) فردا دارم میرم خونه! حالا خوشحالی خودم یه طرف خوشحالی خانواده یه طرف٬ موندم خوشحالی رفقا رو کدوم طرف بزارم! هر کی منو دید گفت داری میری خونه؟؟؟؟؟ و کم از اشک شوقش نمونده بود٬ اینقدی که اینا خوشحالن من به خودم و احساساتم شک کردم٬ خدایا شکرت که جور شد من دارم میرم حداقل این بروبچ یه نفس راحت می کشن:))))) 

.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
با اینکه فک کنم چن روزی مونده
اما خواستم امسال من اولین نفر باشم
لذا
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
بلادونا تولدت پیشاپیش مبارک
با آرزوی بهترین ها



نظرات 18 + ارسال نظر
نون الف یکشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:11 ب.ظ http://lore.blogsky.com



چقد خاص و چقد قشنگ
بلی تولدت مبارک :-*

ممدوسین دوشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:51 ق.ظ http://qalamrizha.blogspot.com


اِع؟ تولدته؟ خیلی هم عالی.
تولد مبارک. شاد و پیروز و سالم باشی و به تمامی رویاهات رنگ واقعیت بزنی

فاطمه دوشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:39 ب.ظ

تولدت مبارک خانوووم
بلادونا میبینی معرفت و مرام از قد و بالاش می باره الهی فداش

فاطمه دوشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:54 ب.ظ

به به جناب ممدوسین زیارت قبول آقا

طراوت دوشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 02:21 ب.ظ


ایول حسیییییییییییییییییین! ترکوندی!
مرسی واقعا بابت لطفی که داشتی.
اگه بلادونا بیاد ببینه مطمنم خیلی خوشحال میشه.
همیشه سلامت باشی و به قول بلی؛ هی سنت بیشتر بشه هی هر سال پیرتر و پیرتر شی مادر

محمد دوشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 09:12 ب.ظ http://migam.blogsky.com

سلام
در حین خوندن دنبال یه فعل ریطی میگشتم تا این نوشته هارو بهم ربط بدم . و در آخر ربط همه رو تو یه کلمه پیدا کردم . حسین جون کارت واقعا شیک بود .
منم تولد خانومه بلادونا رو تبریک میگم و آرزوی بهترین هارو براش دارم .

belladona دوشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 09:27 ب.ظ

الهی قربونت برم حسین! باورم نمیشه این کارتو وااااااااای مردم از خوشی خداااا
واقعا ازت انتظار داشتم بیای تولدمو تبریک بگی و وقتی دیدم اینروزا نیستی دلم گرفت و دلتنگ اون روزایی شدم که بودی و می نوشتی الان داشتم کامنتاتو تو پست های قبلی وبلاگمون می دیدم و آه می کشیدم نمی دونستم اینجوری سورپرایز میشم طراوت راس میگه واقعا خوشحال شدم. عزیزم ممنون به خاطر آپدیتت من لایق این محبتت نبودم ولی خیلی خیلی ممنوم ازت
دوستای گلم ممنونم ازتون ایشالله تو عروسیتون جبران کنم بوووووووس

Samira دوشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:00 ب.ظ http://seraphic.blogsky.com

آورین حتین ! آورین ...

بسیار شیک و مجلسی تبریک گفتی ...ما به جای خانم بلادونا ذوق مرگ شدیم !


تولدت مبارک خانم بلادونا... صد سال زنده باشی زیر سایه آقا قیچی الدوله

حسین دوشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:45 ب.ظ

سلام به همه دوستان خودم
.
به بلادونا: تولدتون مبارک باشه خانوووم. ایشالا همیشه شاد و سرزنده باشی...و مطمئن باش جاتون توو قلب من و بقیه بچه ها محفوظه و با چند روز تاخیر در فعالیت وبلاگیمون، قطعن چیزی از این دوست داشتن کم نمیشه. این پست هم کمترین کاری بوود که میشد انجام داد. سعی کردم جوری انتخاب شه که یه کلیتی از تو رو با تمام جذابیت هات برای خواننده ها ترسیم کنه.
.
به الباقیه دوستان:
مخلصیم و دلتنگ. ایشالا میرسیم خدمت تک تکتون.

حسین دوشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:49 ب.ظ

ضمنن با اجازه بلادونا که این پست متعلق به اوون هست، می خوام یه لینکی هم معرفی کنم که حتمن به عنوان یکی دیگر از این برداشت های آزاد اگه شد بخونین...خیلی این پست رو دوست دارم. بس که نویسندش ماهه:
http://baran-bahari.blogsky.com/1391/06/27/post-63/

belladona سه‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:14 ق.ظ

مرسی حسین به خاطر این لینک به پست فاطی خیلی قشنگ بود خیلی باورم نمیشه

فاطیما سه‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:39 ق.ظ

بلادونا جان تولدت مبارک عزیزممممممممایشالا همیشه سالم و شاد باشی


+چقدر خوبه که آپ کردی حسین...دلمون پوکیده بود

سلام فاطیما کاش وبتو حذف نمی کردی
دلمون تنگ میشه برات

رویا سه‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:02 ق.ظ

شب، شبِ شعر و شوره
شب،شبِ ماه و نوره
با شادی و با خنده
بلادونا جون چطوره...؟

:)
..........
این پست یکی از منحصر بفرد ترین و جالب ترین نوع تبریک واسه تولد بوود...خیلی این ابتکار دیدنی بوود...
آخه خودِ بلادونا هم شخصیتش منحصر بفرده و خیلی دوس داشتنی.
...............
بهترین ها ، سهم بهترین ها می شود...تمام آرزویم بیشترین سهم از بهترین هاست برای تو .
تولدت زیاد ِ زیاااااد مبارک.

belladona سه‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 03:32 ب.ظ

14 تا

طراوت سه‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:39 ب.ظ http://nabeghehaye89.blogsky.com

ندا چهارشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 09:25 ق.ظ

خو این چه وضعشه
:(
باس یه فکری به حال سکو اینجا بکنیم

حاضرین یه خبر از خودشون بدن ، ببینم چیکار کنیم ، اینجا انقد خلوت نباشه

belladona چهارشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 07:00 ب.ظ

ندا جون
من بلادونا هستم
همچنان در حال خر غلت زدن هستم

طراوت چهارشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:59 ب.ظ http://nabeghehaye89.blogsky.com

ولا ندا! منم موندم!
هیشکی هیشوخ نیش!
ببین مهتاد شدم از دوری دوسِِِتان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد