وجدان

قرار بوود یک قطعه نری مادِگی بسازم و آخر هفته به یک جایی تحویل بدم. چون قطعه حساس بوود خودم تمام نقشه ها رو کشیدم و بردم تراشکاری به یارو گفتم اینو خیلی دقت کن تلرانس ها رو کامل رعایت کن. این نری وقتی داخل مادِگی رفت نباید لق بخوره . از نری بار اضافی بر نداری. مادگی رو زیاد گشادش نکنی... یارو از این دایورتا بود که همه چیو به شوخی می گرفت. مثلن خیر سرش یکی اینو به ما معرفی کرده بوود. امشب رفتم قطعات رو گرفتم دیدم نری تو مادگی فرو میره و کاملن لق می خوره. سرتا پای کار به کل ترمال شده بوود. گفتم این گُه مصصبو مگه من صد بار نگفتم دقت کن؟! حالا من چیکارش کنم؟! آخر هفته به یارو چی بگم؟!...میگه نه من برات ردیفش می کنم. وجدانم قبول نمی کنه قطعه خراب تحویل بدم. خودم با هزینه خودم تا آخر هفته آوکی می کنم...کلن همه کارامون همه مملکتمون همینجوریه. اولش گند میزنیم، به شوخی و مسخره میگیریم، دلقک بازی در میاریم، بعد که گند کار دراومد تازه جدیت به خرج میدیم و وجدان دار میشیم. مثه این مرتیکه ابله که وجدانم وجدانم میکنه....وجدانم...وجدانم... اووون توو وجدانت.

نظرات 15 + ارسال نظر
نون الف چهارشنبه 29 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 12:22 ق.ظ http://lore.blogsky.com

belladona چهارشنبه 29 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 12:51 ق.ظ


راست میگی کار جدی رو که یه ذره شوخی واردش کنی همین میشه واسه من که بارها ثابت شد اصلا نباس اینا رو با هم قاطی کرد.

فاطیما چهارشنبه 29 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 01:06 ب.ظ http://muddy.blogfa.com

دعات میکنم

فاطمه چهارشنبه 29 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 01:58 ب.ظ

عجب خری بووده ها به شوخیم که گرفته باشه حالیش نبوده که نری نباید تو مادگی لق بزنه.وجدانش تو سرش بخوره بهش میگفتی برو اول دانِشت رو در این زمینه افزایش بده.
یادم به کارای بختیاری افتاد همیشه شوخی میکرد بعدم همه کاراش ریده مال بوود

رویا چهارشنبه 29 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 03:19 ب.ظ

سه تا نظر دارم

اول.به نظر من این قضیه عادی و به نوعی نهادینه شده در قالب ما ای...رانی ها ، و ربطی به وجدان نداره، چون در اکثر کار هایی که مربوط به خودمون هستش و نه دیگران و نه فقط کار هایی که بهمون محول شده هم ، همین طور هستیم وعمل می کنیم...به نظرم ما کلا ، زیاد اولش اوصلن مسئله ای رو جدی نمی گیریم،یعنی کلا تا مسئله حاد و بغرنج (بقرنج) نشه، اصلا درست متوجه درستی و اصل قضیه نمیشیم و وقتی هم جریان رو میگیریم که شاید خیلی دیر باشه...به نظر این مسئله مربوط به بی انضباطی و سهل انگاری ما هستش.

دوم.اگر از منظر وجدان کاری و اهمییتی که فرد به کار و توانایی خودش و انجام فرمان مشتری و ارباب رجوع خودش میذاره به قضیه نگاه کنیم( با اینکه من سابق بر این هم راجع به وجدان و داشتن و نداشتن اون در همین وبلاگ کامنت گذاشتم) اما با این حال در مورد کار و حرفه های مختلف، وجود یک حس مسئولیت شدید نسبت به کارِ در حال انجام و در نظر گرفتن عواقب و پیشامد های احتمالی بعد از کار و نتیجه ی حاصل اومده با توجه به مهارت و تلاش صاحب فن، را میشه به عنوان وجدان کاری معرفی کرد...حالا در شغل ها و حِرَف مختلف هر یک با توجه به درجه ی اهمییت نتیجه ی حاصله از کار، جز الزامات اولیه واساسی هستش.(مثلا همین وجدان کاری در شغلی مثل پزشکی و جراحی خیلی باید بیدار تر و هوشیار تر عمل کنه که اگه نباشه، جدا از وقت و هزینه ای که از افراد تلف می کنه ،می تونه از بین برنده ی جان و زندگی هم باشه...یا رانندگان اتوبوس های بین شهری یا خیلی از مشاغل دیگه... ) اما بعضی مشاغل که ما دیگه بهش عادت کردیم و میشه گفت جز لاینفک زندگی ها شده، وقت و زمانی هستش که در همین عدم مسولیت و نبود وجدان کاری در بین افراد شاغل در سِمَتی اتفاق می افتد...(امروز تراشکار قطعه رو دقیق نساخته و وقتی که هدر رفته ،هم از شما و هم از خودش رو با اینکه قبلا می تونسته انجام بده رو دوباره می خواد از دست بده و به خیال خودش کار رو راس و ریس کنه...فردا کارمندی در اداره ای پرونده ای گم می کنه،که خیلی راحت رو به ارباب رجوع میگه گم شده،برو دوباره مراحل رو تکمیل کن،یا اگه همون مقدار وجدان هم نباشه،راحت تر ازون میگه اصلا همچی پرونده ای رو واسه من نیاوردی...!)
و ما مانده ایم و وقت پرواز کرده مان و حوضی که عمیق می شود و توخاالی تر...

سوم.موزیک این پست به شدت زیباست و مناسب پست به این لحاظ که ریتم آرووم میانی و ریتم و ضرباهنگ تند انتهایی هر بخش دقیقا اشاره به همان اندیشه ی دقیقه 90 بودن ما و نگاه سرخوشانه و تنگ اندیش ما در کار هایی بسیار عظیم دارد.

فاطمه چهارشنبه 29 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 04:10 ب.ظ

این عکسه خیلی خنده داره
احتمالن درحاله دیدنه صحنه هستن بعد قیافه هاشون اینطوری شده.
اوون مو طلاییه میگه:ای جاااااااااان منم میخوام.

اوون رکابیه میگه:واه واه ماله من سفید تره..

اوون اولی که ایستاده پیشنهاده پوزیشن داده.بچه هام که اصن هیچی حالیشون نشده

و اون مَرده.....زشته نمیگم

یاسی چهارشنبه 29 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 10:06 ب.ظ

آخی ....خیلی عصبانی میشم واسه یه کاری که روش حساسم چند بار برم و بیام

یاسی چهارشنبه 29 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 10:25 ب.ظ

ولی از یه چی خندم گرفت حیف نمیشه بگم.

فاطمه چهارشنبه 29 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 10:43 ب.ظ

میگم یاسی آخی نداره که بابا مردی گفتن باید بره و بیاد تا راه بیوفته .

فاطمه چهارشنبه 29 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 10:45 ب.ظ

ما چرا نمیتونیم حرفامونو بزنیم یاسی بیا بریم بین الملل کتاب بخریم

یاسی چهارشنبه 29 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 10:49 ب.ظ

وای کتاااااااااب.

یاسی چهارشنبه 29 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 10:52 ب.ظ

فاطی واسه بعضی چیا خوبه آدم بره و بیاد ولی یه چیزی و وقتی خوب توضیح دادی بعدش طرف منگل باشه حال میده سر کوچه حال طرف و بگیری....

یاسی چهارشنبه 29 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 10:55 ب.ظ

یه کتاب هست منگل شناسی در طبیعت.
حسین جان عکسه خیلی باحاله .همشون منگل

طراوت چهارشنبه 29 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 11:18 ب.ظ http://nabeghehaye89.blogsky.com

اوه اوه بزن بکشش حسین
اگر هم دلت نیومد بکشیش کلشو بکوف تو دیفال

یاسی میدونم از چی خنده ات گرفته
تو هم مث منی!!(اگه اشتباه نکنم)

یاسی پنج‌شنبه 30 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 12:20 ق.ظ

وااااای طراوت خیلی با حالی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد