گزارش یک بزم....فقط دوستان خیلی نزدیک، 25 سال به بالا

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.


امشب بارش باران به قدری شدید بوود که سه ساعتی در راه بودیم و جای دندان ِ صندلی های سرویس بر باسنمان نقش بسته بوود. سر پل ستارخان، راننده یهو زد روو ترمز و در را باز کرد. همه گیج و منگ و مبهوت، دیدیم دوتا دختر مموشی ویرجین دُور سالم بدون خوردگی و رنگ، پریدند بالا. وجدان راننده ی دل نازک ما قبول نکرده بوود این حواریون (جمع  حوری) زیر باران خیس و موش آب کشیده شوند و ما نیز به سبب دل رحم بودنمان اتفاقن به شدت هم از این دو مهمان استقبال کردیم اما صد حیف که درست ایستگاه بعد من مجبور شدم پیاده شوم....غرض اینکه دختر بودن با هزار دردسر و داستانش، اما یک سری مزایای این مدلی هم با خودش دارد. این چند خط را  در برزخ بین خواب و بیداری در جواب این پست مسطور کردم که ارادتم به بانوان در تاریخ ثبت و ضبط گردد. دختر یعنی اوج زیبایی یعنی جیگر من. یعنی میازار مووری که دانه کش است. مرگ بر آمریکا و منافقین و صدام دیووس. هذیان ... خواب ... تمام ... خلاص.