زندگی روی نیمکت


عکس : Becky

موزیک:   Who is it!?Michael Jackson 

نقاب


خواهرم زمانی که مجرد بوود و با ما زندگی میکرد، دقیقن بر عکس من، هر روز تمام اتفاقات ریز و درشت محل کارش را با دیتیل در خانه تعریف می کرد...یادم هست آن اواخر از یکی از همکارانش می گفت که پسر مجردی بوود حدودای چهل و چهار یا چهل و پنج ساله... ظاهرن طرف تنهایی و مجردی در یک خانه ی بزرگ در نیاوران زندگی می کرد و ماشین شاسی بلند سوار می شد و مضاف بر این کار ِدولتی، صاحب یک شرکت واردات دارو هم بوود ... یک همچین آدمی علاوه بر اینکه بالقوه  سوژه هرروکرهای پنهانی ِدختران دم بخت بوود، قطعن برای برخی خانم های متاهل ِ مشکل دار که رابطه ی خاصی با همسرانشان نداشتند، می توانست یک آلترناتیو جهت لAس زدن و ایجاد رابطه ی کلامی و غیر کلامی نیز باشد...با این حال اینجور که شنیدم، طرف خیلی گاردش بسته بوود و کمتر کسی از پشت صحنه ی زندگی اش و روابط خاصش خبر داشت و لذا یکجورایی همه اندرکفَش بودند که ببینند آیا در این سن و سال واقعن تنهای تنها است و هیچ تمایلی به جنس مخالف ندارد یا قضیه جور دیگریست؟!...اما ظاهرن یک روزی حوالی ظهر که کارمندان مشغول ناهار خوردن بودند، دختری مثلن بیست و خورده ای ساله وارد شعبه می شود و هرچه دلش می خواهد از شارلاتان، نامرد، خائن و هیز گرفته تا خیانت کار و حرومزاده و زن باز، بار طرف می کند و با تهدید به شکایت و غیره و ذالک، شعبه را ترک می کند...یادم هست خواهرم چون از طرف اصلن خوشش نمی آمد این قسمت قضیه را خیلی با آب و تاب و شوق و ذوق تعریف کرد اما من هم آن موقع و هم الان و هم احتمالن در آینده دلم برای آن پیر پسر و خودم و بقیه آدم ها سوخت و می سوزد. چون معتقدم قطعن یک روزی اسرار هر یک از ما برملا و  چهره ی واقعیمان برای اطرافیان هویدا می شود... یک روزی .... یک جایی ... همینجا ... همین دنیا.

هجران...

شاخ و بالــــــم نمناک

رو به ســـوی افلاک

در پی ِ عـشقی پاک

.

.

.

.

.

.

.

اما

.

.

.

.

دریغا

.

.

.



.

.

.

ریشه هایم در خاک