راند سوم اثاث کشی

راستش را بخواهید، بعد از اتمام راند دوم، تنها دلیلی که باعث شد هنوز ساکن این خانه ی قدیمی باشیم این بوود که آسانسور خانه ی جدید راه اندازی نشده بوود. این بساز بفروش محترم بسیار آدم ریلکسی تشریف دارند و اصلن و ابدن برای پیشبرد کارهای جزئی نظیر رنگ زدن نرده ها و نصب آیفون و غیره و ذالک عجله ای به خرج نمی دادند و لذا ما که قرار بوود آبان ماه کلن نقل مکان کنیم، هنوز سرگردانیم. از پایان راند دوم به بعد تقریبن وسایل خووب و بدرد بخور، دیگر در اینجا یافت نمی شوند و فقط چیزهایی در این خانه هست که برای زنده ماند وجودشان ضروریست نظیر یخچال، گاز، یه تلویزیون پیزوری و همین کامپیوتری که کف زمین بووده و الان پل ارتباطی بین من و شما می باشد.


امروز بلاخره آسانسور راه اندازی شد و آیفون ها هم قرار است تا فردا نصب شوند و این بدان معناست که ما باید حداکثر تا آخر هفته کلن الباقیه بساطمان را از اینجا جمع کنیم و به خانه ی جدید برویم. یک سری مبل و فرش و فیلان و بیسار اضافی هم هست که باید به طالقان منتقل کنیم.


مساله ای که لاینحل باقی مانده، تلفن ِ این خانه است که نشد جابجایش کنیم و لاجرم برای خانه ی جدید یک خط از این پنجاه تومانی ها که 24 ساعته میآیند و وصل می کنند ثبت نام کردیم. اما نمی دانم چطور شد که هم قیمتش بیش از 50 تومن شد و هم زمان نصبش حدود 15 روز طول می کشد. بدیهی ترین نتیجه ی این پروسه این است که من تا مدت نامعلومی از نعمت اینترنت و بالاتر از آن از نعمت همراهی با دوستان مجازی ام محروم هستم. چون احتمالن کلی هم طول بکشد که بتوانم اینترنتم را به خط جدید منتقل کنم. لذا الانه دارید پست های آخر من از این خانه را می خوانید.


این وسط مسطا، موعد رهن خانه ی خودم هم به پایان رسید و دارم با مستجر عزیز چک و چانه میزنم برای تمدید قرارداد. گفتم با همان 19 میلیون پول پیش پارسالش، ماهی 150 تومان هم کرایه بدهد. ایشان اما نظرشان این است که باز هم پول پیش تقدیم نماید و البته بنده آنقدرها که ایشان فکر می کند گلابی نیستم که برای خودم قرض درست کنم. حالا داریم سعی میکنیم یک جوری با هم کنار بیایم....اما چقدر زوود یکسال گذشت. پارسال یادتان هست حتمن که عکس های آن خانه ی نقلی را اینجا قرار دادم و کلی دورهمی گفتیم و خندیدیم. و البته دوستان نزدیکتر هم یادشان هست که چقدر عذاب کشیدم برای اجاره دادن خانه. به همین سادگی یکسال گذشت. و به همین سادگی سال های دیگر هم می گذرد و این ماییم که می مانیم.


این خانه ی قدیمی هم یک جورایی دارد نفس های آخرش را می کشد. انقریب که ما اینجا را تخلیه کنیم، کلنگ و تیشه ی بساز بفروش های عزیز است که بر پیکرش می نشیند. از این روو در و دیوار این خانه که 22 سال از بهترین دوران زندگی ام را در آن سپری کردم و در آن بزرگ و بالغ شدم، یک جورایی نگاهشان به من عوض شده و با زبان بی زبانی دارند التماس میکنند که ما را تنها نگذار. چه شب ها و روزهایی که این در و دیوار شریک تنهایی ها و غم و شادی هایم بوده اند. اما خوب نمی شود کاریش کرد. این هم بخشی از زندگی ما آدم هاست. آدم ها بی وفاتر از آن هستند که بخواهند به پای خیلی از خاطراتشان بنشینند. همه ی ما مجبوریم یک جاهایی بخشی از گذشته مان را فراموش کنیم. و این خانه هم به همین زودی ها از مجرای حال گذر می کند و به دنیای بی نهایت بزرگ و لایتنهایه گذشته و خاطره ها می پیوندد. و این سرنوشتی است که در انتظار خود ِ ما آدم ها نیز می باشد. خوشبختانه یا متاسفانه اش را نمی دانم.....

نظرات 19 + ارسال نظر
رویا شنبه 30 دی‌ماه سال 1391 ساعت 10:09 ب.ظ


حالا چرا انقدر لفظ قلم می نویسی؟

رویا شنبه 30 دی‌ماه سال 1391 ساعت 10:19 ب.ظ

تا حدی می فهمم وقتی می گی 22 سال تو یه خونه بودن یعنی چی...
من توو خونه ی قبلیم 2 سال بودم، کلی خاطره ی بلخ و شیرین داشتم توو همون دوسال... ولی وقتی قرار بوود تحویلش بدم...واقعا ناراحت بودم.. انگا بهش وابسته شده بودم.. حس می کردم مثه یه همدم بوود واسه م...
حالا این حس بیاد بشینه جای 22 سال...سخته...
الانم دلم واسه اون خونه ی سابق تنگ میشه... یه سری ایرادا داشتش ولی واسه همون دلبستگی که بش داشتم
بازم توو خاطرم چرخی تووش می زنم...
*ایشالا خونه ی جدید پربرکت و پر از روزای خوش باشه
از خونتون به پیشنهاد من البته واسه یادگاری... از همین خالی بودنش عکس یا فیلم هر کدومو دوست داری بگیر...بعدا جای خالیشو می بینی،میبینی چقدر فرق کرده با حالش...

رویا شنبه 30 دی‌ماه سال 1391 ساعت 10:22 ب.ظ

چقدرم خووبه که اینجا می نویسی،این روز نوشتات،این گذر ایام،به آدم یه دید کلی میده...یه نگاه و دریچه ی متفاوت به زندگی،که میشه،بهتر دید و تصمیم گرفت...
مثه حالا که میگی یه سال چه زوود گذشت...ولی توو این یه سالی که گذشت،تو صاب خوونه بودی،یه تجربه ی تازه به تجربه هات اضافه شده... حالا با همه ی مشکلات و گرفتاریاش...ولی تازه س.

*خونتو خیلی ارزوون میدی...یه سر بیا همدوون ببین اوضاع از چه قراره...

فاطمه شنبه 30 دی‌ماه سال 1391 ساعت 11:57 ب.ظ

نه برای همه و نه همیشه ولی بیشتره اوقات هر چیزی ،هر خاطره ای،هر آدمی بعد از تمام شدنش جایگزین داره.یعنی بیشتره آدما سعی میکنن جایگزین پیدا کنند.
برا فرار از اون خاطراته قدیمی.
حالا این خونه هم جدید که شد .رفتی تو اون اتاقه جدیده خودت.یه کم اولش سخته خاطرات میاد سراغت بعدش ایشالا اینقد خاطراته خوب جایگزین میشه حال میکنی.

میگم یه سال چه زوود گذشتااا. تو خجالت نمیکشی قرار نبود فقط یه سال مستاجر داشته باشی ؟!!
چقدم رو داره میخواد تمدید کنه ..آقا از کار افتاد ،اصن نابود شد، یه توجهی یه چیزی بیچاره غریب افتاده دسته تووو

طراوت یکشنبه 1 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 12:07 ق.ظ

درسته دل کندن از خاطرات قدیمی سخته اما اگه از یه دیده دیگه نگا کنی باید بگی : نو که میاد به بازاااار؛ کهنه میشه دل آزااااار(با بشکن زدن بخون؛ یه قر هم بنداز به کمرت)

حالا اینجوری نقل مکان کردن برات راحت تر شد! دیدی؟

طراوت یکشنبه 1 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 12:12 ق.ظ

حالا نمیشه قبل از رفتن یه داستانم بذاری؟
داستانات کمن ها؛ گفته باشم

دل من که خیلی داستان میخواد. باحال می نویسی. فکر کنم الانه که همه با من هم صدا شن

belladona یکشنبه 1 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 12:55 ق.ظ

الهی ی ی آقا بذار ما هم خاطره از اینا بگیم من تو اون خونه ای که به دنیا اومدم تا 17سال زندگی کردم و با چند تا از همسایه ها فامیل بودیم و من با همه ی بچه محلا دوست بودم همممه رو می شناختم و زن و مرد دختر و پسر با همه ی بچه هاشون همبازی بودم و چقدر مسافرت رفتیم... اکثرشون که همسن و سال بودیم با هم رفتیم مدرسه تا خود پیش دانشگاهی و بعد یهو رفتیم یه جای دیگه که من هنوز که هنوزه حتی همسایه های این خونه که 11 ساله اونجاییم(خاک عالم چه زود گذشت) رو ندیدم و نمی شناسم قدرت خدا!دل کندن از اون خونه اون روزا واسم سخت بود اما نه زیاد چون فک می کردم حتما بر می گردیم اونجا البت خدا رو چه دیدی شایدم یه روز برگشتیم. چون تو اون محله الان خونه ی دو تا داداشم و خونه ی 2 تا خاله و یه عمه م و همچنین 2 تا از خواهرشوهرای خاله م و یکی از برادر شوهرای اون یکی خاله م هستن هنوز و هراز گاهی میریم اونورا باس ببینی ما رو مخصوصا نوروز قد کوچه از این خونه به اون خونه در حال رفت آمدیم خیلی باحاله خلاصه تو لب تر کن من واست ازین خاطره ها بگم قد شاهنامه:))
حسین ینی الان دیگه تو اون خونه اینترنت نداری که بیای اینجا و ینی الان چه حسی داری نمیای و مگه میشه که نیای و بیاااااا باشه؟مرسی

محمد یکشنبه 1 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 07:10 ق.ظ http://migam.blogsky.com

سلام
خونه ی آدم شاید بهترین آلبوم خاطرات ذهن هر کسی باشه . یه همچین حسی رو منم چند سال پیش تجربه کردم . گاهی اوقات دلم واقعا اون لحظاتی رو میخواد که تو خونه قبلیمون گذروندم . دوران کودکی و نوجوونی توخونه ای که از تک تک سانتیمتر مربعش هزارتا خاطره دارم .
آرزو دارم تو خونه ی جدید به آرزوهات برسی و کلی خاطره ی شیرین برات به جا بمونه .
تو این چند وقت هم حاج آقا کلی دلتنگتون خواهیم شد .

یاسی یکشنبه 1 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 06:07 ب.ظ

خونه ی کودکی روی هر دیوارش یه خاطرس.همیشه یه حسی به اون فضا میمونه .یه حس عجیبی که حتی وقتی ویرونش کردن و شد برج اشد به اون نقطه که نگاه میکنه اون حس قشنگ تمام وجودتو میگیره.اما خوب انسان یعنی انس و نسیان....مهم اینه که تو دفتر زندگیت اون خونه یه خاطره ی خیلی قشنگه.
ایشالا بقیه ی خاطره های قشنگت تو خونه ی جدید اتفاق میافته و به قول فاطی یه جایگزین طلایی میشه.

نون الف یکشنبه 1 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 09:31 ب.ظ http://lore.blogsky.com

ذنقد خوابم میاد نمیتونم اینو بخونم :(
فردا میام میخونم

موبیوس کبیر دوشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 12:02 ق.ظ http://drstrangelove.persianblog.ir/

حسین ایشالا که زود نت به دست بیاری و دوباره بیای. اما باید فکر بزرگ کردن خونه باشی یواش یواش

نون الف دوشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:29 ب.ظ http://lore.blogsky.com

منو باش که فکر میکردم تا همیشه تو باهامی ... واسه خنده واسه گریه تو رفیق لحظه هامی
من خوش خیال ساده حالا با دلی شکسته ... واسه ی خودم میخونم پشت این درای بسته
(دوسم نداری میدونم دوسم نداری ... از دل من خبر نداری میخوای بری تنهام بذاری) 2
نمیگم دلت بسوزه چشم به گریه هام بدوزه ... نفسم دیگه بریده طعم تنهایی چشیده
نمیخوام از تو جدا شم شروه خون کوچه ها شم ... کاش بیای دوباره خونه تا نگیره دل بهونه
تا نگیره دل بــهونه ... تا نگیره دل بهونه
(دوسم نداری میدونم دوسم نداری ... از دل من خبر نداری میخوای بری تنهام بذاری) 2

نون الف دوشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:46 ب.ظ http://lore.blogsky.com

:دی

شکوفه سه‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 05:12 ب.ظ

بساز بفروش بنده خدا تقصیری نداره قیمتا روز به روز میره بالا همین آسانسور هر هفته یک ، یک و نیم میره روش! اونم احتمالا ضرر داده سر این خونه ای که ساخته . مثل همه ی بساز بفروشا ... :(

ایشالا که خونه ی شما خوب ساخته بشه و جاییش ناقص نمونه و ... به موقعم بهتون تحویل بدنش...

راستیییی !!! چقددددر ارزونه اجاره ی خونه ی خودت .... با این پولا الان زیرپله هم اجاره نمیدن چقدر منصفی تو !

سمیرا جمعه 6 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 02:26 ب.ظ

مبارک باشه منزل نو...

زود بیا که ما دلتنگتیم...

نون الف جمعه 6 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 05:45 ب.ظ http://lore.blogsky.com

یاسی یکشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 05:11 ب.ظ

حسین جون ما چشم انتظاریم .ایشالا زودتر از زود بیایی.

نون الف یکشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 08:26 ب.ظ http://lore.blogsky.com

نون الف یکشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:55 ب.ظ http://lore.blogsky.com

بچه ها من دارم میرم سیرجان:)) برام دعا کنید =))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد